طرماح و مبادله پيام بين كوفه و دمشق











طرماح و مبادله پيام بين کوفه و دمشق



قبل از آغاز جنگ صفين نامه هايي بين اميرمؤمنان علي عليه السلام و معاويه مبادله شد، معاويه در يکي از نامه هاي هشدار دهنده و تهديدآميز به حضرت علي عليه السلام چنين نوشت:

اما بعد، اي علي، با شعله هاي سوزنده اي که هيچ بادي آن را تکان نخواهد داد و هيچ آبي آن را خاموش نخواهد کرد به سويت مي آيم؛ آري با شعله هايي که هرگاه بيايد همه چيز را سوراخ کند و بسوزاند، والسلام.

اميرمؤمنان عليه السلام با ديدن نامه معاويه، پاسخ دندان شکني براي او نوشت، متن نامه اميرمؤمنان عليه السلام بدين شرح است:

به نام خداوند بخشنده مهربان، اما بعد اي معاويه، در نامه اي که فرستادي دروغ گفتي، مگر نمي داني من علي بن ابي طالب، پدر حسن و حسينم، من همان کسي هستم که جد، عمو، دايي و پدرت را به هلاکت رساندم، من همانم که خويشاوندان تو را در جنگ هاي بدر و اُحد به هلاکت رساندم، و بدان که همان شمشير امروز در دست من است و امروز با قلبي پر جرأت و بازواني پر قدرت آن شمشير را حمل مي کنم. اي معاويه، خداي من پرودگار عالم و پيامبرم محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و سلاحم همان شمشيري است که داغ جراحات آن در ميان خاندانِ تو هنوز تسلي و التيام نيافته است، سلام بر کسي که از هدايت خدا پيروي نمايد.[1] .

اميرمؤمنان سپس نامه را لاک و مهر نمود و به سفير موثق و نماينده امين و کاردانِ خود، طرماح بن عدي سپرد که آن را به دمشق برده و به معاويه برساند و پاسخش را بياورد.

طرماح نامه را گرفت و بر مرکبي تيزرو سوار شد و عازم شام گرديد.

طرماح به محض آن که چشمش به معاويه افتاد گفت: «السلام عليک ايها الملک؛ سلام بر تو اي پادشاه.»

معاويه گفت: چرا مرا اميرالمؤمنين خطاب نکردي؟

طرماح گفت: مؤمنين ما هستيم، چه کسي تو را بر ما امارت داده که تو را امير بخوانم؟

معاويه گفت: نامه ات را بده.

طرماح گفت: من کراهت دارم روي فرش هاي کاخت قدم بگذارم، لذا جلو نمي آيم تا نامه را به دستت بدهم.

معاويه گفت: بسيار خوب پس آن را به وزيرم تحويل بده.

طرماح نامه را به وزير و غلام او هم نداد.

معاويه در اين موارد با همگان مدارا مي کرد و حوصله زايدالوصفي از خود نشان مي داد که اين از سياست هاي او بود، لذا خود برخاست و نامه را از طرماح گرفت و پس از قرائت نامه، پرسيد: اي اعرابي، علي را در چه وضعيّتي ترک کردي؟

طرماح گفت: اي معاويه، مولايم را وقتي ترک کردم که به خدا قسم هميشه چابک، آزاد، منظم، کريم، شجاع و سخي بود، او با هيچ لشکري روبرو نمي شد، مگر به سويش شتافت، و با هيچ هماوردي روبرو نشد، مگر او را خوار و پست نمود و با هيچ دژ و کاخي مواجه نشد، مگر آن که آن را تسخير کرد و يا ويران ساخت.

معاويه براي اطلاع از روحيه خاندان و ياران امير مؤمنان عليه السلام پرسيد: اصحاب و ياران علي را چگونه ترک کردي؟

طرماح گفت: زماني که آنان را ترک کردم علي عليه السلام در ميانشان مانند ماه شب چهارده در بين ستارگان بود، او اگر فرمان دهد، اطاعتش مي کنند و اگر نهي و منعشان کند، دوري مي جويند.

معاويه گفت: اي اعرابي، من فکر نمي کنم در ميان ياران علي، کسي از تو عالم تر و خردمندتر باشد.

طرماح - اين تربيت شده مکتب امامت - گفت: واي بر تو، اي شقي، براي اين سخنت از خدا آمرزش بخواه و يک سال به کفاره آن روزه بگير؛ اي شقي، اگر اصحاب ادب و ارباب سخن را که در کنار علي جمع شده اند، مي ديدي، هر آينه در درياي بي کران علومشان غرق مي شدي.»

معاويه همين که کلمه شقي را شنيد در غضب شد و گفت: واي بر مادرت اي طرماح.

طرماح گفت: بلکه درود بر مادرم که مرا مؤمن زاييد و از منافقي چون تو چشم پوشيد. معاويه اين بار به تطميع متوسل شد و گفت: اي طرماح، آيا مي خواهي جايزه اي به تو عطا کنم؟ طرماح گفت: آري، من جانت را مي خواهم، حال چه طور از گرفتن مالت امتناع کنم؟ معاويه دستور داد، يک صد هزار درهم برايش آوردند، بعد پرسيد: آيا بيشتر مي خواهي؟

طرماح گفت: پس بيشتر بده که دست دهنده سيد و بزرگ قوم است. معاويه دستور داد يک صد هزار درهم ديگر بياورند، طرماح گفت: سيصد هزار درهم بده که عدد فرد باشد و خداي واحد هم فرد است و بعد آن را به نهصد هزار برسان.

معاويه گفت: بسيار خوب، حال چه مي گويي؟

جواب داد: خدا را ستايش مي کنم و تو را مذمت.

معاويه پرسيد: ديگر چرا؟ واي بر مادرت.

طرماح در جواب گفت: براي اين که اين اموال نه از دارايي هاي شخصي تو است و نه از ميراث پدري تو که اين گونه در بذل و بخشش آن از خود سخاوت نشان مي دهي، همه اين هدايايي که به من عطا کردي از بيت المال مسلمين است.

معاويه که از برخورد و صراحت لهجه طرماح خسته و درمانده شده بود به منشي خود گفت: پاسخ نامه علي را سريع بنويس تا اين مرد برود.

متن نامه جوابيه معاويه چنين بود:

امّا بعد، اي علي، چهل شتر که بار آن خردل باشد و هر خردلي هزار جنگجو، به سوي تو مي فرستم، لشکري که آب دجله و فرات را يک جا بنوشند.

طرماح هنگامي که نامه معاويه را ملاحظه کرد گفت: واي بر تو اي معاويه، نمي دانم بين تو و نويسنده ات کدام يک کم حياتريد؟ واي بر تو، اگر جن و انس و اهل زبور و فرقان هم جمع شوند اين چنين نمي گويند.

معاويه گفت: نويسنده فرمانِ مرا اجرا کرده است.

طرماح گفت: مي دانم والا تو بر او حکومت نداشتي و حال که چنين مطالبي را خود به او گفته اي من از بزرگيِ دروغ تو شرمگينم، حال از کدام يک معذرت مي خواهي، از دروغي به اين بزرگي يا از اين که بر کاتب خود حکومت نداري، مگر نمي داني علي را خروسي است که در يک حمله همه خردل هايت را مي بلعد؟

معاويه گفت: منظورت چه کسي است؟

طرماح گفت: او مالک اشتر نخعي است که تمام سربازانت را تار و مار مي کند. وي آن گاه نامه معاويه و هداياي او را گرفت و به جانب کوفه مراجعت نمود. معاويه پس از حرکت طرماح به اطرافيان و ياران خود گفت: اگر آن گونه که علي با او رفتار کرده من با شما رفتار کنم، يکصدم علاقه اي که او به مولايش دارد، به من نخواهيد داشت.[2] .







  1. اختصاص شيخ مفيد، ص 138.
  2. اختصاص شيخ مفيد، ص 138؛ ر. ک: «معادن الحکمة في مکاتيب الائمه عليهم السلام، ج 1، ص 312.