مصقله و اسراي بني ناجيه











مصقله و اسراي بني ناجيه



خريت بن راشد که روزگاري از ياران علي عليه السلام و کارگزاران آن حضرت در اهواز بود، پس از ماجراي حکميت، در سال 38 هجري به جمع خوارج پيوست و با گروهي از قبيله خودش (بني ناجيه) بر ضد اميرالمؤمنين عليه السلام شورش نمود و به مدائن گريخت و از آن جا به اهواز و فارس رفت و با جمع آوري نيروي بيشتري تمام آن مناطقي که تحت حکومت امام عليه السلام بود را به ناامني کشاند و در هر جا مناسب مي ديد، مردم را از دادن زکات و ماليات و خراج به حکومت علوي منع مي نمود و در همين مسير يکي از کارگزاران اميرالمؤمنين عليه السلام در عمان به نام «حلو بن عوف ازدي» را بدون هيچ جرم و گناهي به قتل رساند!

وقتي خبر پيوستن خريت به راشد به امير مؤمنان عليه السلام رسيد، حضرت بلافاصله معقل بن قيس را به همراه دو هزار نيرو به تعقيب او فرستاد. معقل با شجاعت و مردانگي در برخورد با نيروهاي خريت، وي را به هلاکت رساند و همراهانش را تار و مار کرد و از مردم آن ديار بيعت گرفت و زکات عقب مانده را دريافت و گروهي از نصاراي بني ناجيه را که با خريت همراه شده بودند، به اسارت درآورد.[1] .

معقل بن قيس همراه اسراي بني ناجيه که پانصد نفر بودند، به سوي کوفه مي آمد تا رسيد به نزد مصقلة بن هبيره شيباني کارگزار اميرالمؤمنين عليه السلام در اردشير خُرّه، زنان و بچه ها با ديدن مصقله شروع به گريه کردند و فرياد مردان شان بلند شد که: اي ابوالفضل (کنيه مصقله)، اي پناه ضعفا و آزادکننده گناه کاران، بر ما منت بگذار و ما را بخر و آزاد نما. مصقله تحت تأثير احساسات قومي قرار گرفت و گفت: به خدا قسم با دادن صدقه آنها را آزاد مي کنم؛ زيرا خداوند صدقه دهندگان را پاداش مي دهد. سپس شخصي را به نام «ذُهل بن حارث» به نزد معقل فرستاد و از او خواست که اسرا را به او بفروشد. معقل گفت: آنها را به يک ميليون درهم مي فروشم؛ ولي مصقله به اين قيمت حاضر نشد و مکرر نماينده فرستاد تا بالاخره به پانصد هزار درهم آنان را خريد.

معقل بن قيس اسراي بني ناجيه را تحويل او داد به شرط آن که فوراً مبلغ مورد توافق را براي اميرالمؤمنين عليه السلام بفرستد. مصقله گفت: مقداري از آن را مي دهم و بقيه را به مرور مي فرستم.

پس معقل وقتي خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام آمد و تمام ماجرا را به اطلاع حضرت رساند. حضرت راه و عمل او را ستود و منتظر بود که مصقله مبلغ خريداري اسرا را بفرستد، اما به او خبر دادند که مصقله آنها را آزاد کرده و چيزي هم در برابر آزادي آنها دريافت ننموده است. اين بود که حضرت فوراً به او نامه اي نوشت و او را مورد سرزنش و ملامت قرار داد. نامه حضرت چنين بود:

اما بعد، فإنّ مِن أعظم الخيانة، خيانة الاُمة و أعظم الغشّ علي أهل المصر، غشّ الامام، و عندک من حق المسلمين خمس مأة الف درهم، فابعث بها إليّ حين يأتيک رسولي و إلّا فأقبل إليّ حين تنظر في کتابي...؛

اما بعد، اي مصقله، از بزرگ ترين خيانت ها خيانت به ملت است و بزرگ ترين غش به مردم، غش و خيانت به امام و رهبر است، نزد تو پانصد هزار درهم از حق مسلمانان است، وقتي فرستاده من آمد فوراً به او مي دهي که بياورد و گرنه نامه مرا که مطالعه کردي به جانب من حرکت کن و به فرستاده خود گفته ام که حتي يک ساعت هم تو را تنها نگذارد، مگر اين که مال را بفرستي، و السلام.[2] .

ابو حُرّه حنفي نامه امام عليه السلام را براي مصقله برد و به او گفت: يا مال را بفرست و يا همراه من به جانب اميرالمؤمنين عليه السلام حرکت کن. مصقله نامه را خواند و چون مبلغ بدهي خود به بيت المال را يا نخواست بدهد يا نداشت، ناچار همراه نماينده حضرت عليه السلام حرکت کرد و به بصره و از آن جا به کوفه آمد. اميرالمؤمنين عليه السلام تا چند روزي به او چيزي نگفت و سپس از او مطالبه مال را نمود. اما مصقله تنها دويست هزار درهم با خود آورده بود و از پرداخت بقيه عاجز ماند.[3] و پس از مدتي به شام نزد معاويه گريخت.[4] .







  1. تفصيل بيشتر ماجراي شورش خريت بن راشد و همراهان و نيز برخورد معقل را در شرح حال «خرّيت بن راشد» ملاحظه نماييد.
  2. شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 145.
  3. شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 145.
  4. ر. ک: شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 145؛ با کمي تفاوت نهج البلاغه، خطبه 44.