تقاضايي از معاويه











تقاضايي از معاويه



معاويه در يکي از روزها به عقيل گفت: اگر حاجتي داري بگو تا برآورده کنم؟ عقيل گفت: مي خواهم کنيزي بخرم، امّا به کمتر از چهل هزار درهم نمي فروشند.

معاويه گفت: آخر تو که نابينا شده اي، ديگر تو را چه حاجت به چنين کنيزي است؟ تو را کنيزي پنجاه درهمي کفايت مي کند.

عقيل گفت: مي خواهم کنيزم قيمتي باشد تا پسري به دنيا آورد که هر گاه او را خشمگين کردي، با شمشير گردنت را بزند.

معاويه پاسخ داد: دل گير مشو، خواستم با تو مزاحي بکنم؛ آن گاه دستور داد آن کنيز را برايش خريدند.[1] .

مسلم بن عقيل از همين کنيز متولد شده است. وي هنگامي که هيجده ساله شد، نزد معاويه رفت و گفت: زميني در مدينه دارم که قيمت آن صد هزار درهم است، مي خواهم آن را به شما بفروشم. وي سخن مسلم را پذيرفت و پول آن را پرداخت کرد و به والي مدينه نوشت که زمين را تحويل بگيرد.

وقتي اين خبر به امام حسين عليه السلام رسيد، نامه اي براي معاويه ارسال کرد و در آن نوشت که: «جواني از ما تو را فريفته و زميني را که ملک وي نبوده، به تو فروخته است، پس آنچه به وي داده اي، بگير و زمين را به ما برگردان» معاويه کسي را نزد مسلم فرستاد و نامه حضرت حسين عليه السلام را براي وي خواند و گفت: چيزي که مالک نبودي فروختي بايد وجه آن را بازگرداني. مسلم در برابر درخواست معاويه گفت: به کمتر از اين تقاضا هم با شمشير سرت را مي زنم، پس امکان ندارد. معاويه وقتي پيام مسلم را شنيد، خنديد و پايش را بر زمين کوبيد و گفت: پسرم، اين همان چيزي است که پدرت عقيل وقتي کنيزي براي او خريدم، اين مطلب را گفت. سپس نامه اي به امام حسين عليه السلام نوشت که: ملکي که من به شما برگرداندم و پولي که به مسلم دادم براي خودش قرار دادم.[2] .







  1. شرح ابن ابي الحديد، ج 11، ص 251.
  2. شرح ابن ابي الحديد، ج 11، ص 252.