آغاز نبرد سازماندهي شده
اي پسر من، عَلَم را بگير و به دشمن حمله کن. محمّد عَلَم را گرفت و در روبروي سپاه دشمن، رَجَز خواند و ايستاد. اميرالمؤمنين فرياد زد: حمله کن، چرا توقف مي کني؟ محمّد حمله کرد و چند نفر از اصحاب جمل را بر خاک هلاکت انداخت و از اين سو به آن سو مي تاخت. اميرالمؤمنين به او نگريست و شجاعت و مبارزه او را خوش مي آمد و مي فرمود: أَطعِن بِها طَعْنَ أَبيکَ تُحْمَد محمّد بن حنفيّه ساعتي جنگ کرد و به صف خويش بازگشت و عَلَم بازگرداند.
اميرالمؤمنين علي عليه السلام چون اين حادثه را مشاهده کرد، عَلَم را به دست پسر خويش محمد حنفيّه داد و گفت:
لا خَيْرَ فِي الْحَربِ اِذا لَمْ تُوقَد