در مجلس معاويه











در مجلس معاويه



پس از آن که حکومت معاويه استقرار يافت، وليد همراه ديگر مردم نزد او رفت، معاويه او را نمي شناخت. وليد نسب خود را گفت و خودش را معرفي کرد. معاويه گفت: تو همان مرد ليلة الهرير هستي؟ گفت: آري، معاويه گفت: به خدا سوگند، هنوز آواي رجزي که تو در آن شب مي خواندي، در گوش من طنين انداز است، آن شب صداي تو از همه صداهاي مردم بلندتر بود.

وليد در پاسخ معاويه گفت: آري، اين رجز را من خواندم.

معاويه گفت: به چه سبب گفتي؟

وليد گفت: بدين سبب که ما در خدمت مردي بوديم که هيچ خصلتي که موجب خلافت و هيچ فضيلتي که موجب تقدّم کسي باشد نبود، مگر اين که همه اش در او جمع بود. او نخستين کسي بود که مسلمان شد و دانش او از همگان بيشتر و بردباريش از همه افزون بود، از همه سواران برگزيده پيشي مي گرفت، هيچ کدام به گرد او نمي رسيدند. بر آمال خود مسلط بود و بيم لغزش او نمي رفت. علي عليه السلام راه هدايت را روشن ساخت و پرتوش کاستي نپذيرفت و راه راست را پيمود و آثارش کهنه نشد و چون خداوند ما را با از دست دادن او آزمود و حکومت را به هر يک از بندگان خويش که خواست محول فرمود، ما هم چون ديگر مسلمانان در آن حکومت درآمديم و دست از حلقه طاعت بيرون نکشيديم و گوهر رخشان اتحاد و جماعت را تيره نکرديم و اکنون هم آنچه که از ماست بر تو ظاهر شد. اي معاويه، بايد بداني که دل هاي ما به دست خداوند است و خدا بيش از تو مالک دل هاي ماست، اينک صفاي ما را بپذير و از کدورت ها درگذر و کينه هاي پوشيده را تحريک مکن که آتش با آتش زنه افروخته مي شود.

معاويه از سخنان وليد به خشم آمد و خواست او را بکشد که با وساطت «عفير بن ذي يزن» از مرگ حتمي نجات يافت و به عراق فرستاده شد.[1] .







  1. ر. ک: شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 131 - 129.