امام در سوگ مالك











امام در سوگ مالک



همين که خبر شهادت مالک اشتر منتشر شد، به همان اندازه که مردم شام را مسرور کرد، مردم عراق و امام عليه السلام را اندوهگين ساخت و در اين ميان اميرالمؤمنين عليه السلام از همه کس در مرگ مالک بيشتر سوخت؛ به طوري که با صداي بلند در غم شهادت او گريست و فرمود:

انّا للَّه و انّا اليه راجعون و الحمد للَّه ربّ العالمين، اللّهم اني أحتسبُهُ عندک، فإنّ موته من مصائب الدَّهر، فرَحمَ اللَّه مالکاً فقد وفي بعهده و قضي نحبه و لقي ربَّه...؛

ما از خداييم و به سوي او باز مي گرديم. و ستايش و حمد براي خداوندي است که پرودگار جهانيان است. خدايا، من مصيبت مالک را در راه تو به حساب مي آورم، زيرا مرگ او از مصيبت هاي روزگار است. رحمت خدا بر مالک باد، که او به پيمان خود وفا کرد و عمر خود را به پايان رساند و پروردگار خود را ملاقات کرد، با اين که ما با خود عهد بستيم که پس از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله بر هر مصيبتي شکيبا باشيم، با اين حال مي گويم که اين مصيبت ما را غمگين و ناراحت کرد.[1] .

راوي در ادامه مي گويد: علي عليه السلام روزهاي زيادي در فراق مالک گريست و ايام مديدي هم چنان محزون بود و سوگوار ماند و مي فرمود: به خدا سوگند که ديگر نظير او را نخواهم يافت و احدي برايم مثل او نخواهد شد.[2] .

کشي مي گويد: نقل است که وقتي خبر مرگ مالک به سمع اميرالمؤمنين رسيد آن حضرت از شدت حزن فرياد زد: و فرمود: خداوند او را رحمت کند و شما چه مي دانيد که مالک که بود، خود از من سبقت گرفت و بر من برتري جست او اگر صخره بود در استحکام و صلابت، سرآمد صخره هاي جهان و اگر کوه بود سرآمد کوه ها و سلسله جبال عالم مي شد و گويي که نيمه تن او بافته شده از تار و پود من بود.»[3] .

اين گونه تأثر و اندوه امام عليه السلام در فراق مالک، حکايت از عمق ايمان و اعتقاد مالک به اسلام و امامت علي عليه السلام دارد. اما در شام وقتي معاويه از شهادت مالک آگاه شد بسيار شادماني نمود و مردم آن جا را جمع کرده و گفت: علي عليه السلام دو دست داشت: يکي عمّار ياسر بود که در صفين قطع شد و دست ديگرش امروز و مردم بي خبر شام از مرگ مالک خوش حال شده و به يک ديگر تبريک گفتند.[4] .







  1. اعيان الشيعه، ج 9، ص 39.
  2. اعيان الشيعه، ج 9، ص 39.
  3. رجال کشي، ص 66، ح 118؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 77؛ و با کمي تفاوت امالي مفيد، ص 81؛ و به اختصار کامل ابن اثير، ج 2، ص 410.
  4. ر. ک: الاختصاص، ص 81؛ الامالي مفيد، ص 83.