شناخت دشمن











شناخت دشمن



نصر بن مزاحم نقل مي کند: موقعي که اميرالمؤمنين عليه السلام تصميم گرفت براي سرکوبي سپاه معاويه عزيمت کند، نخست مهاجران و انصار را جمع کرد و نظر آنان را در حرکت به سوي صفين و شام جويا شد. هاشم مرقال چون مردي روشن و آگاه بود و دوست و دشمن را به خوبي مي شناخت، در مقام مشورت، مردم شام را اين گونه معرفي کرد و به حضرت اعتقاد خود را درباره آنان چنين بيان داشت:

اما بعد، اي اميرمؤمنان، من به خوبي از نيت اين قوم آگاهم، آنان دشمنان تو و دشمنان شيعيان تو هستند، آنان دوست کساني هستند که طالب دنيايند و با تو قتال و جنگ خواهند کرد و در اين راه از هيچ تلاشي فروگذار نيستند، آنان بر دنيا و متاع زود گذر آن حريصند و در آنچه به چنگ آورده اند، سخت بخيل اند. و آرزو و هدفي جز نيل به دنيا ندارند، و خون خواهيِ عثمان را بهانه قرار داده و به اين وسيله افراد نادان را مي فريبند، و دروغ مي گويند، زيرا از ريختن خون عثمان نفرت نداشتند ولي به بهانه آن در طلب دنيايند.

اي اميرمؤمنان، ما را به مقابله با ايشان ببر، اگر حق را گردن نهادند، چه بهتر و پس از حق، چيزي جز گمراهي نيست. و اگر چيزي جز تفرقه و تمرّد و بدبختي را نپذيرفتند که گمان من نسبت به ايشان چنين است، به خدا سوگند نمي بينم که آنان بيعت نمايند ولي ممکن است هنوز در ميانشان کساني باشند که اگر از منکر نهي شوند و به معروف امر گردند، فرمان برند و پيروي نمايند و از راه رفته خويش باز گردند.[1] .

هاشم با اين سخنان حکيمانه شناخت خود از ياران معاويه را به حق بيان کرد و راه و اعتقاد خود در جنگ با شاميان را در مقام مشورت به وضوح اعلام نمود.







  1. وقعة صفين، ص 92؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 172.