احضار مالك به هنگام پيروزي بر دشمن











احضار مالک به هنگام پيروزي بر دشمن



جريان احضار مالک اشتر توسط امام عليه السلام را از زبان ابراهيم فرزند مالک اشتر نقل مي کنيم: مردي از قبيله نخع مي گويد: من نزد معصب بن زبير بودم که ابراهيم بر او وارد شد و مصعب درباره پدرش مالک از او سؤال کرد. او چنين شرح داد که: در آن هنگام که پدرم بر لشکر معاويه در صفين اشراف داشت تا حمله کند و کار را بر آنها تمام نمايد، من نزد اميرالمؤمنين علي عليه السلام حاضر بودم که او را مجبور کردند که دست از جنگ بردارد و پدرم مالک را از صحنه نبرد فراخواند. حضرت به ناچار يزيد بن هاني را نزد پدرم فرستاد و پيام امام عليه السلام را که بازگشت به پشت جبهه بود، به اطلاع او رسانيد.

ابراهيم مي گويد: پدرم مالک در پاسخ به يزيد بن هاني گفت: خدمت علي عليه السلام برگرد و بگو، شايسته نيست در اين لحظه ها و ساعت هايِ سرنوشت ساز، مرا از جايگاهم فراخواني که اميدوار به فتح و پيروزي هستم و در مورد احضار من شتاب مکن.

يزيد بن هاني نزد حضرت عليه السلام بازگشت و موضوع را گزارش داد. پسر مالک مي گويد: همين که ابن هاني برگشت، بانگ هياهو و گرد و غبار از جايي که پدرم ايستاده بود، برخاست و نشانه هاي فتح و پيروزي براي مردم عراق نمودار و شکست و خواري براي مردم شام آشکار شد، ولي در اين هنگام همان گروه جاهل و ظاهربين و فريب خورده به اميرالمؤمنين عليه السلام گفتند: به خدا سوگند ما چنين مي بينيم که تو به اشتر فرمان دادي بجنگد. امام فرمود: من هرگز با مأمور خود در حضور شما محرمانه سخن نگفتم، هر چه گفتم شما آن را شنيديد، چگونه مرا بر خلاف آنچه که آشکارا گفتم، متهم مي کنيد؟! اما سران مخالفين گفتند: دوباره کسي را بفرست تا فوراً مالک بازگردد و گرنه به خدا قسم از تو کناره مي گيريم. اميرالمؤمنين عليه السلام به يزيد بن هاني فرمود: اي پسر هاني، بشتاب و به مالک بگو که سريعاً نزد من آيد که فتنه واقع شد.

يزيد بن هاني نزد پدرم رفت و او را آگاه کرد. مالک به ابن هاني گفت: آيا اين آشوب و فتنه تنها به دليل برافراشتن اين قرآنها است؟ گفت: آري. مالک گفت: به خدا قسم، هنگامي که قرآنها برافراشته شد، گمان بردم که اين عمل بذر اختلاف و تفرقه را در دل هاي اصحاب ما مي کارد هر چند که خداوند زمينه هاي فتح و پيروزي ما را فراهم ساخته بود و اين توطئه پسر نابغه عمروعاص است. سپس اشتر به يزيد بن هاني گفت: آيا نشانه فتح را نمي بيني؟ آيا نمي بيني چه بر سر آنها آمده و خداوند چه رحمتي براي ما فراهم آورده است؟ آيا سزاوار است اين فرصت را از دست بدهيم و از آن بازگرديم؟ يزيد بن هاني به مالک اشتر گفت: آيا دوست داري تو اين جا پيروز شوي و اطراف اميرالمؤمنين عليه السلام خالي باشد و او را تسليم دشمن کنند؟ اشتر گفت: سبحان اللَّه، به خدا سوگند من هرگز چنين چيزي را دوست ندارم. يزيد بن هاني گفت: پس بدان که قواي خودي و سران قبايل وفادار به علي عليه السلام آن حضرت را تهديد کرده اند که چنانچه مالک را احضار نکني و او را به توقف فوري جنگ ملزم نسازي يا تو را همانند عثمان به قتل خواهيم رساند و يا اين که تو را به دشمن تسليم خواهيم کرد.

با پيام اميرالمؤمنين عليه السلام مالک وخامت اوضاع را دريافت و بر خود لرزيد و فوراً دست از نبرد کشيد و خود نزد امام عليه السلام آمد، همين که چشمش به آشوب گران افتاد، فرياد زد: «اي اهل ذلت و سستي و اي فريب خوردگان، آيا زماني که در آستانه پيروزي قرار گرفتيد و پس از آن که پنداشتيد شما بر ايشان چيره مي شويد فريب آنان را خورديد؟ آنها زماني قرآنها را برافراشتند و شما را به پذيرش داوري کتاب خدا دعوت کردند که از پيروزي بر شما نااميد شدند و در شرف شکست قطعي قرار گرفتند، و به خدا سوگند آنها خود نخستين کساني بودند که از دستورهاي قرآن عدول کرده و روش و سنت رسول خدا را پايمال نمودند پس فريب حيله و توطئه آنها را نخوريد و دعوتشان را پاسخ نگوييد و فقط به اندازه فاصله دوشيدن شير ناقه اي به من مهلت دهيد که من هم اکنون احساس فتح و پيروزي مي کنم.» اما آنان نپذيرفتند و هر چه مالک آنان را نصيحت و سرزنش کرد، مؤثر نيفتاد.[1] .







  1. ر. ک: تاريخ طبري، ج 5، ص 49؛ وقعة صفين، ص 490؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 217.