ذكر احاديث در فضيلت امام علي












ذکر احاديث در فضيلت امام علي



احاديث و آيات و نقل و روايات در باب فضايل ذات و مکارم صفات آن جان جهانِ صفا و جهان جان اصفيا رباعيه: آن شادي جان آفرينش وان گوهر کان آفرينش آن محرم خلوتي که آنجا محوست نشان آفرينش اعني اسدالله الغالب علي بن ابي طالب ـ کرّم الله وجهه ـ از غايت کثرت در حدّ حصر نمي آيد. بيان فضايل آن ذات شريف و ذکر شمايل آن عنصر لطيف که آفتاب درياي کبريا و گوهر لافتي و ابن عمّ مصطفي و مخصوص به فضل«هل اتي» است در وهم و خيال ما نمي گنجد و دست عقل به ميزان تصوّرش نمي سنجد. بيت: صفـات او بـه دل مـا فـرو نيـايـد از آنــک عروس، سخت شگرفست وحجله، نازيبا يکي از آن احاديث که در همه صحاح مسطورست، حديث راست است در روز خيبر ـ چنانک در قصه خيبر به تقديم رسيد ـ و يکي ديگر حديث: انت منّي بمنزلة هارون من موسي إلاّ أنّه لا نبيّ بعدي است که روات اين حديث از ائمه ثقات و صحابه عالي درجات کثرتي تمام دارد. آري بيت: امام و مقداي اوليا اوست به حضرت سالکان را رهنما اوست که هارون است از موسي عمران علي را از ‎پيمبر همچنان دادن‎ و ديگر، حديث: انا مدينة العلم و عليه بابها در باب فضيلت او به غايت شهرت رسيده است. بيت: وجود اوست شهر علم را در ازو شد علم در عالم مشتهر ضميرش گرچه خورشيد مُنيرست اگر چه دست امر او مطيرست ضميرش را مگو کين آفتاب است کف او را مبر ظن کين سحابست ضميرش آفتاب عالم جان کف رادش سحاب گوهر افشان و در «صحيح مسلم» و غير او از کتب صحاح مذکور است که: قال علي: عهد اليّ النبي ـ صلّ اللّه عليه و سّلم ـ انّه لايحبّک إلاّمؤمن و لايغبضک إلاّمنافق. لاجرم زهي سعادت مؤمني که دلش سراپرده محبّت اوست و خوشا بنده اي که جانش آرزومند بندگي و خدمت اوست. آري، نظم: از بندگي اوست بزرگي و محترم نز خواجگي و منصب افروزي و خدم محتاج خاک پايِ گدايانِ درگهش شاهانِ باشکوه و اميران محتشم برخاک آستان جلالش برابر است قدر فقير بي کس و سلطان با حشم هر دل که از محبّت او روشني نيافت مانند چاه مظلم مملوست از ظلم اما حديث غديرخم که: مَن کُنتُ مولاه فَعَليّ مولاه اللهُمّ وال مَن والاه وَعاد من عاداه وَ انصُرمن نَصَره وَ اخذُل من خَذَلَه، مقدار پنجاه کس از صاحبه کبار در نقل آن اتفاق دارند. از زيد بن ارقم منقول است به روايت ائمه کرام و اجله عظام که گفت: روزي اميرالمؤمنين علي ـ کرّم الله وجهه ـ با اصحاب فرمود که به خداي سوگند مي دهم که در اين مجلس کيست که از حضرت رسالت شنيده است که: من کنت مولاه فعلي مولاه، الحديث؟جمعي از اصحاب برخواستند که در ميان، دوازده کس بودند همه فضيلت حرب بدر دريافته و راوي ـ که زيد بن ارقم است ـ مي گويد: من نيز اين حديث از رسول شنيده بودم و در آن حالت برنخواستم و کتم شهادت کردم، لاجرم نابينا شدم. امّا حديث طير را ـ که ذکر او در ابواب گذشته گذشت ـ ابن مردويه در کتاب «فضايل» از صدوبيست مرد معتبر روايت مي کند و اين حديث، حاکم حشمي تصحيح کرده است و امام ابوالعلا مي گويد: قول حاکم در حديث مقبول است و قاضي القضاة عبدالجباربن احمد مي گويد که: اگر حديث طير صحيح باشد هيچ شبهه اي نمي ماند که علي افضل جميع صحابه است، بعد از آن قاضي در آخر عمر خويش پيش جمعي گفت که: حديث طير پيش من صحّت يافت؛ از من روايت کنيد. عيسي بن عبدالله از پدر خويش نقل مي کند که گفت: مردي به ابن عباس فرمود که: سبحان الله! چه بسيار است مناقب علي بن ابي طالب، من گمان مي برم که سه هزار منقبت داشته باشد؛ ابن عباس گفت: من شبهه ندارم که قريب به سي هزار هست. آري، نظم: در مدحت او هزار طورست زانجا که بيان مارسيده از قصر صفاي ذات پاکش يک صفّه با صفا رسيده از مملکت ولايت اوست يک بقعه به اوليا رسيده در «فضايل»، ابن مردويه[1] به روايت علي ـ کرّم اللّه وجهه ـ آورده است که: مردي پيش رسول(ص) آمد و گفت: سزاوارترين خلايق کيست تا اطاعت او کنم؟ رسول(ص) گفت: منم. پرسيد که: بعد از تو کيست؟ گفت: اين مرد و به اميرالمؤمنين اشارت کرد. باز سؤال کرد که بعد از او کيست؟ فرمود که: مادر و پدر تو. ذکر بعضي از مقامات عليّه و شرح بندي از کمالات سنيّه و توضيح آثار ولايت و تشريح انوار درايت و بيان فضايل معنويه حضرت مرتضويه را در شرح مثنويات مولويّه بر وجهي بديع ايراد کرده ايم و در اين مقام، صاحب«مستقصي» در منقبت حضرت اميرالمؤمنين قصيده عربي از قصايد اخطب الخطباء ابوالمؤيد موفق احمد المکي آورده است و التزام ترجمه او خالي از تکلّف نيست و اتباع اسلوب عربي در فارسي بي شائبه تعسّف، ني، و منقبت حضرت اميرالمؤمنين و محمِدَت آن جناب خطير به هر کسوتي طراوتي ديگر و به هر زباني حلاوتي ديگر دارد و دعاگويي و ثناجويي آن حضرت بر فصحاي قرون ماضيه و بر بلغاي اقوام سالفه منحصر نيست. آن مفخر اخيار و ساقي ابرار را در گوشه هر ميکده اي مستي است و در بُن هر خُم، مي پرستي. بيت: جام ده ساقي و بين از خم مگر گر بنگري در بُن هر خُم به هر ميخانه يابي تو خمي چه کم ارمي به دور چشم مستش،که در هر گوشه اي ميخانه اي هست. اگر رندي مست شد مستي ديگر هشيار شد و اگر مستي در خواب رفت مستي ديگر بيدار کرد. بيت: مطرب چرا بيکار شد ساقي چرا هشيار شد مستي اگر در خواب شد چشمي ديگر بيدار شد سنّت الهي ـ جل جلاله ـ چنان جاري شده که هرگز اين دريا، بي گوهر و اين باغ، بي ثمر نماند و اگر درّي ناچيز شود، درّي ديگر جاي او بيارايد و اگر ثمري به آخر رسد، ثمري ديگر بيارايد. بيت: درين باغ هر دم بري مي رسد يکي مي برد ديگري مي رسد بخشنده بنده نواز و بخشاينده بي نياز از خزانه رحمت و ميخانه حکمت، جامه پوشانيده و جامي نوشانيده که هرگز دو جامه به هم باز نخواهد و از دو جام يکي به يکي نماند، هر جامه را طرازي ديگر است و هر جام را اهزازي ديگر. هر گلي را طراوتي ديگر است و هر شِکري را حلاوتي ديگر، هر شاهدي را عشوه اي ديگر است و هر شرابي را نشوه اي ديگر. بيت: هر صدفي را گهري داده اند هر شجري را ثمري داده اند نه قابل آن عربي مغز بود و ني ما پوست؛ نه ما همه هيچيم و هر چه هست همه اوست؛ نه ما مسيم و او کيميا و نه ما خاکيم و او توتيا. اگر عربي را فصاحتهاست امّا فارسي را نيز ملاحتهاست، در دُرج ما نيز گوهرهاست و در برج ما نيز اخترهاست. ما را نيز از خوان محبّت شاه بخشي است و لايق ميدان منقبت او رخشي، لاجرم قصيده اي از مناقب آن جناب خطير هم از نتايج طبع اين فقير ايراد کرده شد و قصيده اين است. بيت: اي دور مانده از حرم کبريا سوي وطن رجوع کن از خطّه خطا در خارزار انس چرا مي بري به سر چون در رياض، انس بسي کرده اي چرا؟ بگذر زدلق کهنه فاني که پيش ازين بر قامت تو دوخته اند از بقا قبا از کوچه حدوث، قَدم گر برون نهي گويد ز پيشگاه قِدم حق که: مرحبا! بزداي رنگ غير به غيرت ز روي دل کايينه دل است نظرگاه پادشا آيينه را ز آه بود تيرگي وليک از آه صبح آيينه دل برد صفا کبر و ريا گذار و قدم در طريق نه تا راه باشدت به سر کوي کبريا بيگانه شو زخويش و ……… تا جان شود به حضرت جانانت آشنا تا کي ضلال تفرقه، جوياي جمع شو کز نور جمع، ظلمت فرقت شود هبا در راه دوست هستي موسوم تو بلاست هان نفي کن بلاي وجود خودت بلا تا تو به حرف«لا» نکني نفي هر دو کون تو از کجا و منزل«إلا الله» از کجا؟ مقصود هفت چرخي و سلطان هشت خلد اي پنج نو به کوفته در دار ملک«لا» از پنج حس و شش جهت آن دم که بگذري «لا» در جهاز بالش وحدت کشد تورا عشق است پيشواي تو در راه بيخودي بس واگريز از خودي و جوي پيشوا در جان چو سوز عشق نباشد کجا بود مشکات دل ز شعله مصباح دين ضيا آن شهسوار بر سر ميدان عاشقي جولان کند که از همه عالم شود جدا مهميز شوق چون برنا بر براق عشق از سدره نطع سازد و از عرش متّکا از کام خويش بگذر و راه رضا سپر زيرا که از رضا همه حاجت شود روا چون تو مرا و خويش به دلبر گذاشتي هر دم هزار گونه مرادت دهد عطا سيراب شد چنانک ديگر تشنگي نديد هر کس راه يافت به سر چشمه رضا گر آرزوي شاهي ملک رضا کني پيوسته باش بنده درگاه مرتضي سردار دين احمد و سردار اهل فضل سالار اهل ملّت و سلطان اصفيا آن ماحي ضلالت و حامي دين حق آن والي ولايت جان، شاه اوليا داماد مصطفاي معلاّ علي که هست خاک درش ز روي شرف، کعبه علا روح الامين امانت او کرده اقتباس روح القدس گرفته ازو زينت و بها آدم خلافت است و براهيم خُلّت است چون نوح متقي است هم از قول مصطفي موسا است در … و عيسا است در ورع جمشيد در جلالت و احمد در اصطفا بگذار احولي و ببين کيست جز علي مجموعه جميع کمالات انبيا گر زانک نصّ«نفسک نفسي» شنيده اي ذاتي که اصطفاست همان عين ارتضا بشناس سرّ آيت دعوت به ابتهال آنجا که گفت:«انفسنا» حضرت خدا تا همچو آفتاب شود بر تو منکشف کين مرتضاست نفس محمّد در اجتبا او را ولايتي است به تخصيص از اله کان را بيان همي کند ايزد به«انّما» اي آستين دولت تو منشأ مراد وي آستان حرمت تو قبله دعا بر تارک جلال تو تاج«لعمرک» است بر قد کبرياي تو ديباج«لافتا» گرچه يگانه اي و تو را نيست ثاني ثانيِ تست حضرت عزّت به«هل اتي» ني ني چه حاجت است به تخصيص، هرچه حق گفت از براي احمد مرسل گه ثنا اي جمله ثنا به حقيقت ثناي تست جان تو جان اوست، بدن گرچه شد دوتا اي اوليا زخرمن جود تو خوشه چين وي اصفيا زگنج عطاي تو با نوا هم عقل را معلّم نطقت شده اديب هم روح را مفرّح خلقت شده سبا با راي روشنت چه زند ماه آسمان در جنب آفتاب چه پرتو دهد سها يادي نکرد هيچ کس از خواجه خليل چون فضل تو گشاد سر سفره سخا با اين همه نعيم و چنين بخشش عظيم آخر روا بود من بيچاره ناشتا عمري است تا حسين جگر خسته مانده است در دست نفس اهل گرفتار صد بلا در کرب و در بلا، صفت ابتلاي من شاها همان حديث حسين است و کربلا امروز دست گير که از پا فتاده ام آخر نه دست من تو گرفتي به ابتدا روي نياز بر در فضلت نهاده ام اي خاک آستان تو بهتر زکيميا چون در برآستان تواَم بر اميد باز باري بگو که: حلقه به گوش مني درآ کوه ارادتم متزلزل نمي شود لوبسّت الجبال و لودکّت السما ختم اللّه تعالي لنا بخير و غفر لنا و وهب لنا شفاعة رسوله و اهل بيته صلّي اللّه عليه و علي آله اجمعين.









  1. علماي اهل سنّت در شرح و تببن«حديث طير» رساله هاي متعدّدي نگاشته اند، از آن جمله: محمّد بن جرير طبري(متوفي310)؛ ابوبکر بن مردويه احمدبن موسي اصبهاني(متوفي410)؛ حافظ ابي نعيم احمد بن عبدالله اصبهاني(موفي430)؛ ابو طاهر محمد بن احمدبن علي بن حمدان خراساني حافظ از اعلام قرن پنجم هجري و شمس الدين ذهبي ابوعبدالله محمد بن احمدبن عثمان دمشقي شافعي(متوفي748). نک: تراثنا، شماره4، ربيع1406، مقاله«اهل البيت عليهم السلام في المکتبة العربية» از مرحوم آيةالله سيد عبدالعزيز طباطبايي، صص68ـ70.مرحوم آقاي طباطبايي در مورد رساله ابن مردويه درباره حديث طير آورده اند: اين رساله را ابن کثير در«البداية و النهاية»(ج7، ص353) ياد کرده است. و از ابن مردويه رساله اي مي شناسيم به نام«ما نزل في علي ـ عليه السلام ـ ».