ضرورت دفاع از اسلام











ضرورت دفاع از اسلام



در دوران خلافت خلفاي سه گانه تحريفات فراواني در اسلام به وجود آمد که افشا و ريشه کن کردن آنها يکي از وظائف حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بود که در نامه اي به آن اشاره مي فرمايد:

أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بَعَثَ مُحَمَّداً - صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ - نَذِيراً لِلْعَالَمِينَ، وَمُهَيْمِناً عَلَي الْمُرْسَلِينَ. فَلَمَّا مَضَي عَلَيْهِ السَّلَامُ تَنَازَعَ الْمُسْلِمُونَ الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ.

فَوَ اللَّهِ مَا کَانَ يُلْقَي فِي رُوعِي، وَلَا يَخْطُرُ بِبَالِي، أَنَّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ هذَا الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ صلي الله عليه وآله وسلم عَنْ أَهْلِ بَيْتِهِ،

وَلَا أَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّي مِنْ بَعْدِهِ! فَمَا رَاعَنِي إِلَّا انْثِيَالُ النَّاسِ عَلَي فُلَانٍ يُبَايِعُونَهُ، فَأَمْسَکْتُ يَدِي حَتَّي رَأَيْتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الْإِسْلَامِ، يَدْعُونَ إِلَي مَحْقِ دِينِ مُحَمَّدٍ - صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ - فَخَشِيتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الْإِسْلَامَ وَأَهْلَهُ أَنْ أَرَي فِيهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً، تَکُونُ الْمُصِيبَةُ بِهِ عَلَيَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلَايَتِکُمُ الَّتِي إِنَّمَا هِيَ مَتَاعُ أَيَّامٍ قَلَائِلَ، يَزُولُ مِنْهَا مَا کَانَ، کَمَا يَزُولُ السَّرَابُ، أَوْ کَمَا يَتَقَشَّعُ السَّحَابُ؛

فَنَهَضْتُ فِي تِلْکَ الْأَحْدَاثِ حَتَّي زَاحَ الْبَاطِلُ وَزَهَقَ، وَاطْمَأَنَّ الدِّينُ وَتَنَهْنَهَ.

«پس از ياد خدا و درود! خداوند سبحان محمّد صلي الله عليه وآله وسلم را فرستاد تا بيم دهنده جهانيان، و گواه پيامبران پيش از خود باشد،

آنگاه که پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم به سوي خدا رفت، مسلمانان پس از وي در کار حکومت بايکديگر درگير شدند،

سوگند به خدا نه در فکرم مي گذشت، و در نه خاطرم مي آمد که عرب خلافت را پس از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم از اهل بيت او بگرداند،

يا مرا پس از وي از عهده دار شدن حکومت باز دارند، تنها چيزي که نگرانم کرد شتافتن مردم به سوي فلان شخص بود که با او بيعت کردند.

من دست باز کشيدم، تا آنجا که ديدم گروهي از اسلام بازگشته، مي خواهند دين محمد صلي الله عليه وآله وسلم را نابود سازند، پس ترسيدم که اگر اسلام و طرفدارانش را ياري نکنم،

رخنه اي در آن بينم يا شاهد نابودي آن باشم، که مصيبت آن بر من سخت تر از رها کردن حکومت بر شماست، که کالاي چند روزه دنياست، که به زودي ايّام آن مي گذرد چنان که سراب ناپديد شود،

يا چونان پاره هاي ابر که زود پراکنده مي گردد، پس در ميان آن آشوب و غوغا بپا خاستم تا آنکه باطل از ميان رفت، و دين استقرار يافته، آرام شد.»[1] .









  1. نامه 62 نهج البلاغه معجم المفهرس مؤلّف.