تلاش در هدايت سران خوارج











تلاش در هدايت سران خوارج



با برّرسي دقيق تاريخ، اين حقيقت ثابت مي شود که نطفه خوارج در صفين، زماني که هنوز لشگريان از صحنه نبرد خارج نشده بودند، بسته شد

و ريشه هاي پيدايش خوارج را بايد از جنگ صفّين ريشه يابي کرد.

لحظه هائي که امام عليه السلام را به داوري ابوموسي مجبور ساختند و امام به ناچار حکميّت و صلح نامه را پذيرفت، سپس موضوع صلحنامه را به اطّلاع واحدهاي نظامي رساندند.

وقتي که آنرا به طايفه بني تعيم خواندند، عروة بن اديّه گفت:

آيا شما در کار خدا، مردان را حَکَم قرار مي دهيد و شعار داد:

لا حُکْمَ اِلاّ لِلّهِ

«هيچ حکمي جز حکم خدانيست»[1] .

عروة بن اديّه نخستين فردي بود که در آن روز به حَکَميّت اعتراض کرد و شعار:

لا حُکْمَ اِلاّ لِلّهِ

را داد.

اين نخستين شعار خوارج بود که از گلوي او بيرن آمد و اساس تفکّر خوارج را تشکيل داد.

که در حقيقت آن شعار و آن اعتراض اوّلين خشت خوارج بود که با دست آن مرد کج انديش گذاشته شد.

طبق نقل ابن اثير، و طبري، دو نفر به نام هاي «زرعة بن برج طائي» و «حرقوص بن زهر سعدي»[2] به نمايندگي عدّه اي که بعداً به «خوارج» شهرت يافتند به حضور امام عليه السلام رسيدند هر دو به آن حضرت گفتند:

لا حُکْمَ اِلاّ لِلّهِ

«هيچ حکمي جز حکم خدا نيست»

امام نيز فرمود:

لا حُکْمَ اِلاّ لِلّهِ

حرقوص اضافه کرد يا علي از گناه و خطايت توبه کن و از اين کار (حَکَميّت) برگرد و با ما به جنگ دشمن بشتاب تا بجنگيم و به لقاي خدا برسيم!

امام عليه السلام فرمود:

«اتفاقاً تنها خواست ما همين بود و با اصرار شما را به ادامه جنگ سفارش مي کرديم و با تأکيد مي گفتيم که به حيله فرزند نابغه توجه نکنيد متأسفانه شما در اين رابطه نه تنها از فرمان من تمرّد کرديد.

بلکه ما را به ترک مبارزه وادار ساختيد، حالا که کار از کار گذشته و ما در اين باره ميان خود و آن قوم عهدنامه اي نوشته، و شروطي مقرّر کرده، و تعهّد نامه امضاء نموده ايم ديگر نمي توانيم پيمانها را ناديده بگيريم که خداوند متعال هم مي فرمايد:

وَاُوفُو بِعَهْدِ اللَّهِ اِذ عاهَدْتُمْ[3] .

(وقتي پيماني بستيد به عهد خداوند وفا کنيد) پس با اين وصف ديگر نمي توان اقدام به جنگ کرد.»

حرقوص گفت:

اين جرم و گناه است و تو بايد از آن توبه کني.

امام عليه السلام فرمود:

اين جرم نيست، لکن عجز است که در نتيجه رأي غلط شما سرزده است، و من قبلاً شما را از اين تصميم نادرست نهي کردم ولي شما گوش نداديد.

زرعه گفت:

اي علي اگر تو حکميّت مردان را قبول کني من با تو جنگ خواهم کرد و از جنگ خود مقصودي جز رضاي خدا نخواهم داشت.

امام عليه السلام فرمود:

بدا به حال تو چقدر سرسخت و بدبخت هستي، من ترا در جنگ با خودم کشته و گرد باد را بر لاشه بيجانت نشسته مي بينم!

زرعه گفت: من هم همين را آرزومندم.

آنگاه هر دو نماينده از حضور امام عليه السلام خارج شدند، در حالي که مي گفتند:

لا حُکْمَ اِلاّ لِلّهِ[4] .

در مناقب ابن شهر آشوب آمده است که:

ملاقات اين دو نفر با اميرالمؤمنين عليه السلام بعد از برگشتن از صفّين، در کوفه اتّفاق افتاد.

خوارج[5] معتقد بودند که:

داوري حَکَمين بر خلاف اسلام است، زيرا قرآن مي فرمايد:

لا حُکْمَ اِلاّ لِلّهِ

در صورتي که ابتدا اين کار را خود آنها قبول کرده و امام عليه السلام را نيز به اين کار وادار نمودند،

ولي بعداً خود اميرالمؤمنين عليه السلام را تخطئه کردند و گفتند اين کار کفر بوده است، ما توبه کرده ايم تو هم بايد توبه کني.

حضرت فرمود:

«منشأ اين کار خطاي شما بود نه من، به هر حال کفر هم نبود و من مرتکب خطائي نشده ام تا توبه کنم و همواره توبه خوب است و من از هر گناهي استغفار مي کنم.»

گفتند:

اين کافي نيست بلکه بايد اعتراف کني که «حکميّت» گناه بوده و از اين گناه توبه نمائي.

امام علي عليه السلام فرمود:

«مسئله حکميّت را من که به وجود نياورده ام تا توبه نمايم آنرا خودتان به وجود آورده ايد و نتيجه اش را نيز ديديد و از طرفي چيزي که در اسلام مشروع است چگونه آنرا گناه قلمداد کنيم.»

از آن پس خوارج دست به فعاليت سياسي زدند و در ابتداء يک فرقه ياغي و سرکشي بودند که به همين جهت «خوارج» ناميده شدند.[6] .

چنانکه قبلاً گفتيم، هنگام برگشتن از صفّين مخالفان اميرالمؤمنين عليه السلام وارد کوفه نشدند، آنها در بيرون کوفه در محلي موسوم به «حروراء»[7] گرد آمدند که آنها را «حروريّه»[8] ناميدند.

در آنجا منادي آنها ندا کرد که اداره جنگ و فرماندهي، بر عهده اشعث بن ربعي تميمي مي باشد و هم چنين عبداللَّه بن الکوّاء يشکري هم امام جماعت سپاهيان است.









  1. کامل بن اثير، ج3، ص321.
  2. حرقوص، به ضم حاء و سکون راء و ضم قاف، فرزند زهر، و او را «حرقوص» ذوالثديه مي گفتند. روزي در حضور پيامبر خدا صلي الله عليه وآله وسلم از کثرت عبادت حرقوص سخن گفتند، حضرت فرمود: وي را نمي شناسم، در اين حال «حرقوص» در آمد، گفتند اين است، رسول خدا فرمود: در ميان دو چشم او نشاني مي بينم که علامت شيطان است، چون نزديک آمد حضرت فرمود:

    آيا در اينحال که بر ما وارد مي شدي نفست به تو چنين وانمود نمي کرد که در ميان اين قوم هرگز کسي به رتبه تو نمي رسد؟

    حرقوص گفت: بلي.

    سپس راهي مسجد شد و به نماز ايستاد.

    پيامبر خدا صلي الله عليه وآله وسلم فرمود: آيا مردي نيست که او را به هلاکت برساند.

    ابوبکر برخاست و به سراغ او رفت او را در حال رکوع ديد، به خود گفت: چگونه کسي را گردن بزنم که رکوع مي کند و لا اله الاّ اللَّه مي گويد و برگشت، حضرت فرمود: بنشين تو با او مصاحب نيستي. آنگاه به علي عليه السلام فرمود: تو قاتل او هستي. علي عليه السلام در پي او رفت ولي او را نيافت، برگشت و به عرض پيامبر ساند که او را نيافتم، پيامبر خدا فرمود: اگر او کشته مي شد، فتنه پايان مي يافت.

    به روايت ديگر فرمود: اين نخستين کسي است که از امت من خروج مي کند اگر او را مي کشتيد دو نفر اختلاف نمي کرد. (مناقب ابن شهر آشوب، ج3، ص187(

    نقل شده است که بدين جهت او را ذوالثديه مي گفتند که جاي يکدست او را پاره گوشتي بود مانند پستان زنان و داراي چند تار موي تراز مانند سبيل گربه، وقتي آنرا مي کشيدند به اندازه دست ديگرش و چون رها مي شد جمع و منقبض گرديده به شانه بر مي گشت و کوتاه مي شد. (کامل ابن اثير، ج3 - و ناسخ کتاب ج3 از کتاب دوم، ص558 - و مناقب مرتضوي، ص448.

  3. سوره نحل، آيه 93.
  4. کامل ابن اثير، ج3، ص334 - و تاريخ طبري، ج6، ص3360.
  5. خوارج، يعني «شورشيان» اين واژه از خروج به معناي سرکشي و طغيان، گرفته شده است، کلمه خروج دو معناي نزديک به هم دارد، يکي در مقام پيکار و جنگ و ديگري تمرّد و عصيان کردن.
  6. جاذبه و دافعه علي عليه السلام، ص122.
  7. حروراء به فتح حاء و راء و سکون واو و راء دوم دهي است در پشت کوفه و يا محلي است در دو ميلي کوفه معجم البلدان.
  8. کشف الغمّه، ج1، ص264 - و علي و فرزندانش، ص107.