شريك در منزل هاني و تشويق به كشتن ابن زياد











شريک در منزل هاني و تشويق به کشتن ابن زياد



مورخان آورده اند: پس از آن که يزيد بن معاويه، براي سرکوبي قيام امام حسين عليه السلام به «عبيداللَّه بن زياد» مأموريت داد تا از بصره به کوفه برود و حکومت آن جا را سامان بخشد. زياد برادرش عثمان را بر حکومت بصره برگزيد و امارت او را با تهديد کردن مردم، محکم کرد. سپس خود عبيداللَّه با پانصد نفر از اهل بصره که در ميان آنان «شريک بن اعور»[1] نيز حضور داشت به جانب کوفه عزيمت نمود. ولي او در بين راه همواره خود را به واماندگي و خستگي مي زد تا قافله «عبيداللَّه» با آنها بماند و ابا عبداللَّه الحسين عليه السلام زودتر به کوفه وارد شود و نقشه هاي يزيد و ابن زياد نقش بر آب گردد. ولي «عبيداللَّه» به اين راز واقف بود و به واماندگي آنان توجهي نمي کرد و به سرعت پيش مي رفت و سرانجام قبل از ورود امام حسين خود را به کوفه رسانيد.

عبيد اللَّه بن زياد در ابتداي ورودش به کوفه، عمامه سياه بر سر گذاشت و صورت خود را پوشاند تا مردم او را نشناسند، زيرا مردم کوفه منتظر قدوم ابا عبداللَّه عليه السلام بودند، لذا او را با نام حسين سلام مي دادند و برايش به عنوان پسر رسول خدا صلي الله عليه و آله مرحبا و خوش آمد مي گفتند. بالاخره وي در کاخ کوفه مستقر شد و خود را معرفي کرد که او عبيداللَّه نماينده يزيد بن معاويه است، نه حسين بن علي؛ مردم از شنيدن اين خبر بسيار محزون و دل شکسته شدند. در همين حال «شريک» نيز با وي وارد کوفه شد اما مستقيم به منزل «هاني بن عروه» از شيعيان مخلص اميرمؤمنان رفت. و از همان ابتدا «هاني» را به تقويت مسلم بن عقيل - نماينده امام - که قبلاً وارد کوفه شده بود، تشويق کرد. اما او در همان ابتداي ورودش به منزل هاني، بيمار گشت و در خانه وي بستري شد و چون «ابن زياد» به او علاقه زيادي نشان مي داد، روزي يپغام داد که امشب به عيادت وي خواهد آمد. «شريک» از فرصت استفاده کرد و به «مسلم بن عقيل» جريان را گفت و از وي خواست موقعي که ابن زياد به ديدن من در منزل هاني مي آيد در اتاق ديگري مخفي باش و در فرصتي مناسب ابن زياد را به قتل برسان. سپس افزود: پس از قتل ابن زياد، به جاي وي در دارالاماره کوفه بنشين و ديگر کسي هم مانع تو نخواهد شد و اگر من هم بهبود يافتم، بصره را فتح مي کنم و در اختيار شما و ابا عبداللَّه الحسين عليه السلام قرار مي دهم.

مسلم بن عقيل و شريک با هم اين قرار را گذاشتند، که هر وقت شريک طلب آب کرد، مسلم از اتاق ديگر وارد شود و کار ابن زياد را تمام کند. به هنگام شب، ابن زياد وارد منزل هاني شد و کنار بستر شريک نشست، پس از صحبت و گفت و گو با هم، شريک طلب آب کرد اما مسلم نيامد، باز طلب آب کرد، مسلم نيامد، براي مرتبه سوم آب طلب کرد، باز مسلم نيامد؛ سپس شريک اين شعر را چند بار خواند:


ما الانتظار بسلمي انّ تُحييها
حيا سليمي و حيا مَن يُحييها


کأس المنية بالتعجيل اسقوها[2] .

- چه قدر انتظار مي بري بر سلمي - قبيله شريک - به او و به هر که به او سلام دهد، سلام ده.

- از جام مرگ به سرعت به کامش بريز.

پس از خواندن اين اشعار و تقاضاي مکرر آب، باز هم مسلم بيرون نيامد، «عبيداللَّه» چون نمي دانست که وي چه قصدي دارد، گفت: مگر شريک هذيان مي گويد؟ هاني گفت: آري از صبح تا الان حالش بد است و هذيان مي گويد. ابن زياد ظاهراً احساس خطر کرد و برخاست و رفت. در برخي روايت ها آمده است که غلامش «مهران» متوجه خطر شد و در بيرون خانه به عبيداللَّه گفت: به خدا قسم شريک و صاحب خانه مي خواستند تو را بکشند.

بعد از رفتن ابن زياد، مسلم از پشت پرده بيرون آمد و شريک از وي بازخواست کرد که چرا او را نکشتي؟ وي جواب داد: به دو دليل: اولاً صاحب خانه يعني هاني ميل نداشت که عبيداللَّه بن زياد در منزلش به قتل برسد و ثانياً حديثي را که علي عليه السلام از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل کرده بود، به يادم آمد که فرمود: «انّ الاسلام قَيَّدَ الفتک؛ همانا اسلام براي ترور و کشتن مخفي، قيد و بند است.»[3] و مسلمان دست به ترور و کشتن ناجوانمردانه نمي زند.

شريک گفت: اگر او را کشته بودي، مردي فاسقِ فاجر و کافري مکار به قتل رسيده بود. طبق برخي نقل ها دليل سوم مسلم براي عدم کشتن ابن زياد، اين بود که زن هاني جلوي مرا گرفت و با گريه از من خواست که ابن زياد را در منزل او نکشم. در اين جا، هاني گفت: واي بر آن زن که مرا و خودش را به کشتن داد.

بعد از سه روز که از اين حادثه گذشت، شريک در اثر بيماري در خانه «هاني» از دنيا رفت. ابن زياد بر وي نماز خواند و در قبرستان کوفه به خاک سپرده شد.

هنگامي که عبيداللَّه بن زياد باخبر شد که مسلم و شريک در خانه هاني قصد کشتن او را داشتند، بسيار ناراحت شد و گفت: به خدا سوگند، ديگر بر مرده هاي مردم عراق نماز نخواهم خواند و اگر قبر پدرم «زياد بن ابيه» در ميان قبرستان کوفه و بين آنان نبود، بدن «شريک» را از قبر بيرون مي کشيدم.[4] .

شريک بن اعور اين يار باوفاي اميرالمؤمنين علي عليه السلام و خاندان پاک پيامبر صلي الله عليه و آله در حالي که دلش مالامال از محبت حسين بن علي عليه السلام و دشمني با ابن زياد بود در سال 60 هجري در شهر کوفه دنياي فاني را وداع گفت و روح بلندش به ملکوت اعلي پيوست.







  1. شريک بن اعور مورد وثوق و اطمينان عبيداللَّه بود، لذا طبق نقل تاريخ طبري، ج 5، ص 321 در سال 59 هجري از طرف عبيداللَّه بر کرمان حکومت مي کرده است؛ اما در باطن دل در گرو خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله داشت.
  2. شعر در تاريخ طبري و کامل ابن اثير طور ديگري آمده ولي معني و محتوايش همين است.
  3. در تاريخ طبري و کامل ابن اثير آمده: «ان الإيمان قَيَّدَ الفتک و لا يفتک مؤمن بمؤمن».
  4. ر. ک: کامل ابن اثير، ج 2، ص 537؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 362؛ اعيان الشيعه، ج 7، ص 344.