سخنان خيرخواهانه عدي با معاويه











سخنان خيرخواهانه عدي با معاويه



با نزديک شدن ماه محرم که از ماه هاي حرام است، آرامش به جبهه ها بازگشت و دو سپاه براي پايان جنگ به گفت و گو پرداختند.

امام علي عليه السلام چهار نفر از جمله عدي را نزد معاويه فرستاد تا درباره خاتمه جنگ صحبت کنند ابتدا عدي سخنان متين و مستدلي در متارکه جنگ و تجليل از امام، بيان کرد ز معاويه را به پذيرش آن دعوت کرد. او پس از حمد و ثناي الهي گفت:

اما بعد، اي معاويه، ما پيش تو آمده ايم تا تو را به کاري دعوت کنيم که خداوند عزوجل در آن براي ما و امت ما وحدت کلمه و اتفاق نظر فراهم کند و خون هاي مسلمانان را محفوظ بدارد، و راه ها را امن گرداند و اصلاح ذات البين نمايد. اي معاويه، همانا پسر عمويت که آقاي مسلمانان است بيش از همگان در اسلام سابقه دارد و از همه بهتر کارهاي پسنديده انجام داده است و مردم هم بر خلافت و رهبري او اجتماع کرده اند. خداوند مردم را به اين انديشه، رستگار ساخت و به اين تصميم به حق، راهنمايي فرمود، و حال در ميان امت اسلام جز تو و همراهانت کسي باقي نمانده که با او بيعت نکرده و اطاعت او را گردن ننهاده باشد، اي معاويه اينک بيا و قبل از آن که خداوند تو را گرفتار شکست مصيبت باري چون شکست جنگ جمل نمايد، به طغيان خود پايان ده و با او بيعت نما.

معاويه در پاسخ عدي گفت: گويا تو براي تهديد و تخويف من آمده اي نه براي صلح، اي عدي تو کجاي کاري، من پسر جنگم، و از جنباندن مشک خالي و کهنه نمي هراسم. وانگهي به خدا سوگند، تو خود از کساني هستي که گروه هايي را براي کشتن عثمان فراهم آوردي و تو خود از قاتلين خليفه اي، و من اميدوارم تو در ميان کساني باشي که خداوند آنها را بکشد.

در اين جا، شبث بن ربعي و زياد بن خصفه، و به دنبال آنان يزيد بن قيس ارحبي (همران عدي)، هر کدام معاويه را نصيحت کردند و گفتند: ما براي پايان دادن به جنگ آمده ايم و تو با ضرب المثل پاسخ مي دهي، حال کار و سخني را که فايده اي ندارد رها کن و به چيزي بينديش که نتيجه اي در پي داشته باشد و از چيزي سخن بگو که مثمر و مفيد واقع شود.

اما معاويه به سخنان فرستادگان امام عليه السلام اعتنا نکرد و در انديشه پيروزي بر امام بود، هر چند مي دانست از راه جنگ نخواهد توانست. لذا با مشاوره با عمرو عاص توطئه شوم حکميت را پيش کشيد و مسلمانان را فريب داد.[1] .







  1. تاريخ طبري، ج 5، ص 5؛ وقعة صفين، ص 197؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 4، ص 20.