بازگشتن به آيين جاهليت ديرين











بازگشتن به آيين جاهليت ديرين



چون خبر رحلت پيغمبر (ص) در سرزمين عربستان پراکنده گرديد، بيشتر قبيله ها و نو مسلمانان به آيين جاهليت ديرين باز گشتند، چرا که رها کردن آيين پدران براي آنان دشوار بود و دشوارتر از آن پرداخت زکات که آن را نشانه ي سرشکستگي مي شمردند.

خبر مرتد شدن اين مردم به مدينه رسيد و در شهرها و شهرکها اثر گذاشت. اما تني چند که آينده نگر بودند مي دانستند کار حکومت قبيله اي پايان يافته و دري که اسلام به روي مردم اين سرزمين گشوده بسته نخواهد شد، و به سود آنان خواهد بود که از اسلام پشتيباني کنند. ابوسفيان که تا توانست با پيغمبر (ص) جنگيد و در فتح مکه از بيم کشته شدن به سفارش عباس عموي پيغمبر (ص) به زبان مسلمان شد و در دل دشمن اسلام بود، فرصت را غنيمت شمرد و نزد علي (ع) آمد و گفت: «چه شده است که کار حکومت را بايد پست ترين خاندان از قريش عهده دار شود. به خدا اگر بخواهي مدينه را پر از سوار و پياده مي کنم». علي (ع) گفت: «ابوسفيان از ديرباز دشمن اسلام بوده اي».

علي (ع) از آنچه در دل او بود و از آنچه در بيرون مي گذشت آگاه بود و دانست براي باقي ماندن نام مسلماني بايد خاموش بنشيند و با در دست گيرندگان حکومت مدارا کند. او در اين باره چنين مي گويد:

«دامن از خلافت در چيدم و پهلو از آن پيچيدم، و ژرف بينديشيدم که چه بايد کرد؟ و از اين دو کدام شايد؟ با دست تنها بستيزم يا صبر پيش گيرم و از ستيز بپرهيزم؟ که جهاني تيره است و بلا بر همگان چيره. بلايي که پيران در آن فرسوده شوند و خردسالان پيرو ديندار تا ديدار پروردگار در چنگال رنج اسير. چون نيک سنجيدم شکيبايي را

[صفحه 20]

خردمندانه تر ديدم».

چون ديد مردم او را رها کردند و به سوي دنيا رو آوردند، با آنکه مي توانست با آنان در افتد و حقي را که از آن اوست بازستاند، لب فرو بست و چيزي نگفت، چنانچه خود گويد:

«به صبر گراييدم حالي که ديده از خار غم خسته بود و آوا در گلو شکسته ميراثم ربوده اين و آن و من بدان نگران».

او اگر خلاف را مي خواست، براي آن بود که سنت رسول خدا را بر پاي دارد و عدالت را بگمارد. نه آنکه دل به حکومت خوش کند و مردم را به حال خود واگذارد. وي در نامه اي که هنگام خلافت ظاهري خود به عثمان پسر حنيف که از جانب او در بصره حکومت داشت نوشت، و او را سرزنش کرد که چرا به مهمانيي رفته که توانگران در آن بوده اند نه مستمندان، گويد:

«بدين بسنده کنم که مرا اميرمؤمنان گويند و در ناخوشاينديهاي روزگار شريک مردم نباشم، يا در سختي زندگي برايشان نمونه اي نشوم».

علي (ع) خلافت را حق خود مي دانست، اما حرمت دين و وحدت مسلمانان را برتر از آن مي ديد و مي گفت:

«مي دانيد سزاوارتر از ديگران به خلافت منم به خدا سوگند بدانچه کرديد گردن مي نهم، چند که مرزهاي مسلمانان ايمن بود کسي را جز من ستمي نرسد. من خود اين ستم را پذيرفتارم و اجر اين گذشت و فضيلتش را چشم مي دارم و به زر و زيوري که بدان چشم دوخته ايد ديده نمي گمارم».

«به خدايي که دانه را کفيد و جان را آفريد، اگر اين بيعت کنندگان نبودند و ياران حجت بر من تمام نمي نمودند و خدا علما را نفرموده بود تا ستمکار شکمباره را برنتابند، و به ياري گرسنگان ستمديده بشتابند، رشته ي اين کار را از دست مي گذاشتم و پايانش را چون آغازش مي انگاشتم، و چون گذشته خود را به کناري مي داشتم و مي ديديد که دنياي شما را به چيزي نمي شمارم و حکومت را پشيزي ارزش نمي گذارم».

با اين همه آنجا که لازم بود راهنمايي مي فرمود. اگر مشکلي پيش مي آمد مي گشود، و اگر حکمي به خطا صادر مي شد، درست را به آنان مي نمود. رسول خدا در باره ي

[صفحه 21]

او فرمود:

«من شهر دانشم و علي دَرِ آن شهر است».

حضرت رسول، علي را در قضاوت از همه صحابيان برتر شمرد و فرمود:

«أقْضاکُمْ علي».

عمر مي خواست خود همراه سپاهياني که به ايران مي رفتند براه افتد. علي (ع) بدو گفت:

«تو همانند قطب بر جاي بمان و عرب را چون آسياسنگ گرد خود بگردان و به آنان آتش جنگ را برافروزان که اگر تو از اين سرزمين برون شوي عرب از هر سو تو را رها کند و پيمان بسته را بشکند، و چنان شود که نگاهداري مرزها که پشت سر مي گذاري براي تو مهمتر باشد از آنچه پيش روي داري».

در سالهاي گوشه نشيني به گردآوري قرآن، پرداخت و آن را چنانکه بر رسول (ص) نازل شده بود فراهم آورد. علي (ع) در ميان ياران پيغمبر (ص) بي گمان در شناخت قرآن و گشودن مشکلهاي آن يگانه بود و پيوسته مسلمانان را به خواندن قرآن و دانستن معني آن ارشاد مي فرمود. در اين باره چنين فرمايد:

«بر شما باد به کتاب خدا که ريسمان استوار است و نور آشکار است و درماني است سود دهنده و تشنگي را فرونشاننده، چنگ در زننده بدان را نگهدارنده، و درآويزنده را نجات بخشنده. نه کج شود تا راستش گردانند، نه به باطل گرايد تا آن را برگردانند».

بسا مشکل که پيش آمد و خلفا و صحابه در آن درماندند، سپس علي (ع) را خواندند و او آن مشکلها را گشود. ستم ها را با شکيبايي تحمل فرمود و گاه مردم را هشدار مي داد که:

«آنچه را فرايادتان آوردند به فراموشي سپرديد، و از آنچه تان ترساندند خود را ايمن ديديد. پس انديشه ي درست از سرتان رفته است، و کارها بر شما آشفته».


صفحه 20، 21.