شرح اين ملاقات











شرح اين ملاقات



ابن اثير و ديگران در اين باره چنين نقل مي کنند: طرماح بن عدي با سه تن از دوستانش که يکي از آنان «مجمع بن عبيداللَّه[1] عائذي» بود، در مسير کوفه به سوي محلي کوهستاني به نام «اجاء» در حرکت بودند که در منطقه «عذيب الهجانات» با حضرت ابا عبداللَّه الحسين عليه السلام و همراهانش مواجه شدند که حضرت به دستور حر بن يزيد رياحي و نيروهاي تحت امرش مجبور به عزيمت به سوي کوفه بود و از اين مسير حرکت مي کرد.

طرماح در اين ديدار در مدح و ستايش امام حسين عليه السلام اشعاري سرود[2] و بعد امام را از رفتن به کوفه شديداً منع کرد و در مقام خيرخواهي مطالبي به عرض رساند.

حر بن يزيد رياحي جلو آمد و خدمت حضرت عرض کرد: اين چهار نفر که با شما نبوده اند و از اهل کوفه اند، من آنان را يا حبس مي کنم يا باز مي گردانم.

امام حسين عليه السلام به حر فرمود: اجازه نمي دهم متعرض آنها شوي، اينها از ياران و انصار و به منزله همراهان من هستند و همان گونه که از جان خود دفاع مي کنم از ايشان نيز دفاع خواهم کرد، بنابراين طبق قرار و پيمان با هم، متعرض آنها نشويد وگرنه با شما مي جنگم. حر قبول کرد که مزاحم آنها نشود. سپس حضرت با آنان به گفت و گو نشست و از «مجمع بن عبيداللَّه» درباره مردم کوفه سؤال کرد. عرض کرد: اشراف کوفه به رشوه و وعده هاي مقام بر ضد شما در صف واحدي قرار گرفته اند ولي بقيه مردم دل هايشان با شماست اما شمشيرها را بر ضد شما از نيام بيرون آورده اند.

سپس امام عليه السلام از نماينده خود «قيس بن مسهر صيداوي» سؤال کرد و از حال او پرسيد. آنها گفتند: او توسط «حصين بن تميم» دستگير و به نزد ابن زياد اعزام شد، و ابن زياد از قيس خواست که شما و پدرت علي را در ميان جمع لعنت کند، ولي او بر شما و پدرت درود و صلوات فرستاد و بر ابن زياد و پدرش لعنت نمود و مردم را به ياري شما فراخواند و خبر داد که شما در حال حرکت به سوي کوفه هستيد. ابن زياد بلافاصله دستور داد قيس را از بالاي بام قصر به پايين انداختند و به شهادت رساندند. امام عليه السلام با شنيدن خبر شهادت قيس بن مسهر چشمانش پر از اشک شد و نتوانست از ريختن اشک خودداري نمايد؛ و اين آيه شريفه را بر زبان جاري کرد: «فَمِنهُم مَن قضي نَحبه و مِنهُم مَن يَنتظر و ما بَدَّلوا تبديلاً»[3] سپس امام حسين عليه السلام اين دعا را خواند: «اللهم اجعل لَنا و لهم الجنة، و اجمع بيننا و بينهم في مستَقُرِّ رحمتِک و رَغائبِ مَذخورِ ثَوابک؛ پروردگارا بهشت را براي ما و براي آنان قرار بده، و در محل استقرار رحمت و مرکز آرزوهاي ذخيره ثوابت ما و آنها را جمع فرما.»

در اين موقع «طرماح بن عدي» به امام عليه السلام چنين عرض نمود: «و اللَّه ما أري معک کثير أحدٍ، ولو لم يقاتلک إلّا هؤلاء الذين أراهم ملازميک لکان کفي بهم، و...؛ به خدا قسم مي بينم اصحاب و يارانت اندک اند، اين جماعت (حر و نيروهاي تحت امرش) که شما را مثل سايه دنبال مي کنند و همه حرکات شما را زير نظر گرفته اند، اگر احدي هم براي آنها کمکي نيايد براي از بين بردن شما و يارانت کفايت مي کند و بر شما غالب مي شوند، در حالي که يک روز قبل از اين که از شهر کوفه خارج شوم ديدم که سپاهي انبوه از مردمِ کوفه براي مقابله با شما در حال خروج از شهراند، سپاهي که تا کنون نظيرش را به چشم خود نديده ام، بنابراين تو را به خدا سوگند مي دهم اگر مي تواني و برايت مقدور است از اين جا به بعد، حتي يک وجب هم به کوفه نزديک مشو و در محل امني توقف کن که از آسيب دشمن مصون بماني و در مورد تصميماتِ بعدي خود، به خوبي انديشه کني، و بهتر است با ما همراه شوي تا به سمت منطقه کوهستاني ما (اجاء) حرکت کنيم، خداوند مي داند اين منطقه در طول ساليان متمادي ما را از گزند حوادث و شرّ ملوک غسّان و سلاطين حمير و نعمان بن منذر و خلاصه از دشمنان سرخ و سفيد صيانت بخشيده است، و قسم به خدا احدي تاکنون نتوانسته ما را در اين نقطه خوار و ضعيف نمايد و من خود در خدمت شما خواهم بود تا به آن قريه برسيم، و شما هم در آن جا با امنيت کامل مي توانيد سفرا و نمايندگان خود را به سوي مردمان ساکن در اطراف «اجاء» و طايفه سليم از قبيله طي اعزام نماييد که به خدا سوگند ده روزي نمي گذرد که همه مردم طي، سواره و پياده، به حضورت مي رسند و اطرافت را مي گيرند، در اين صورت شما رأي و تصميم خود را در ميان قبيله به عمل آور، و اگر خطري شما را تهديد نمود، من تعهد مي کنم، از ميان قبيله خود، بيست هزار مرد جنگي را که در رکاب شما شمشير بزنند تدارک نمايم، و به خدا سوگند تا يک تن از آنان زنده باشد گزندي به شما نخواهد رسيد.

حضرت حسين عليه السلام طرماح را مشمول دعاي خود قرار داد و چنين فرمود:

جزاک اللَّه و قومک خيراً، إنه قد کان بيننا و بين هؤلاء القوم قول لسنا نقدر جمعه علي الانصراف و لا ندري علامَ تنصرف بنا و بهم الأمور؛[4] .

خداوند به تو و قومت جزاي خير عطا فرمايد، امّا من به کوفيان قول داده ام که بدان جا بروم و نمي توانم از وعده خود بگذرم، هر چند نمي دانم که سرنوشت ما چه خواهد بود و عاقبت کار به کجا مي کشد.

طرماح پس از از آن که دانست حضرت عليه السلام اصرار بر ادامه راه به کوفه دارد، از امام خداحافظي کرد و به ديار خود رفت، امّا به امام عليه السلام قول داد به زودي به ياري او بشتابد و از مردم قبيله خود نيز براي ياري و نصرت حضرتش دعوت نمايد.

طرماح بنا به قول و وعده اي که داده بود پس از رسيدن به موطن خود (اجاء) بلافاصله براي پيوستن به امام حسين عليه السلام به سوي او بازگشت و هنگامي که به منطقه «عذيب الهجانات» رسيد به وي اطلاع دادند اباعبداللَّه الحسين و يارانش همگي (به دست قواي ابن زياد) قتل عام شده و سرها از تن جدا و اهل بيت او به اسارت برده شده اند. وي با دنيايي از حزن و اندوه ناچار به ديار خود بازگشت و ديگر نتوانست از امام زمانش حضرت سيدالشهدا عليه السلام حمايت نمايد.[5] .

از اين مطلب روشن مي شود طرماح بن عدي بر ولاي حضرت امير عليه السلام و خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله تا آخر عمر پايدار بوده است، اما کتاب هاي سيره و تاريخ درباره وفات طرماح و زمان وفات او و از ديگر حالت او ساکت اند.







  1. در تاريخ طبري «عبداللَّه» آمده است.
  2. اين اشعار را در تاريخ طبري، ج 5، ص 405 بخوانيد.
  3. احزاب 33، آيه 23.
  4. در تاريخ طبري عبارت چنين است: «و لا ندري علام تنصرف بنا و بهم الأمور في عاقبة».
  5. کامل ابن اثير، ج 2، ص 553؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 404.