تصرف دارالاماره كوفه











تصرف دارالاماره کوفه



امير مؤمنان از «ذي قار» - محل تجمع نيروهاي امام عليه السلام - براي ابو موسي، والي کوفه، نامه نوشت و از او خواست تا مردم را براي ياري در مقابله با ناکثين به ذي قار بفرستد، اما ابو موسي نه تنها مردم را تشويق نکرد، بلکه در اين کار مانع تراشي کرد.

وقتي خبر توطئه ابو موسي به امير مؤمنان عليه السلام رسيد، مالک اشتر را فراخواند و از او خواست که به کوفه برود و ابو موسي را از مقام خود عزل نمايد. مالک شتابان خود را به کوفه رساند و در مسجد شاهد بحث و گفت و گوي ابوموسي اشعري و نمايندگان اميرالمؤمنين عليه السلام شد، و بلافاصله از مسجد راهي دارالاماره ابوموسي شد و در مسير راه به هر طايفه و هر قوم و جماعتي که مي رسيد، از آنها مي خواست تا همراه وي به سوي قصر ابو موسي حرکت کنند، سيل خروشان مردمي که مالک را همراهي مي کردند به دارالاماره رسيد وي در حالي که ابو موسي در مسجد تلاش مي کرد مردم به سپاه اميرالمؤمنين عليه السلام نپيوندند، وارد قصر ابو موسي شد و تمام غلامان و مأموران او را از قصر بيرون کرد، و آن جا را تصرف نمود، ماموران و غلامان فوراً به مسجد رفتند و موضوع را به ابوموسي اطلاع دادند ابوموسي که مشغول ايراد سخنراني بود پس از آگاهي از اين ماجرا از منبر پايين آمد و وارد قصر شد.

مالک بر سر او فرياد کشيد و گفت: از ساختمان ما خارج شو، اي بي مادر که اميدارم خداوند تو را بکشد، سوگند به خداي تعالي! همانا تو از گذشته جزو منافقين بودي.

به اين ترتيب مالک اشتر مرکز امارت ابوموسي را تسخير کرد و به دستور اميرالمؤمنين عليه السلام او را از مسندش عزل نمود و مانع اصلي حرکت به سوي دشمن را از سر راه برداشت، البته ابوموسي يک شب مهلت خواست در کوفه بماند، و مالک با او موافقت کرد به شرط آن که در قصر حکومتي نماند. و ابوموسي پس از آن شب از کوفه بيرون رفت.[1] .

مالک سپس در مسجد براي مردم سخنراني نمود و از فضايل امام عليه السلام و خطر دشمنان و ناکثين سخن گفت و سرانجام با نُه هزار نفر به سوي ذي قار حرکت نمود و در حالي که امام حسن و مالک اشتر و عمّار ياسر پيشاپيش آنها حرکت مي کردند با شکوه خاصي وارد ذي قار شدند و مورد استقبال گرم حضرت امير عليه السلام قرار گرفتند.[2] .







  1. ر. ک: تاريخ طبري، ج 4، ص 486؛ الجمل، ص 251.
  2. ر. ک: همان مدرک؛ مسعودي در مروج الذهب، ج 2، ص 368 مي نويسد: هفت هزار و به قولي شش هزار و پانصد و شصت نفر و در نقل ارشاد مفيد، ج 1، ص 316 داستاني مفصل آمده که مختصر آن اين است: حضرت فرمود: يک هزار نفر بدون کم و زياد از کوفه به کمک شما مي آيند. ابن عباس مي گويد: از شنيدن اين سخن نگران شدم که مبادا يک نفر کم يا زياد باشند، اما وقتي آمدند آنان را شمردم 999 نفر بودند و نگران شدم که ناگهان چشمم به مردي افتاد که از دور مي آيد و با حضرت بيعت کرد و حضرت از نام او پرسيد، او گفت: نام من اويس قرن است و مطالبي بين امام و اويس رد و بدل شد. احتمال دارد اين هزار نفري که امام بشارت آن را داده است. غير از آن مجموعه اي است که در بالا در متن آمده است.