ترس قريش











ترس قريش



قريش (يا دست کم سران آنان) از اينکه محمد (ص) مردم را به خداي يگانه مي خواند بيمي نداشت؛ چرا که بتان را از روي اعتقاد ارزشي نمي نهاد. اما در ميان آنچه پيغمبر از زبان وحي بر مردم مي خواند آيه هايي بود که از آن مي ترسيدند، و آن را براي ثروت خود تهديدي مي ديدند؛ سفارش يتيمان، سخت نگرفتن بر بردگان، پرهيز از اندوختن مال

[صفحه 10]

و رعايت حال عيال. چنين کاري پذيرفتني نيست. چه بايد کرد؟ تا محمد کشته نشود اين شعله خاموش نخواهد شد. اما اگر او را بکشند بني هاشم خون خواه اويند و هر خانواده از آنها با خانواده هايي پيوند دارد. درگيري ميان قريش پديد مي آيد و آرامش به هم مي خورد. راهي ديگر بايد جست. سران خانواده ها در دارُالنَّدْوَه که مجلس شوراي آنان بود گرد آمدند. پس از گفتگوي بسيار همگان بر اين اقدام يک سخن شدند که از هر قبيله جواني چابک بگزينند و هر يک از آنان شمشيري برنده در دست گيرد. شب هنگام بر محمد (ص) در آيند و به يکبار شمشير خود بر او زنند تا تني خاص کشنده ي او نباشد. چون چنين کنند بني هاشم نمي توانند با همه ي قبيله ها در افتند، ناچار به خون بها گردن مي نهند.

جبرئيل رسول خدا را آگهي داد که بايد اين شب در بستر خود نخوابي. رسول خدا علي (ع) را گفت:

«در جاي من بخواب و به تو آسيبي نخواهد رسيد».

علي (ع) پرسيد:

«اگر من جاي تو بخوابم تو در امان خواهي ماند».

گفت: «بلي».

علي (ع) لبخندي بر لب آورد و سجده گذارد. آيه ي «وَمِنَ النّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابتغاء مَرضاةِ اللّه» درباره ي علي (ع) در اين حادثه نازل شد.

رسول خدا (ص) اندکي پس از آنکه به مدينه رسيد ابوواقد ليثي را با نامه اي به مکه فرستاد و از علي (ع) خواست به يثرب آيد.

علي (ع) با فاطمه (س) دختر پيغمبر (ص) و فاطمه مادر خود و فاطمه دختر زبير بن عبدالمطلب که مورخان از آنان به فَواطم تعبير مي کنند، روانه ي مکه شد. در ميان راه گروهي از مشرکان مکه راه را بر او گرفتند. علي (ع) با آنان در افتاد و يکي از آنان را که جناح مولاي حرب بن اميه بود، از پاي در آورد. مانده ي آنان پراکنده شدند و علي (ع) با همراهان سالم به يثرب در آمد.

[صفحه 11]


صفحه 10، 11.