در مجلس معاويه
وليد در پاسخ معاويه گفت: آري، اين رجز را من خواندم. معاويه گفت: به چه سبب گفتي؟ وليد گفت: بدين سبب که ما در خدمت مردي بوديم که هيچ خصلتي که موجب خلافت و هيچ فضيلتي که موجب تقدّم کسي باشد نبود، مگر اين که همه اش در او جمع بود. او نخستين کسي بود که مسلمان شد و دانش او از همگان بيشتر و بردباريش از همه افزون بود، از همه سواران برگزيده پيشي مي گرفت، هيچ کدام به گرد او نمي رسيدند. بر آمال خود مسلط بود و بيم لغزش او نمي رفت. علي عليه السلام راه هدايت را روشن ساخت و پرتوش کاستي نپذيرفت و راه راست را پيمود و آثارش کهنه نشد و چون خداوند ما را با از دست دادن او آزمود و حکومت را به هر يک از بندگان خويش که خواست محول فرمود، ما هم چون ديگر مسلمانان در آن حکومت درآمديم و دست از حلقه طاعت بيرون نکشيديم و گوهر رخشان اتحاد و جماعت را تيره نکرديم و اکنون هم آنچه که از ماست بر تو ظاهر شد. اي معاويه، بايد بداني که دل هاي ما به دست خداوند است و خدا بيش از تو مالک دل هاي ماست، اينک صفاي ما را بپذير و از کدورت ها درگذر و کينه هاي پوشيده را تحريک مکن که آتش با آتش زنه افروخته مي شود. معاويه از سخنان وليد به خشم آمد و خواست او را بکشد که با وساطت «عفير بن ذي يزن» از مرگ حتمي نجات يافت و به عراق فرستاده شد.[1] .
پس از آن که حکومت معاويه استقرار يافت، وليد همراه ديگر مردم نزد او رفت، معاويه او را نمي شناخت. وليد نسب خود را گفت و خودش را معرفي کرد. معاويه گفت: تو همان مرد ليلة الهرير هستي؟ گفت: آري، معاويه گفت: به خدا سوگند، هنوز آواي رجزي که تو در آن شب مي خواندي، در گوش من طنين انداز است، آن شب صداي تو از همه صداهاي مردم بلندتر بود.