عمرو و رهبري مصريان بر ضد عثمان











عمرو و رهبري مصريان بر ضد عثمان



عمرو بن حمق پس از فتح مصر به دست مسلمانان، راهي آن ديار شد و در آن جا ساکن گرديد و تا اواخر خلافت عثمان روزگار گذرانيد؛ اما موقعي که خليفه سوم پا از گليم خويش درازتر کرد و ارزش هاي اسلامي را زير پا نهاد، از اين رو جمع زيادي از آزادي خواهان مصر و به قول طبري پانصد نفر به سرکردگي عمرو بن حمق خزاعي و عبداللَّه بن عديس بلوي به مدينه سرازير شدند تا تکليف عثمان را روشن ساخته و کار او را يکسره نمايند، از جمله کساني که خيلي به عثمان سخت مي گرفت و بر او اعتراض داشت عمروعاص بود.

مصريان و ديگر نيروهايي که از ديگر بلاد (کوفه و بصره) آمده بودند در ذو خشب مستقر شدند که عثمان را برکنار نمايند و اگر حاضر به کناره گيري نيست او را به قتل برسانند. عثمان فوري به خانه حضرت علي عليه السلام رفت و از او استمداد کرد و او را به حق خويشاوندي قسم داد که از موقعيت و محبوبيت خود استفاده کند و مردم را ساکت و آنها را از شورش باز دارد.

حضرت آمادگي خود را اعلام کرد و عثمان هم شرط کرد که هر چه او بگويد و مصلحت بداند، عمل کند و ديگر دست از ترک تازي و دهن کجي به مردم بردارد.

حضرت عليه السلام با سي سوار که در ميان آنان جمعي از مهاجرين و انصار مثل محمد بن مسلمه، سعيد بن زيد، حکيم بن حزام، زيد بن ثابت و حسان بن ثابت و... بودند به نزد مصريان رفتند و با آنها صحبت کردند و مصريان اطاعت کردند و براي بازگشت به مصر، بار خود را بستند.

حضرت علي عليه السلام نزد عثمان بازگشت و از او خواست خودش با مردم سخن گويد و اصلاح امور را به اطلاع مردم برساند تا مردم از خود او بشنوند و آرام بگيرند. عثمان اطاعت کرد و براي مردم سخن گفت و از کردار خود نادم و پشيمان شد و اعلام توبه نمود و از مردم خواست هر کس خواسته اي دارد يا به او ستمي شده سران شما بيايند و خواسته شما را مطرح کنند، من آن را برآورده مي کنم. اما عثمان چون به منزل بازگشت مورد اعتراض مروان و سعيد و تني چند از بني اميه قرار گرفت.

عثمان گفت: سخن من چنان بود که بود و ديگر نمي توان بازپس گرفت. ولي مروان گفت مردم همچون کوهها بر در خانه ات جمع شده و خواسته دارند. عثمان گفت: ببين چه کار دارند. مروان آمد و بسيار به مردم اهانت کرد و گفت: به خدا سوگند ما آنچه را در دست داريم، به زور وا نمي گذاريم.

مردم نااميد و مأيوس بازگشتند و بر عثمان و مروان نفرين مي فرستادند و برخي از آنان نزد حضرت علي عليه السلام آمدند و ماجراي مروان را به عرض رساندند.

عثمان شبانه به خانه حضرت علي عليه السلام آمد و عذرخواهي کرد و وعده داد مراقب کارهايش باشد، اما حضرت فرمود: با اين توهيني که مروان پس از وعده هاي تو، به مردم کرده من ديگر کاري نمي کنم و حرفي نمي زنم.[1] .

مصريان که به توصيه اميرالمؤمنين عليه السلام از مدينه به سوي مصر مي رفتند، پس از سه روز از وسط راه به مدينه بازگشتند و نامه اي را که از غلام عثمان به نام «ابو الاعور سلمي» در بين راه گرفته بودند، ارائه دادند.[2] در آن نامه، عثمان به عبداللَّه بن سرح، فرماندارش در مصر دستور داده بود که عبدالرحمن بن عُديس و عمرو بن حمق خزاعي را شلاق بزند و سر و ريش آنها را بتراشد و زنداني کند و عده اي را به دار آويزد!

مصري ها نزد امام عليه السلام آمدند که در اين باره با عثمان سخن گويد. امام عليه السلام در اين باره از عثمان جويا شد، اما عثمان سوگند ياد کرد که آن نامه را من ننوشته و از آن آگاهي ندارم و دستور به نوشتن آن هم نداده ام.

محمد بن مسلمه گفت: عثمان راست مي گويد اين از کارهاي مروان است. عثمان گفت: من خبري ندارم، مصريان که حضور داشتند، گفتند: آيا مروان آن قدر جرأت پيدا کرده که غلام عثمان را بر شتر بيت المال سوار کند و مُهر مخصوص عثمان را پاي نامه بزند و چنين دستورهايي بدهد و باز هم عثمان از آن خبر نداشته باشد؟

عثمان گفت: آري، من بي اطلاعم. گفتند: در اين صورت يا راست مي گويي و يا دروغ، اگر دروغ مي گويي و اين کار مروان نباشد، به سبب فرماني که در مورد عقوبت برخي و کشتن برخي ديگر از ما بدون آن که گناهي مرتکب شده باشيم، داده اي استحقاق برکناري از مقام خلافت را داري، و اگر راست مي گويي و بي خبري، و اين کار مروان است، باز هم بايد از خلافت کنار بروي؛ زيرا خليفه و حاکمي که ديگران بدون آگاهي او فرمان قتل و شکنجه مسلمانان را با مهر مخصوص او و با استفاده از امکانات خلافت صادر کنند، صلاحيت خلافت اسلامي را ندارد. پس در هر صورت بايد از خلافت کناره گيري نمايي.

عثمان گفت: هرگز، زيرا اين پيراهني است که خداوند به من پوشانده از تن بيرون نمي آورم، ولي توبه مي کنم و تغيير روش مي دهم.

گفتند: اگر اين اولين گناه تو بود، توبه ات پذيرفته مي شد؛ اما اين چندين بار است که توبه کرده اي و باز آن را شکسته اي؛ بنابراين يکي از اين سه راه باقي مانده است: يا تو را از خلافت عزل مي کنيم يا تو را به قتل مي رسانيم و يا در راه خداوند شهيد مي شويم.

عثمان گفت: اگر کشته شوم از اين بهتر است که از مقام خود کنار روم. خلاصه در اين جا هياهو و جنجال بسيار شد که حضرت علي عليه السلام برخاست و مصريان نيز به همراه امام عليه السلام از خانه عثمان رفتند.[3] .

از همين جا مسئله کشتن عثمان شکل گرفت و مصري ها به همراه نيروهايي که از کوفه و بصره به عنوان اعتراض آمده بودند و بسياري از اصحاب پيامبر از مهاجرين و انصار که در مدينه بودند، دست به دست هم دادند و خانه عثمان را مدت ها (23 يا 40 روز)[4] به محاصره درآوردند. در مدت محاصره، شورشيان از ترس اين که مبادا از شام و بصره براي او کمکي برسد، رابطه او را با خارج قطع کردند و آب را از او منع نمودند که وقتي حضرت علي عليه السلام باخبر شد به ميان مردم آمد و آنان را از اين کار منع کرد و در خلال مدت محاصره، فرزندان امام عليه السلام از او دفاع مي کردند و به منزلش آب مي بردند. يکي از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله به نام «نياز بن عياض» عثمان را سوگند داد که از خلافت کناره گيري کند، اما توسط يکي از طرفداران عثمان به نام کثير بن صلت با تير به قتل رسيد و در خانه عثمان مخفي شد، وقتي مصريان قاتل ابن عياض را براي قصاص خواستند، عثمان مخالفت کرد و گفت: کسي را که از من حمايت کرده، تحويل شما نمي دهم. مروان به جنگ شورشيان آمد و افرادي کشته شدند تا سرانجام عثمان را در ذي حجه سال 35 هجري پس از 12 سال حکومت به قتل رساندند و اسلام را از خيانت و مسلمانان را از ظلم و بيدادگري هاي او نجات بخشيدند و از جمله کساني که مستقيماً در شورش عليه عثمان دست داشت غير از محمد بن ابي بکر و عمرو بن حمق خزاعي ابو حرب غافصي و سودان بن حمران بودند.[5] .







  1. شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 143 - 149؛ تاريخ طبري، ج 4، ص 356.
  2. در محلي به نام بويب، که مدخل اهل حجاز به مصر است از غلام عثمان نامه را که در لوله سربي مخفي کرده بود، گرفتند.
  3. تاريخ طبري، ج 4، ص 373؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 150 و 158.
  4. تاريخ طبري، ج 4، ص 393 و 385.
  5. تاريخ طبري، ج 4، ص 393 و 385.