عامر بن امين سلمي
کيف الحياة و لا أراک حَزينا و نسيتَ تلذاذَ الحياةِ و عَيشَها و رجعتُ قد أبصرتُ امري کلَّه أبلغِ معاوية السفيهَ بِأنَّني لا يَغضبون لغيرِ ابن نبيِّهم - اين چه زندگي است که تو را نگران نمي بينم، در حالي که سالياني در فتنه انگيزي به سر برده اي. - لذت زندگي و خوشي آن را فراموش کرده اي و مرتکب انواعِ دغل بازي و نيرنگ شده اي. - من در خود فرو رفته و در همه امورم انديشه کردم و دينم را به خوبي شناختم. - به معاويه بي خرد بگو که من با گروهي هستم که هيچ گاه نزد تو اقامت نمي گزيند. - جز براي پسرخوانده پيامبر خود، خشمگين نمي شوند و چون با تو پيکار کنند، اميدِ ثوابي پربها دارند.[1] .
«عامر» از اصحاب علي عليه السلام بود که در صفّين حضور داشت و شعري در صفّين سروده که از او به يادگار مانده است:
و غَبَرتَ في فِتَنٍ کذاک سِنِينا
و رکبتَ من تلک الاُمور فُنونا
و عرفتُ ديني اذا رأيتَ يَقينا
في عُصبةٍ ليسوا لَديک قَطينا
يَرجَون فوزاً إن لقوک ثميناً