حملات كارساز امام











حملات کارساز امام



يکي از امتيازات مهم ارتش اسلام، وجود ملکوتي و با برکت امام علي عليه السلام بود که:

تمام بن بست هاي ميدان جنگ را بر طرف مي کرد.

حملات سهمگين دشمن را در هم مي شکست.

نقشه هاي نظامي دشمن را با طرح هاي نظامي حساب شده نابود مي کرد.

و هرگاه دلاوري يا گروهي از ارتش اسلام در محاصره قرار مي گرفت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام آنها را از محاصره بيرون مي کشيد.

و از همه مهمتر آنکه، هرگاه دلاوري بي نظير از سپاه شام به ميدان مي آمد و چند تن از دلاوران سپاه امام را به شهادت مي رساند و مبارز مي طلبيد و کسي جرئت مقابله را نداشت

که از نظر رواني مي رفت تا به شکست روحيّه نظامي بيانجامد، امام عليه السلام شخصاً به ميدان مي رفت و آنان را به هلاکت مي رساند، و روحيّه سربازان خودي را تقويت مي فرمود، مانند:

1- روزي از سپاه معاويه پهلواني قوي هيگل که او را (محراق بن عبداللَّه) مي ناميدند قدم به ميدان رزم گذاشت و از سپاه امام عليه السلام مبارز طلبيد، مردي بنام عبدالمراد از دلاوران اسلام به سوي او شتافت، پهلوان شامي او را شهيد ساخت، رزم آور ديگري از لشگر امام به جنگ او قدم پيش نهاد او نيز با دست پهلوان شامي به درجه شهادت نائل آمد.

ناگاه امام به صورت ناشناس از لشگر اسلام، به ميدان پهلوان شامي اسب تاخت و به او حمله نمود و او را با يک ضربت شمشير به جهنم روانه ساخت و از سپاه معاويه مبارز خواست.

سرباز ديگري از شاميان به مقابله آن حضرت شتافت، او را نيز به هلاکت رسانيد.

سوّمي آمد، او نيز در زير شمشير امام از مرکب حيات پياده گرديد.

بدينگونه هفت نفر از دلاوران شام طعمه ذوالفقار گرديدند، و امام منتظر بود تا شکار ديگري قدم به عرصه نبرد بگذارد، ولي ديگر کسي جرئت نکرد قدم به صحنه کارزار بگذارد که امام علي عليه السلام به جانب سپاه خود بازگشت در حالي که کسي از سپاه معاويه او را نمي شناخت.[1] .

2- روزي از روزهاي جنگ صفّين، که هر دو قشون رو در روي هم ايستاده بودند ناگهان از پهلوانان سپاه معاويه سواره اي به نام «کريت بن صالح» خارج شد و همرزم خواست.

از لشگر اسلام اسب سواري به مبارزه او شتافت و پس از درگيري، بدست او به شهادت رسيد.

دومي آمد او نيز شربت شهادت نوشيد.

در اين حال امام علي عليه السلام شخصاً به مبارزه او شتافت، راه او را گرفت و فرمود:

اي شامي نام تو چيست؟

گفت: نام من کريب[2] بن صالح حميري است.

امام علي عليه السلام فرمود:

اي کريب از خدا بترس و ترا به کتاب خدا و سنت پيغمبرش محمد صلي الله عليه وآله وسلم دعوت مي کنم.

کريب گفت: تو کيستي؟

امام عليه السلام فرمود:

من علي بن ابيطالب هستم، اي کريب من تو را پهلوان رشيد و فارس ميدان مي بينم به جان خود رحم کن.

مرد شامي که شمشير خود را آماده کرده بود گفت، يا علي نزديکم بيا.

امام عليه السلام به او نزديک شد و در حاليکه قبضه شمشير در پنجه توانايش محکم بود، حمله شروع گرديد و ادامه يافت. که سرانجام با يک ضربت کاري به حيات ناپاکش خاتمه بخشيد.

خوارزمي مي نويسد:

امام علي عليه السلام چنان ضربه سهمگين بر سر کريب فرود آورد که جسد ناپاکش دو شقّه به زمين افتاد.[3] .

از سپاه معاويه چندين نفر پشت سرهم آمدند تا بلکه کاري از پيش ببرند، ولي نتوانستند و همه به دست تواناي امام عليه السلام به خاک ذلّت افتادند.

3- امام عليه السلام پس از کشتن بسياري از شجاعان و دلاوران لشگر شام، معاويه را به مبارزه دعوت کرد و گفت:

اي معاويه خودت به مبارزه من بيا و مردان عرب را نابود مساز.

معاويه گفت:

مرا به مبارزه با تو نيازي نيست، همانا براي تو بس است که چهار نفر از قهرمانان عرب را به هلاکت انداختي.[4] .

ابن قتيبه دينوري در اين مورد مي نويسد:

چون امام علي عليه السلام مشاهده کرد که در اين جنگ مردم زياد از بين مي روند، روزي از روزها، مقابل لشگر معاويه آمده، و او را با صداي بلند فراخواند،

در آن وقت معاويه بالاي تپّه اي قرار گرفته بود، و گفت:

يااباالحسين از من چه مي خواهي؟

امام عليه السلام فرمود:

چرا اين مردم کشته شوند و از بين بروند، در حالي که اگر تو غالب شوي خلافت از آن تست و اگر من پيروز شوم از آن من، بنابراين مردم را کنار بگذار و شخصاً به مبارزه با من بيا تا با هم بجنگيم، تا هر کدام از ما پيروز شود حکومت و خلافت براي او باشد.

عمرو عاص به محض شنيدن پيشنهاد امام عليه السلام به معاويه، گفت:

علي بر در انصاف آمده بدون درنگ پيشنهاد او را بپذير.

معاويه خنديد و گفت:

اي پسر عاص حتماً چشم طمع به خلافت من دوخته اي؟

عمرو گفت: چه زيباست که الان تو به مبارزه او بشتابي.

معاويه گفت:

تو همواره از طريف مزاح سخن مي گوئي.[5] .

تو چقدر احمق و سبُک مغز هستي، به خدا قسم تا کنون کسي پيدا نشده که با فرزند ابيطالب به مبارزه بر خيزد و کشته نشود و زمين را با خون خود رنگين نسازد، عمروعاص، تو جز کشته شدن من منظور ديگري نداري.

سرانجام معاويه به حرف عمروعاص گوش نداد و زندگيش را حفظ کرد.

عمرو عاص با تمسخر گفت:

اي معاويه آرام باش، از دشمنت مي ترسي و نصيحت کننده ات را از خود دور مي کني؟[6] .

4- وقتي که معاويه از آمدن به کارزار اميرالمؤمنين عليه السلام امتناع ورزيد، از ميان سپاه معاويه پهلواني که به شجاعت معروف بود، به نام «عروة بن داود دمشقي» به جاي معاويه براي مبارزه با آن حضرت مهيّا شد، تا به اين وسيله بتواند از انفعال معاويه بکاهد.

اين پهلوان با غرور تمام فرياد کشيد يا ابالحسن اگر معاويه از مبارزه با تو اکراه داشت من به نبرد تو مي آيم، براي مبارزه پيش بيا.

حضرت آماده شد که حرکت نمايد، يکي از ياران امام پيش آمد تا او را از مبارزه منصرف نمايد، گفت يا مولا اين سگ را به حال خود واگذار او اهميّتي ندارد.

امام نپذيرفت و تصميم گرفت تا به درخواست آن ماجراجو پاسخ مثبت دهد و فرمود به خدا قسم معاويه براي من از او منفورتر نيست.

سپس فرياد زد اي عروه برو و قبيله ات را خبر کن، سپس ضربت امام پائين آمد و عروه در همان ضربت به زمين غلطيد و فرياد اللَّه اکبر امام ميدان را به لرزه درآورد.

پسر عموي عروه از اين خون ريخته شده به هيجان آمد و براي گرفتن انتقام پيش رفت، امّا علي بن ابيطالب به او نيز مهلت نداد و با يک ضربت سهمناک پسر عمومي عروه را نيز کنار عروه نقش زمين ساخت.[7] .

5- روزي عمروعاص قدم به عرصه کارزار گذاشت ناگاه متوجّه شد که در برابر امام علي عليه السلام قرار دارد.

مرگ را پيش چشم ديد، ناچار از طريق نيرنگ وارد شد، و خود را به زمين انداخته عورتش را آشکارا نمود و با عجز و ناتواني گفت:

مُکْرَةٌ اَحُوکَ لابَطَلَ

«برادرت از روي اجبار به ميدان آمده است نه از راه مردي و دليري.»

علي عليه السلام از کثرت حياء صورت خود را برگردانيد.

عمروعاص از فرصت استفاده کرد و پيش معاويه فرار نمود، معاويه که وي را با آن وضع خفّت بار مشاهده کرد خنديد و به او گفت:

اِحْمِدِاللَّهِ وَ عَوْرَتَکَ يا عَمْرُو.

«اي عمرو سپاسگذار خدا و عورتت باش.»[8] .

اين واقعه ننگين را امام علي عليه السلام در يک سخنراني افشاگرانه در خطبه 84 نهج البلاغه به تحليل و ارزيابي مي گذارد و مي فرمايد:

عَجَباً لِابْنِ النَّابِغَةِ! يَزْعُمُ لِأَهْلِ الشَّامِ أَنَّ فِيَّ دُعَابَةً، وَأَنِّي امْرُؤٌ تِلْعَابَةٌ: أُعَافِسُ وَأُمَارِسُ! لَقَدْ قَالَ بَاطِلاً، وَنَطَقَ آثِماً.

َمَا - وَشَرُّ الْقَوْلِ الْکَذِبُ - إِنَّهُ لَيَقُولُ فَيَکْذِبُ، وَيَعِدُ فَيُخْلِفُ، وَيُسْأَلُ فَيَبْخَلُ، وَيَسْأَلُ فَيُلْحِفُ، وَيَخُونُ الْعَهْدَ، وَيَقْطَعُ الْإِلَّ؛ فَإِذَا کَانَ عِنْدَ الْحَرْبِ فَأَيُّ زَاجِرٍ وَآمِرٍ هُوَ! مَا لَمْ تَأْخُذِ السُّيُوفُ مَآخِذَهَا، فَإِذَا کَانَ ذلِکَ کَانَ أَکْبَرُ مَکِيدَتِهِ أَنْ يَمْنَحَ الْقِرْمَ سُبَّتَهُ.

أَمَا وَاللَّهِ اِنِّي لََيمْنَعُنِي مِنَ اللَّعِبِ ذِکْرُ الْمَوْتِ، وَإِنَّهُ لََيمْنَعُهُ مِنْ قَوْلِ الْحَقِّ نِسْيَانُ الْآخِرَةِ، إِنَّهُ لَمْ يُبَايِعْ مُعَاوِيَةَ حَتَّي شَرَطَ أَنْ يُؤْتِيَهُ أَتِيَّةً، وَيَرْضَخَ لَهُ عَلي تَرْکِ الدِّينِ رَضِيخَةً.

روانشناسي عمروعاص

شگفتا از عمروعاص پسر نابغه![9] ميان مردم شام گفت که من اهل شوخي و خوشگذراني بوده، و عمر بيهوده مي گذرانم!! حرفي از روي باطل گفت و گناه در ميان شاميان انتشار داد.

مردم آگاه باشيد! بدترين گفتار دروغ است، عمروعاص سخن مي گويد، پس دروغ مي بندد، وعده مي دهد و خلاف آن مرتکب مي شود، درخواست مي کند و اصرار مي ورزد، اما اگر چيزي از او بخواهند، بخل مي ورزد، به پيمان خيانت مي کند، و پيوند خويشاوندي را قطع مي نمايد، پيش از آغاز نبرد در هياهو و امر و نهي بي مانند است تا آنجا که دست ها به سوي قبضه شمشيرها نرود. اما در آغاز نبرد، و برهنه شدن شمشيرها، بزرگ ترين نيرنگ او اين است که عورت خويش آشکار کرده، فرار نمايد.[10] .

آگاه باشيد! بخدا سوگند که ياد مرگ مرا از شوخي و کارهاي بيهوده باز مي دارد، ولي عمروعاص را فراموشي آخرت از سخن حق بازداشته است، با معاويه بيعت نکرد مگر بدان شرط که به او پاداش دهد، و در برابر ترک دين خويش، رشوه اي تسليم او کند.[11] .

6- بسربن ارطاة به شجاعت شهرت يافته بود، روزي به مبارزه امام علي عليه السلام شتاف امام نيزه اي بر او زد که با پشت به زمين افتاد و پاهايش را بلند کرد در اينحال به نيرنگ عمروعاص متوصّل شد که امام بزرگوار روي برتافت، مردم او را شناختند و فرياد زدند يا علي او بسربن ارطاة است، چرا او را نمي کشي؟

امام آن معدن حياء فرمود رهايش کنيد، بُسر بر مرکب خود سوار شد و به سوي معاويه شتافت.

معاويه با ديدن آن منظره ننگ آور خنديد و گفت ترا حالتي رخ داد که به عمروعاص نيز رخ داده بود.[12] .









  1. فصول المهمه، ص88.
  2. خوارزمي نام او را کريب نموده که سرپنجه قوي داشت اگر سکه اي را با انگشت ابهام خود ميماليد، نقش سکه محو مي شد. (مناقب خوارزمي، ص147) - و ابن شهر آشوب در ج3، ص174 نام او را کريب بن صباح ثبت کرده است.
  3. مناقب خوارزمي، ص148.
  4. فصول المهمه، ص90.
  5. الامامة والسيسة، ج1، ص95 - و کامل بن اثير، ج3، ص312 - و ناسخ کتاب صفين، ص259.
  6. الامام علي عليه السلام، ج2، ص398.
  7. الامام علي عليه السلام، ج2، ص35.
  8. مروج الذهب، ج2، ص387 - و الامامة و السياسة، ج1، ص95 - و زندگاني اميرالمؤمنين، ص306 - و در سفينه نيز با اندک تفاوتي نقل شده، ج2، ص263.
  9. نابغه: زن معروفه، آلوده دامن، که اي مادر عمر و عاص بود، زن اسفي بود که عبداللّه بن جدعان او را خريد چون فاسد و ض پروا بود او را رها کرد، وقط عمر و عاص متولّد شد، ابواًب، اميّة بن خلف، هشام بن مغفه، ابوسفيان، عاص بن وائل، هر کدام ادّعا داشتند که عمرو، فرزند اوست: ربيع الابرار، زتلاي.
  10. عمرو عاص در اين فکر بود که در ميدان صفّين روزي خودي نشان دهد، تا آن که سوارِ نقاب داري از سپاه امام علي عليه السلام به ميدان آمد، عمرو فکر کرد که حريف او مي شود، با شجاعت در مقابل نقاب دار ايستاد و گَرد و خاک کرد، وقتي حمله آغاز شد دانست که آن نقاب دار، علي عليه السلام است، درمانده شد چه کند؟ مقاومت کند کشته مي شود، فرار کند آبرويش مي رود، هنوز انتخاب نکرده بود که حمله امام به او مهلت نداد از روي اسب سرنگون شد، مرگ را با چشم خود ديد، ناگاه زشت ترين حيله را بکار گرفت، که عورت خود را آشکار کرد، و امام او را در پستي و رسوائيش واگذارد، عمرو عاص با کمال ذلّت فرار کرد، و در ميان دو لشگر آن روز، و در پيشگاه تاريخ تا روز قيامت خود را آبرو برد.
  11. اسناد و مدارک اين خطبه به شرح زير است:

    1- عيون الاخبار ج 3 ص 10: ابن قتيبة (متوفاي 276 ه)

    2- عقدالفريد ج 2 ص 287: ابن عبد ربه مالکي (متوفاي 328 ه)

    3- امتاع والمؤانسة ج3 ص183: ابوحيان توحيدي (متوفاي 380 ه)

    4- محاسن و المساوي ص 54: بيهقي شافعي (متوفاي 569 ه)

    5- أنساب الاشراف ج 2 ص 151 و 145 و127: بلاذري (متوفاي 279 ه)

    6- کتاب أمالي ج1 ص131 م5 ح21/208: شيخ طوسي (متوفاي 460 ه)

    7- کتاب النهاية ج 4 ص 59 و 89: ابن اثير شافعي (متوفاي 606 ه)

    8- بحارالانوار ج33 ص221 ح509 وص223: مجلسي (متوفاي 1110 ه)

    9- الغارات ج1 ص302 و317: ابن هلال ثقفي (متوفاي 283 ه)

    10- جواهر المطالب ص 81: عبداللَّه السلمي

    11- کتاب مجالس ص63 م7 ذح8 پاورقي: شيخ مفيد (متوفاي 413 ه)

    12- احتجاج ج1 ص433 ح96 ط جديد: طبرسي (متوفاي 588 ه).

  12. مناقب خوارزمي، ص158 - و مناقب مرتضوي، ص434 - و فصول المهمه، ص91.