سيماي علي در جريان مباهله












سيماي علي در جريان مباهله[1]



.

پس از فتح مکه و پيروزيهاي ديگر که اسلام (به طور سريع و وسيع) گسترش يافت و پايه هاي آن استوار گشت و داراي شکوه و قدرت چشمگير شد، از اطراف و اکناف، گروهها و هيأتهايي به مدينه آمده و به حضور رسول خدا (ص) شرفياب مي شدند. بعضي رسما قبول اسلام مي کردند و بعضي امان مي خواستند (تا در امنيت حکومت اسلامي آسوده خاطر باشند). يکي از اين هيأتها که از نجران (مرکز مسيحيان و روحانيون مسيحي واقع در يکي از نواحي يمن) به مدينه آمد، هيأت مسيحيان بود.

کشيش بزرگ مسيحيان به نام «ابوحارثه» همراه سي نفر از مسيحيان اين هيأت را تشکيل مي داد، افراد برجسته اي همچون عاقب، سيد و عبدالمسيح نيز اين هيأت را همراهي کردند. اينان در حاي که لباس ابريشمي و صليب پوشيده بودند، هنگام نماز عصر[2] وارد مدينه شدند. پس از آنکه پيامبر (ص) نماز عصر را با جماعت خواند، هيأت مزبور که در پيشاپيش آنها اسقف اعظم مسيحيان (ابوحارثه) قرار داشت، به حضور رسول خدا (ص) رسيدند و بحث و مذاکره شروع شد، به اين ترتيب:

[صفحه 2]

اسقف: اي محمد! نظر شما درباره ي حضرت مسيح عيسي بن مريم (ع) چيست؟

پيامبر (ص) - مسيح بنده ي خداست و خداوند او را از ميان بندگانش برگزيده و انتخاب نموده است.

اسقف: اي محمد! آيا براي مسيح (ع) پدري که موجب تولد او شده باشد سراغ داري؟

پيامبر (ص): آميزش و جريان زناشويي در کار نبوده، تا او داراي پدر باشد. اسقف: پس چگونه مسيح (ع) را مخلوق مي داني با اينکه هيچ بنده ي مخلوقي ديده نشده جز اينکه بر اساس زناشويي بوده و پدر داشته است، در پاسخ اين سؤال اين آيات به پيامبر (ص) نازل شد:

«ان مثل عيسي عندالله کمثل ادم خلقه من تراب ثم قال له کن فيکون الحق من ربک فلا تکن من الممترين فمن حاجک فيه من بعد ما جأک من العلم فقل تعالوا ندع أبنائنا و أبنائکم و نسائنا و نسائکم و انفسنا و أنفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنت الله علي الکاذبين؛[3] .

مثل عيسي در نزد خدا همچون مثل آدم است که او را از خاک آفريد و سپس به او فرمود: موجود باش، او هم فورا موجود شد اينها حقيقتي است از جانب پروردگار تو، بنابراين از ترديد کنندگان مباش هرگاه بعد از علم و دانشي که (درباره ي مسيح) به تو رسيده (باز) کساني با تو به محاجه و ستيز برخيزند به آنها بگو بياييد ما فرزندان خود را دعوت مي کنيم، شما هم فرزندان خود را، ما زنان خويش را دعوت مي کنيم، شما هم زنان خود را، ما از نفوس خود دعوت مي کنيم، شما هم از نفوس خود دعوت کنيد، آنگاه مباهله مي کنيم و لعنت خود را بر دروغگويان قرار مي دهيم».

پيامبر (ص) اين آيات را براي هيأت مسيحيان خواند (پس از گفت و شنود هيأت مسيحيان به پيامبر (ص) گفتند سخنان شما ما را قانع نکرد ما حاضريم با شما مباهله کنيم).

[صفحه 3]

پيامبر (ص) آنها را دعوت به مباهله کرد[4] و فرمود: «خداوند به من خبر داده که بعد از مباهله، بر آن کسي که طرفدار باطل است عذاب مي رسد و به اين وسيله حق از باطل تشخيص داده مي شود.

اسقف در اين باره با عبدالمسيح و عاقب به مشورت پرداخت و تصميمشان بر اين شد که تا صبح فردا پيامبر (ص) به آنها مهلت دهد.

اسقف در جلسه ي سري خود به هيأت همراه گفت: «فردا نگاه کنيد ببينيد اگر محمد(ص) با فرزندان و خاندان خود براي مباهله آمد، از مباهله با او خودداري کنيد و اگر با ياران و اصحابش آمد، با او مباهله کنيد و نترسيد که ادعايش بر چيزي (محکم) استوار نيست».

فرداي آن روز فرا رسيد، ديدند محمد (ص) از خانه بيرون آمد در حالي که دست اميرمؤمنان علي (ع) را گرفته و حسن و حسين- عليهما السلام- در جلو و فاطمه(س) در پشت سر براي مباهله مي آيند.

هيأت مسيحي که در پيشاپيش آنها اسقف بود پيامبر (ص) را با عده اي ديد، پرسيد: «همراهان او کيستند؟».

شخصي به او گفت: اين- اشاره به علي (ع)- پسر عمو و داماد و پدر دو پسرش علي (ع) است که محبوبترين انسانها در نزد پيامبر (ص) مي باشد و اين دو کودک، دو پسر دخترش است که پدرشان علي (ع) است و محبوبترين افراد نزد پيامبر (ص) هستند و آن زن دخترش فاطمه(س) است که عزيزترين و نزديکترين انسانها در پيشگاه رسول خدا (ص) مي باشد.

اسقف به عاقب و سيد و عبدالمسيح نگاه کرد و گفت: «به محمد (ص) بنگريد که با مخصوصترين و نزديکترين خاندان خود براي مباهله آمده است و با کمال اطمينان به اينکه حق با اوست آمده. اگر او ترس از برهان خود و عذاب داشت سوگند به خدا آنها را با خود نمي آورد، از مباهله با او بپرهيزيد، سوگند به خدا

[صفحه 4]

اگر به خاطر رابطه با قيصر (شاه روم) نبود، من قبول اسلام مي کردم، ولي با او مصالحه کنيد و با صلحنامه، مطلب را خاتمه دهيد و سپس به وطن خود باز گرديد و درباره ي خود بينديشيد».

آنها گفتند: «ما مطيع فرمان تو هستيم».

اسقف به حضور پيامبر (ص) آمد و عرض کرد: «ما حاضر به مباهله نيستيم، با ما صلح کن به هر شرطي که خودت انتخاب مي کني». رسول خدا (ص) با آنها مصالحه کرد که: آنها هر سال دو هزار جامه ي نو (معادل هفت مثقال طلا و چهل درهم) به حکومت اسلامي بپردازند که ارزش هر جامه ي نو (حله) چهل درهم تمام عيار مي باشد و در مورد کم و زياد شدن قيمت پارچه، معيار همان چهل درهم باشد و آن حضرت صلحنامه را براي آنها نوشت و آنها آن را گرفتند و به وطن خود (نجران) باز گشتند.[5] .


صفحه 2، 3، 4.








  1. نگاهي بر زندگاني دوازده امام(عليهم السلام): ترجمه ي المستفاد من کتاب الارشاد، ترجمه و پاورقي: محمد محمدي اشتهاردي، قم: دفتر انتشارات اسلامي، 1374، ص 144 -139.
  2. دهه ي آخر ذيحجه سال نهم هجرت- بعضي تعداد نفرات اين هيأت را شصت نفر دانسته اند. (مجمع البيان، ج 2، ص 451).
  3. آل عمران آيه ي 61 -59.
  4. مباهله (بر وزن مبارزه) در اصل از «بهل» (بر وزن اهل) گرفته شده به معناي رها کردن است و گاهي به معناي هلاکت و دوري از خدا آمده، از اين رو که هلاکت همان رها کردن بنده و واگذار نمودن او به خودش مي باشد و در عرف متداول آيه به معناي نفرين کردن دو نفر به يکديگر است، تا خداوند عذابش را بر اهل باطل بفرستد و حق از باطل، مشخص گردد.
  5. متن صلحنامه در کتاب ارشاد مفيد، ج 1، ص 157 آمده است.