شهادت عبداللَّه و همسرش به دست نهروانيان
عبداللَّه گفت: «ما أحياه القرآن فاحيوه و ما أماته فأميتوه؛ هر چه را قرآن زنده کرده شما هم زنده کنيد و آنچه را قرآن ميرانده است، شما هم بميرانيد.» در اين موقع يکي از خوارج برخاست و خرمايي را که از درخت افتاده بود، برداشت و در دهان گذاشت، دوستانش بر سر او فرياد زدند که: اين مال مردم است! بيرون بينداز، آن مرد خرما را براي رعايت پرهيزکاري از دهان بيرون انداخت. سپس يکي ديگر از اين خوارج به خوکي زد و او را کشت؛ باز همراهانش گفتند: اين کاري که کردي فساد في الارض است، چرا اين کار را کردي و خوک را کشتي؟ آن گاه به ابن خبّاب گفتند: از پدرت براي ما حديثي بخوان؟ عبداللَّه گفت: پدرم از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل کرد که فرمود: سَتکونُ بَعدي فتنةٌ يُموتُ فيها قَلْبُ الرَّجُل کما يُموتُ بدنُهُ يُمسي مؤمناً و يَصبحُ کافراً فکُن عبدَ اللَّه المقتُول و لا تَکُن القاتل؛ به زودي فتنه اي رخ مي دهد که قلب مؤمن در آن مي ميرد، شب را با ايمان مي خوابد و روز کافر مي شود، در آن روز تو بنده اي مقتول[1] باش و قاتل نباش. آن گاه از عبداللَّه درباره ابوبکر و عمر سؤال کردند، عبداللَّه از آنان به نيکي ياد کرد. سپس درباره اميرالمؤمنين عليه السلام قبل از حکميّت و درباره عثمان در آخر عمرش سؤال کردند، باز او به نيکي ياد کرد، آن گاه درباره حضرت علي عليه السلام بعد از قبول حکميّت پرسيدند. او گفت: «إنّ علياً أعلمُ باللَّه و أشدُّ تَوَقِّياً علي دينِه، و أنْفَذُ بَصيرَة؛ به راستي علي عليه السلام نسبت به خدا داناتر و بر دين خدا محکم تر و از ديگران بصيرتش بيشتر است.» آن مردم نادان و جاهل چون حاضر نبودند در شأن و مقام حضرت علي عليه السلام چيزي بشنوند، به او گفتند: تو پيرو هدايت نيستي، بلکه تابع اسم و رسم مردان هستي، آن گاه او را به کنار نهري آوردند و سر از بدنش جدا کردند.[2] .
ابوالعباس مي گويد: موقعي که خوارج در راه نهروان با «عبداللَّه بن خبّاب» - در حالي که قرآني به گردن داشت و همسر حامله اش نيز به همراهش بود - رو به رو شدند به عبداللَّه گفتند: اين قرآني که در گردن داري به ما دستور مي دهد تا تو را به قتل برسانيم.