وصي















وصي



وصي رسول الله من دون اهله

و من باسمه في فضله يضرب المثل

وصي صفت مشبهه از مصدر وصايت و وصيت است؛ يعني آن کسي که مورد اطمينان قرار داده شده تا به وصيت عمل کند. از حضرت رسول (ص) روات شده که: لکل نبي وصي و وارث و ان وصيي و وارثي علي بن ابي طالب؛ هر پيغمبري وصي و وارثي است و وصي و وارث من علي بن ابي طالب است.[1] حضرت علي (ع) در يکي از خطبه هاي خود مي فرمايند: لا يقاس بآل محمد(ص) من هذه الامة احد. يعني هيچ کسي را در ميان اين امت با خاندان محمد نمي توان مقايسه کرد و سپس در دنباله ي آن مي فرمايند: و لهم خصائص حق الولاية، و فيهم الوصية و الوراثه؛[2] خصائص حق ولايت و همچنين وصيت و وراثت براي ايشان است.

ابن ابي الحديد در ذيل عبارت اخير مي گويد: شکي نيست علي (ع) نزد ما وصي رسول خداست، هر چند که مخالفان و معاندان اين حقيقت را نپذيرند. او سپس اشعاري را که در صدر اسلام سروده شده و متضمن اين معني است که علي (ع) وصي رسول خداست نقل مي کند که از آن جمله است:

و منا علي ذاک صاحب خيبر

و صاحب بدر يوم سالت کتائبه

وصي النبي المصطفي و ابن عمه

[صفحه 9]

فمن ذايدانيه و من ذايقار به[3] .

علي از ماست. آنکه خداوند روز خيبر و روز بدر است؛ همان روزي که سپاهيان او سرازير گشتند و اوست که وصي و پسر عم پيغمبر برگزيده است. پس کيست که با او بتواند همسري و برابري جويد.

اتانا الرسول رسول الامام

فسر بمقدمه المسلمونا

رسول الوصي وصي النبي

له السبق و الفضل في المؤمنينا[4] .

رسول ، رسول امام نزد ما آمد و مسلمانان با آمدن او شاد گشتند. او رسول وصي است وصي پيغمبر که برتري و فضيلت حق اوست.

وصي بودن حضرت علي (ع) را حتي دشمنان او اقرار داشتند؛ چنانکه در روز جنگ جمل، جواني از بني ضبه از سپاه عايشه وارد ميدان شد در حالي که اين ابيات را مي خواند:

نحن بني ضبة اعدأ علي

ذاک الذي يعرف قدما بالوصي

و فارس الخيل علي عهدالنبي

ما انا عن فضل علي بالعمي[5] .

ما فرزندان ضبه دشمنان علي هستيم. همان علي که از قديم او را «وصي» مي خواندند. همان که در زمان پيغمبري که سوار نبردها بود. من از فضيلت علي کور و ناآگاه نيستم.

[صفحه 10]


صفحه 9، 10.








  1. ابن مغازلي، مناقب، ص201.
  2. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغة، ج1، ص139.
  3. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغة، ج1، ص143.
  4. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغة، ج1، ص147.
  5. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغة، ج1، ص144.