جنگ مالك با عبداللَّه بن زبير











جنگ مالک با عبداللَّه بن زبير



واقدي مي گويد: در روايت آمده، آخرين شعار علي عليه السلام در ساعت هاي آخر جنگ جمل چنين بود: «حم لا ينصرون، اللهم انصرنا علي القوم الناکثين»[1] آن گاه هر دو گروه از يک ديگر جدا شدند و از هر دو گروه هم افراد بسياري کشته شده بودند، ولي کشتار مردم بصره به مراتب بيشتر از کشته شدگان ياران علي عليه السلام بود، از اين رو کم کم نشانه هاي پيروزي مردم کوفه آشکار شد. روز سوم که رويارو شدند، نخستين کس عبداللَّه بن زبير خواهرزاده عايشه بود، که به ميدان آمد و مبارز طلبيد، مالک اشتر به جنگ او رفت و هر کدام برابر هم قرار گرفتند، عايشه پرسيد: چه کسي به مبارزه عبداللَّه آمده است؟ گفتند: مالک اشتر. گفت: اي واي بر بي فرزند شدن اسماء، سپس آن دو هر کدام به يکديگر ضربه اي زدند و يک ديگر را زخمي کردند بعد با يک ديگر گلاويز شدند و مالک اشتر، در لحظه اي عبداللَّه را بر زمين زد و روي سينه اش نشست، در اين موقع هر دو گروه به هم ريختند، گروهي براي آن که عبداللَّه را از چنگ اشتر درآورند، هجوم آوردند و گروهي براي ياري دادن به اشتر پيش آمدند، مالک اشتر بسيار گرسنه و با شکم خالي بود و از سه روز قبل چيزي نخورده بود و اين کار عادت او در جنگ ها بود، وانگهي نسبتاً پيرمرد و سالخورده بود، عبداللَّه بن زبير فرياد مي زد: من و مالک را با هم بکشيد. و اگر مي گفت: من و اشتر را بکشيد، بدون تريد مالک را مي کشتند؛ زيرا مردم که از کنار آنها مي گذشتند، آنان را نمي شناختند و شخصي را به نام مالک نمي شناختند بلکه به نام اشتر شناخت داشتند و در آن ميدان بسياري بودند که يکي روي سينه ديگري نشسته بود و در حال جنگ و نبرد بود و سپاهيان آنان را نمي شناختند، به هر حال طوري شد که عبداللَّه توانست از زير دست و پاي مالک اشتر بگريزد و يا اين که به سبب ضعف مالک اشتر بود که توانست فرار کند و لذا مالک در شعر خود اين مطلب را به عايشه مي گويد (که در ادامه خواهد آمد).







  1. شرح ابن ابي الحديد، ج 1، ص 262؛ «حم، آنان ياري داده نخواهند شد، بار خدايا ما را بر مردم پيمان شکن نصرت عنايت کن».