پند و اندرز دادن سپاه دشمن با قرآن











پند و اندرز دادن سپاه دشمن با قرآن



پس، زِرِه خويش بپوشيد و شمشير حمايل کرد، عمامه بر سر بست و بر دُلدُل[1] نشست،

قرآن را بر روي دست گرفت و فرمود:

اي مردم، چه کسي از شما اين قرآن را از من مي گيرد و پيش اين قوم مي رود و آنان را به اوامر و نواهي که در قرآن نوشته است مي خواند؟

غلامي از مجاشع، به نام «مسلم» جلو آمد و گفت:

اي اميرالمؤمنين من براي اين مأموريّت آماده ام.

آن حضرت فرمود:

اي جوان اگر اين قرآن را پيش آنان ببري، تو را مي گشند، آيا به اين راضي هستي؟

گفت: آري راضي هستم.

امام علي عليه السلام به خبر داد که:

اوّل دست هاي تو که با آن قرآن را گرفته اي، با شمشير قطع مي کنند، بعد از آن به تو زخم ديگري مي زنند و تو را مي کشند.

جوان گفت:

راضي هستم به آنچه فرمودي. چون رضاي خدا در آن است، من راضي هستم.

اميرالمؤمنين دو بار اين کلمات را به او گفت و حجّت بر او تمام کرد.

آن جوان جواب داد:

شهيد شدن در راه خداي تعالي و ثوابي که وعده کرده اند از درگاه خدا يافتن در کنار اين رنج، پيش من آسان است.

اميرالمؤمنين او را دعاي خير کرد و آن جوان قرآن را از اميرالمؤمنين علي عليه السلام گرفت و پيش آن جماعت آورد و گفت:

اي مردمان، اميرالمؤمنين علي بن ابطالب عليه السلام که پسرعمّ رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم و وصيّ محمّد مصطفي صلي الله عليه وآله وسلم است اين قرآن را به دست من داده که من با شما به اين کلام خداصحبت کنم. شما با من مخالفت نکنيد، ار خدا بترسيد و خويشتن را به دست خود به هلاکت ميندازيد.

مردي از خدمتکاران عايشه بيرون آمد و شمشيري بر او زد که هر دو دست او را بريد.

آن جوان قرآن را با بازو و سينه نگاه داشت. ديگري شمشير ديگري بر سينه او زد که او را کشت.









  1. الاغِ پيامبر که دُلدُل نام داشت.