عزل معاويه











عزل معاويه



پس از بيعت عمومي مردم و تحقّق حکومت، حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بر جامعه اسلامي، بلافاصله تمام مديران و کارگزاران حکومتيِ دورانِ خليفه سوم را عزل و به جاي آنان در محرّم 36 هجري فرمانداران و استانداران و فرماندهان نظامي لايقي منصوب فرمود.

از جمله نامه اي به معاويه نوشت که پُست فرمانداري شام را به (سهل بن حُنيف) تحويل داده، به مدينه باز گردد.

بسياري از سياستمداران به امام علي عليه السلام گفتند:

«به معاويه مهلت بده، او کسي نيست که دِل از حکومت و قدرت بر دارد.

چون از زمان عُمَر پايه هاي حکومت را استحکام بخشيد، و اموال فراواني گِرد آورد و با سردمداران توطئه گر قريش در ارتباط است.

صبر کن تا پايه هاي حکومت شما محکم گردد، آنگاه معاويه را عزل کن.»

امّا حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در برابر تمام اين نظريّه هاي سياسي و پيشنهادهاي غير متعهّدانه تسليم نشد و کار تصفيه مديريت هاي سياسي کشور را حتّي يک لحظه از ياد نبرد و در همان آغاز حکومت به معاويه نوشت:

مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَي مُعَاوِيَةَ بْنِ أَبِي سُفْيَانَ:

أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ عَلِمْتَ إِعْذَارِي فِيکُمْ، وَإِعْرَاضِي عَنْکُمْ، حَتَّي کَانَ مَا لَابُدَّ مِنْهُ وَلَا دَفْعَ لَهُ؛ وَالْحَدِيثُ طَوِيلٌ، وَالْکَلَامُ کَثِيرٌ، وَقَدْ أَدْبَرَ مَا أَدْبَرَ، وَأَقْبَلَ مَا أَقْبَلَ. فَبَايِعْ مَنْ قِبَلَکَ، وَأَقْبِلْ إِلَيَّ فِي وَفْدٍ مِنْ أَصْحَابِکَ. وَالسَّلَامُ.[1] .

«از بنده خدا علي اميرمؤمنان، به معاوية بن ابي سفيان پس از ياد خدا و درود! مي داني که من درباره شما معذور، و از آن چه در مدينه گذشت روي گرداندم، تا شد آن چه که بايد مي شد، و بازداشتن آن ممکن نبود، داستان طولاني و سخن فراوان است و گذشته ها گذشت، و آينده روي کرده است، تو و همراهانت بيعت کنيد، و با گروهي از يارانت نزد من بيا، با درود.»

امّا معاويه وقت کشي کرد و کار بيعت با امام علي عليه السلام و بازگشت به مرکز خلافت را به امروز و فردا واگذاشت،

و آنگاه طيّ نامه اي از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام خواست که فرمانداري شام را به او واگذارد

امام در نامه اي پاسخ قاطع به او داد و نوشت:

وَأَمَّا طَلَبُکَ إِلَيَّ الشَّامَ فَإِنِّي لَمْ أَکُنْ لِأُعْطِيَکَ الْيَوْمَ مَا مَنَعْتُکَ أَمْسِ.

وَأَمَّا قَوْلُکَ: إِنَّ الْحَرْبَ قَدْ أَکَلَتِ الْعَرَبَ إِلَّا حُشَاشَاتِ أَنْفُسٍ بَقِيَتْ، أَلَا وَمَنْ أَکَلَهُ الْحَقُّ فَإِلَي الْجَنَّةِ، وَمَنْ أَکَلَهُ الْبَاطِلُ فَإِلَي النَّارِ.

وَأَمَّا اسْتِوَاؤُنَا فِي الْحَرْبِ وَ الرِّجالِ فَلَسْتَ بِأَمْضَي عَلَي الشَّکِّ مِنِّي عَلَي الْيَقِينِ، وَلَيْسَ أَهْلُ الشَّامِ بِأَحْرَصَ عَلَي الدُّنْيَا مِنْ أَهْلِ الْعِرَاقِ عَلَي الْآخِرَةِ. وَأَمَّا قَوْلُکَ: إِنَّا بَنُو عَبْدِ مَنَافٍ، فَکَذلِکَ نَحْنُ، وَلکِنْ لَيْسَ أُمَيَّةُ کَهَاشِمِ، وَلَا حَرْبٌ کَعَبْدِ الْمُطَّلِبِ، وَلَا أَبُو سُفْيَانَ کَأَبِي طَالِبٍ، وَلَا الْمُهَاجِرُ کَالطَّلِيقِ، وَلَا الصَّرِيحُ کَاللَّصِيقِ، وَلَا الُْمحِقُّ کَالْمُبْطِلِ، وَلَا الْمُؤْمِنُ کَالْمُدْغِلِ. وَلَبِئْسَ الْخَلْفُ خَلْفٌ يَتْبَعُ سَلَفاً هَوَي فِي نَارِ جَهَنَّمَ. وَفِي أَيْدِينَا بَعْدُ فَضْلُ النُّبُوَّةِ الَّتِي أَذْلَلْنَا بِهَا الْعَزِيزَ، وَنَعَشْنَا بِهَا الذَّلِيلَ. وَلَمَّا أَدْخَلَ اللَّهُ الْعَرَبَ فِي دِينِهِ أَفْوَاجاً، وَأَسْلَمَتْ لَهُ هذِهِ الْأُمَّةُ طَوْعاً وَکَرَهاً، کُنْتُمْ مِمَّنْ دَخَلَ فِي الدِّينِ: إِمَّا رَغْبَةً وَإِمَّا رَهْبَةً، عَلَي حِينَ فَازَ أَهْلُ السَّبْقِ بِسَبْقِهِمْ، وَذَهَبَ الْمُهَاجِرُونَ الْأَوَّلُونَ بِفَضْلِهِمْ، فَلَا تَجْعَلَنَّ لِلشَّيْطَانِ فِيکَ نَصِيباً، وَلَا عَلَي نَفْسِکَ سَبِيلاً، وَالسَّلَامُ.[2] .









  1. نامه 75 نهج البلاغه معجم المفهرس مؤلّف.
  2. نامه 17 نهج البلاغه، معجم المفهرس مؤلّف.