آغاز قتل و غارت











آغاز قتل و غارت



عبداللَّه را گرفته و کتفش را بستند و همراه زن حامله او که وضع حملش نزديک بود به نخلستاني کشيدند که ميوه آن رسيده و متعلق به مردي نصراني بود.

خرمائي در نخلستان به زمين افتاده بود، يکي از خوارج آنرا برداشت و به دهن گذاشت،

يکي از همراهان گفت:

آيا خرماي حرام مي خوري؟ تو که بهاي آنرا نپرداخته اي، او ناگزير دانه خرما را از دهان بيرون انداخت.

در آن ميان خوکي را مشاهده کردند که متعلّق به اهل ذمّه بود، که يکي از خوارج او را با شمشير کشت، همراهش به وي اعتراض کرد و گفت:

اين عمل تباهکاري در روي زمين است، به ناچار بهاي آنرا به صاحبش پرداختند.

عبداللَّه با مشاهده اين احوال خرسند شد که از آنها آسيبي به وي نخواهد رسيد، ناگاه بر خلاف انتظار او را به کنار فرات کشيدند تا شهيدش نمايند.

چون ابن خبّاب اين وضع را مشاهده کرد به آنها گفت:

در کار خود صادق باشيد، من مسلمانم و کار خلافي هم نکرده ام، در ضمن شما به من امان داديد (و گفتيد از ما مترس) آنها گوش ندادند و او را بر زمين کشيده مانند گوسفند ذبح کردند و خون او به آب نهر ريخته شد،

سپس به سوي همسرش هجوم آوردند، آن زن مصيبت زده مي گفت:

من زني تنها هستم، آيا شما از خدا نمي ترسيد؟

به او هم رحم نکردند، شکمش را پاره کرده و جنين را بيرون کشيده و کشتند.

آنها همچنين سه زن مسلمان ديگر را که از قبيله طيّ بودند نيز به قتل رساندند که يکي از آن زنان امّ سنان بود و از اصحاب پيامبر خدا صلي الله عليه وآله وسلم به حساب مي آمد.

مرد نصراني که در آنجا بود، با ديدن اين منظره رقّت بار، با شگفتي به سران خوارج گفت:

من از کارهاي شما در شگفتم زيرا عبداللَّه بن خبّاب را مي کشيد، امّا يک دانه خرما را بي اجازه صاحبش نمي خوريد.[1] .

خوارج در سر راه خود هر جامسلماني مي يافتند از دم تيغ مي گذرانيدند و اموال آنان را به يغما مي بردند، آنها بدين نحو در نهروان گرد آمدند.

امام عليه السلام وقتي اين اخبار را شنيد، براي تحقيق بيشتر، حارث بن مرّره را نزد خوارج فرستاد، تا در اين رابطه تحقيقات دقيقي انجام دهد و نتيجه را کتباً به اطّلاع آن حضرت برساند.

چون فرستاده امام عليه السلام به گروه خوارج نزديک شد، تا در مورد اين کشتار و غارتگري ها سؤال نمايد، بر سر او ريختند و بي رحمانه شهيدش کردند.









  1. کامل ابن اثير ج3، ص342 - و تاريخ طبري، ج6، ص3374 - و ناسخ ج اميرالمؤمنين عليه السلام، ص541 - و تحفة الاحباب، ص181 - و الامامة والسياسة، ج1، ص126 - و سفينه بحار، ج1، ص383.