زيربناي انواع مديريت ها











زيربناي انواع مديريت ها



آنچه که در مديريت هاي غربي و شرقي از ياد رفته بود ارزشهاي اخلاقي بود،

وقتي ارزش ها فراموش شدند، و انسانيّت انسان زير سئوال رفت و تنها مادّيات هدف قرار گرفت، و اخلاق و هدفداري انسان از ياد رفت.

مديريت ها بي اعتبار شد، و بنيان هاي آن سُست گرديد.

زيرا با فراموش شدن اخلاق و ارزشها، ايمان، در دلها فرومرد و در جامعه مادّي گرا، و بدون ايمان اصل نظارت کمرنگ و بي اعتبار شده و انواع دروغ ها و ظاهرسازي ها رونق گرفت.

اصل وجدان کار تضعيف شد.

اصل هدفداري در کار و توليد زير سئوال رفت و هرکس بدنبال منافع شخصي خود سوق داده شد.

اصل مسئوليّت بي اعتبار شد.

اصل احترام متقابل در شعله هاي نفاق يکجا سوخت.

و ديگر اصول مديريت نيز يکي پس از ديگري کمرنگ شد و کار بدانجا رسيد که:

با انواع دستگاه هاي هشدار دهنده

با انواع چشم هاي الکترونيک

با انواع تلويزيون هاي مدار بسته

با انواع شيوه هاي نظارتي

با انواع جريمه هاي سنگين و سبک

با انواع برخوردهاي تنبيهي، زندان، شلاّق

هنوز هم نتوانستند مجتمع هاي کارگري، و مديريت هاي سياسي، اجتماعي، نظامي را پاکسازي کنند،

نظم و سامان بخشند

که عاليترين مقام نظامي فلان کشور يا والاترين مدير اجرائي کشور ديگر، جاسوس بيگانگان باشند و براي بيگانگان کار کنند که انواع ضد ارزشها، آفت ها، ابتذال ها، دوروئي ها، انواع مديريت ها را تهديد مي کند.

در صورتي که در مديريت اسلامي از منظر نهج البلاغه، اخلاق و ارزش هاي اخلاقي زيربناي مديريت هاست.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام هم در گزينش مديران، ارزشهاي اخلاقي را دخالت مي دهد و هم در بازسازي و اصلاح مديريت ها به ارزشهاي اخلاقي توجه کامل دارد.

و هم در دستورالعمل هاي مديريتي در رأس همه فرمان ها تقوا و خودسازي و ارزش هاي اخلاقي را مطرح مي کند، مانند:

در نامه به کارگزار مالياتي نوشت:

أَمَرَهُ بِتَقْوَي اللَّهِ فِي سَرَائِرِ أَمْرِهِ وَخَفِيَّاتِ عَمَلِهِ، حَيْثُ لَا شَهِيدَ غَيْرُهُ، وَلَا وَکِيلَ دُونَهُ. وَأَمَرَهُ أَلَّا يَعْمَلَ بِشَيْ ءٍ مِنْ طَاعَةِ اللَّهِ فِيَما ظَهَرَ فَيُخَالِفَ إِلَي غَيْرِهِ فِيَما أَسَرَّ، وَمَنْ لَمْ يَخْتَلِفْ سِرُّهُ وَعَلَانِيَتُهُ، وَفِعْلُهُ وَمَقَالَتُهُ، فَقَدْ أَدَّي الْأَمَانَةَ، وَأَخْلَصَ الْعِبَادَةَ.

«او را به ترس از خدا در اسرار پنهاني، و اعمال مخفي سفارش مي کنم، آنجا که هيچ گواهي غير ازاو، و نماينده اي جز خدا نيست، و سفارش مي کنم که مبادا در ظاهر خدا را اطاعت، و در خلوت نافرماني کند، و اينکه آشکار و پنهانش، و گفتار و کردارش در تضاد نباشد، امانت الهي را اداء، و عبادت را خالصانه انجام دهد»[1] .

و در نامه 53 به مالک اشتر نوشت:

أَمَرَهُ بِتَقْوَي اللَّهِ، وَإِيثَارِ طَاعَتِهِ، وَاتِّبَاعِ مَا أَمَرَ بِهِ فِي کِتَابِهِ: مِنْ فَرَائِضِهِ وَسُنَنِه، الَّتِي لَا يَسْعَدُ أَحَدٌ إِلَّا بِاتِّبَاعِهَا، وَلَا يَشْقَي إِلَّا مَعَ جُحُودِهَا وَإِضَاعَتِهَا، وَأَنْ يَنْصُرَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِقَلْبِهِ وَيَدِهِ وَلِسَانِهِ؛ فَإِنَّهُ جَلَّ اسْمُهُ، قَدْ تَکَفَّلَ بِنَصْرِ مَنْ نَصَرَهُ، وَإِعْزَازِ مَنْ أَعَزَّهُ. وَأَمَرَهُ أَنْ يَکْسِرَ نَفْسَهُ مِنَ الشَّهَوَاتِ، وَيَزَعَهَا عِنْدَ الْجَمَحَاتِ، فَإِنَّ النَّفْسَ أَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ، إِلَّا مَا رَحِمَ اللَّهُ.ثُمَّ اعْلَمْ يَا مَالِکُ، أَنِّي قَدْ وَجَّهْتُکَ إِلَي بِلَادٍ قَدْ جَرَتْ عَلَيْهَا دُوَلٌ قَبْلَکَ، مِنْ عَدْلٍ وَجَوْرٍ، وَأَنَّ النَّاسَ يَنْظُرُونَ مِنْ أُمُورِکَ فِي مِثْلِ مَا کُنْتَ تَنْظُرُ فِيهِ مِنْ أُمُورِ الْوُلَاةِ قَبْلَکَ، وَيَقُولُونَ فِيکَ مَا کُنْتَ تَقُولُ فِيهِمْ، وَإِنَّمَا يُسْتَدَلُّ عَلَي الصَّالِحِينَ بِمَا يُجْرِي اللَّهُ لَهُمْ عَلَي أَلْسُنِ عِبَادِهِ.فَلْيَکُنْ أَحَبَّ الذَّخَائِرِ إِلَيْکَ ذَخِيرَةُ الْعَمِلِ الصَّالِحِ، فَامْلِکْ هَوَاکَ، وَشُحَّ بِنَفْسِکَ عَمَّا لَا يَحِلُّ لَکَ، فَإِنَّ الشُّحَّ بِالنَّفْسِ الْإِنْصَافُ مِنْهَا فَيَما أَحَبَّتْ أَوْ کَرِهَتْ.

«او را به ترس از خدا فرمان مي دهد، و اينکه اطاعت خدا را بر ديگر کارها مقدّم دارد، و آن چه در کتاب خدا آمده، از واجبات و سنّتها را پيروي کند، دستوراتي که جز با پيروي آن رستگار نخواهد شد، و جز با نشناختن و ضايع کردن آن جنايتکار نخواهد گرديد. به او فرمان مي دهد که خدا را با دل و دست و زبان ياري کند، زيرا خداوند پيروزي کسي را تضمين کند که او را ياري دهد، و بزرگ دارد آن کس را که او را بزرگ شمارد و به او فرمان مي دهد تا نفس خود را از پيروي آرزوها باز دارد، و به هنگام سرکشي رامش نمايد. «همانا نفس همواره به بدي واميدارد جز آن که خدا رحمت آورد».[2] .

پس اي مالک بدان! من تو را به سوي شهرهايي فرستادم که پيش از تو دولتهاي عادل يا ستمگري بر آن حکم راندند، و مردم در کارهاي تو چنان مي نگرند که تو در کارهاي حاکمان پيش از خود مي نگري، و درباره تو آن مي گويند که تو نسبت به زمامداران گذشته مي گويي، و همانا نيکوکاران را به نام نيکي توان شناخت که خدا از آنان بر زبان بندگانش جاري ساخت. پس نيکوترين اندوخته تو بايد اعمال صالح و درست باشد، هواي نفس را در اختيارگير، و از آن چه حلال نيست خويشتن داري کن، زيرا بُخل ورزيدن به نفس خويش، آن است که در آن چه دوست دارد، يا براي او ناخوشايند است، راه انصاف پيمايي.»

و در نامه 47 به فرزندانش امام حسن و امام حسين مي نويسد:

أُوصِيکُمَا بِتَقْوَي اللَّهِ، وَأَلَّا تَبْغِيَا الدُّنْيَا وَإِنْ بَغَتْکُمَا، وَلَا تَأْسَفَا عَلَي شَيْ ءٍ مِنْهَا زُوِيَ عَنْکُمَا، وَقُولَا بِالْحَقِّ، وَاعْمَلَا لِلْأَجْرِ، وَکُونَا لِلظَّالِمِ خَصْماً، وَلِلْمَظْلُومِ عَوْناً. أُوصِيکُمَا، وَجَمِيعَ وَلَدِي وَأَهْلِي وَمَنْ بَلَغَهُ کِتَابِي، بِتَقْوَي اللَّهِ، وَنَظْمِ أَمْرِکُمْ، وَصَلَاحِ ذَاتِ بَيْنِکُمْ، فَإِنِّي سَمِعْتُ جَدَّکُمَاصلي الله عليه وآله وسلم يَقُولُ:

«صَلَاحُ ذَاتِ الْبَيْنِ أَفْضَلُ مِنْ عَامَّةِ الصَّلَاةِ وَالصِّيَامِ».

اللَّهَ اللَّهَ فِي الْأَيْتَامِ، فَلَا تُغِبُّوا أَفْوَاهَهُمْ، وَلَا يَضِيعُوا بِحَضْرَتِکُمْ وَاللَّهَ اللَّهَ فِي جِيرَانِکُمْ، فَإِنَّهُمْ وَصِيَّةُ نَبِيِّکُمْ. مَا زَالَ يُوصِي بِهِمْ حَتَّي ظَنَنَّا أَنَّهُ سَيُوَرِّثُهُمْ. وَاللَّهَ اللَّهَ فِي الْقُرْآنِ، لَا يَسْبِقُکُمْ بِالْعَمَلِ بِهِ غَيْرُکُمْ. وَاللَّهَ اللَّهَ فِي الصَّلَاةِ، فَإِنَّهَا عَمُودُ دِينِکُمْ. وَاللَّهَ اللَّهَ فِي بَيْتِ رَبِّکُمْ، لَا تُخَلُّوهُ مَا بَقِيتُمْ، فَإِنَّهُ إِنْ تُرِکَ لَمْ تُنَاظَرُوا. وَاللَّهَ اللَّهَ فِي الْجِهَادِ بِأَمْوَالِکُمْ وَأَنْفُسِکُمْ وَأَلْسِنَتِکُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ. وَعَلَيْکُمْ بِالتَّوَاصُلِ وَالتَّبَاذُلِ، وَإِيَّاکُمْ وَالتَّدَابُرَ وَالتَّقَاطُعَ. لَا تَتْرُکُوا الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْيَ عَنِ الْمُنْکَرِ فَيُوَلَّي عَلَيْکُمْ شِرَارُکُمْ، ثُمَّ تَدْعُونَ فَلَا يُسْتَجَابُ لَکُمْ.

«شما را به ترس از خدا سفارش مي کنم، به دنيا پرستي روي نياوريد، گرچه به سراغ شما آيد، و بر آن چه از دنيا از دست مي دهيد اندوهناک مباشيد، حق را بگوييد، و براي پاداش الهي عمل کنيد. دشمن ستمگر و ياور ستمديده باشيد. شما را، و تمام فرزندان و خاندانم را، و کساني را که اين وصيّت به آنها مي رسد، به ترس از خدا، و نظم در امور زندگي، و ايجاد صلح و آشتي در ميانتان سفارش مي کنم، زيرا من از جدّ شما پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم شنيدم که مي گفت

«اصلاح دادن بين مردم از نماز و روزه يکسال برتر است».

خدا را! خدا را! درباره يتيمان، نکند آنان گاهي سير و گاه گرسنه بمانند، و حقوقشان ضايع گردد خدا را! خدا را! درباره همسايگان، حقوقشان را رعايّت کنيد که وصيّت پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم شماست، همواره به خوشرفتاري با همسايگان سفارش مي کرد تا آنجا که گمان برديم براي آنان ارثي معّين خواهد کرد. خدا را! خدا را! درباره قرآن، مبادا ديگران در عمل کردن به دستوراتش از شما پيشي گيرند. خدا را! خدا را! درباره نماز، چرا که ستون دين شماست. خدا را! خدا را! درباره خانه خدا، تا هستيد آن را خالي مگذاريد، زيرا اگر کعبه خلوت شود مهلت داده نمي شويد. خدا را! خدا را! درباره جهاد با اموال و جانها و زبانهاي خويش در راه خدا بر شما باد به پيوستن با يکديگر، و بخشش همديگر، مبادا از هم روي گردانيد، و پيوند دوستي را از بين ببريد، امر به معروف و نهي از منکر را ترک نکنيد که بدان شما بر شما مسلّط مي گردند، آنگاه هر چه خدا را بخوانيد جواب ندهد»[3] .

زيرا اخلاق و ارزش هاي اخلاقي زيربناي مديريت هاست که اصل نظارت و کنترل، اصل وجدان کاري، اصل هدفداري در کار، اصل پاکسازي همه و همه به آن تکيه دارند و به ايمان و ارزش ها وابسته اند.

اگر مدير کارخانه اي دچار ضدّ ارزش ها باشد و ايمان در جان او راه نيافته باشد با هيچگونه روش و ابزار کنترلي نمي شود او را از انواع بزهکاري ها باز داشت.









  1. نامه 26 نهج البلاغه، المعجم المفهرس مؤلف.
  2. سوره يوسف، آيه 53.
  3. اسناد و مدارک نامه 47 به شرح زير است:

    1- مقاتل الطالبين ص52 ذح3: ابوالفرج اصفهاني زيدي (متوفاي356 ه)

    2- معمّرون و وصايا ص149 و150:ابوحاتم سجستاني (متوفاي 248 ه)

    3- تاريخ ج4 ص110 و113: طبري شافعي (متوفاي 310ه)

    4- کتاب أمالي ص 112: زجاجي (متوفاي 329 ه)

    5- فروع کافي ج 7 ص 52-51: کليني (متوفاي 328 ه)

    6- مروج الذهب ج 2 ص 413-425: مسعودي (متوفاي 346 ه).