قنبر











قنبر



قنبر غلامِ آزاد شده و خدمت گزار اميرمؤمنان عليه السلام بود که ايمان و اخلاصش به خدا و ارادت زلالش به امام عليه السلام وي را از بزرگان و اصحاب آن حضرت گردانده است.

او در کنار تابعاني مثل اويس قرن، عمرو بن حمق، ميثم تمار، کميل، حبيب بن مظاهر، مالک اشتر و... از مقربان درگاه امير مؤمنان است.[1] .

ارادت و عشق و ايمان قنبر به اميرالمؤمنين کم شدني نبود، تا پايان عمر به اين دوستي دم زد و به گناه همين عشق به شهادت رسيد.

همين نزديکي باعث شد در موارد مختلف و گوناگون در کارهاي شخصي و حکومتي به امام عليه السلام ياري رساند که اين از اعتماد و علاقه خاص آن حضرت به وي حکايت دارد؛ در دنباله همين بخش به نمونه هايي از اين محبت و علاقه متقابل اشاره خواهيم کرد:

1 - طبق فرمايش امام صادق عليه السلام هرگاه امير مؤمنان عليه السلام شبانه از منزل خارج مي شد، قنبر از ايشان مراقبت مي نمود بدون آن که امام عليه السلام متوجه شود.[2] .

2 - روزي عده اي نزد امام عليه السلام آمدند و ادعا مي کردند که تو (امام عليه السلام) خدايي. امام آنان را با پاسخ هاي مستدل از خطاهايشان برحذر داشت، اما اثري نمي کرد تا اين که گودالي را پر از هيزم نمود و آتش زد و به آنان گفت: اگر از اين سخنان دست برنداريد، - چون باعث شيوع شرک و ارتداد مي شد - شما را در آتش مي افکنم. آنان بر خطاي خود پافشاري کردند و حضرت آنان را در آتش انداخت و اين بيت را خواند:


إني إذا بصرتُ شيئاً منکراً
أوقدتُ ناري و دعوتُ قنبراً


- هر گاه امرِ ناروايي ببينم، آتش مي افروزم و قنبر را براي اجراي حکم خدا فرا مي خوانم.[3] .

3 - امير مؤمنان در جنگ جمل زره خود را گم کرد و بعد از مدتي آن را بر تن مردي يهودي ديد و به دادخواهي نزد شريح قاضي رفت. پس از اقامه دعوا مبني بر اين که زره از آن من است و آن را نه فروخته ام و نه به کسي بخشيده ام، خواستار بازگرداندن آن شد، اما يهودي گفت: زره از آن من است.

قاضي از امام عليه السلام - با اين که امير همه مؤمنان و مسلمانان بود - شاهد و بينه خواست.

امام به احترام نظر قاضي، قنبر و امام حسين عليه السلام را شاهد خود آورد، اما قاضي گفت: شهادت فرزند و غلام پذيرفته نيست.

امام فرمود: واي بر تو اي شريح از چند جهت خطا کردي: اول اين که من پيشواي تو هستم و تو با اطاعت از من، متدين به دين خدا هستي و مي داني که سخن باطل نمي گويم و ديگر اين که فرزندم حسين به فرمايش پيامبر صلي الله عليه و آله - طبق نقل عمر بن خطاب - به همراه امام حسن عليه السلام دو جوان و بزرگ اهل بهشت اند و غلام هم مردي عادل است و دروغ نمي گويد.

شريح کلام امام را تأييد کرد، ولي امام او را به خاطر قضاوت ناحق - بي اعتنايي به کلام پيامبر صلي الله عليه و آله - به «بانقيا» تبعيد نمود، اما با اين همه رأي او را احترام نمود. بعد از مدتي مرد يهودي از عدالت امام شگفت زده شد و گفت که اين زره را در جمل وقتي که شتر امام عليه السلام افتاد، برداشتم. زره را به امام برگرداند و خودش مسلمان شد و در جنگ صفين در رکاب آن حضرت به شهادت رسيد.[4] .







  1. اختصاص فيد، ص 7.
  2. ر. ک: توحيد صدوق، ص 19؛ بحارالانوار، ج 5، ص 104.
  3. ر. ک: ذخائر العقبي، ص 93.
  4. الاغاني، ج 17، ص 219؛ با کمي تفاوت در مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 105؛ بحارالانوار، ج 41، ص 56.