ضربت ابن ملجم











ضربت ابن ملجم



پسر ملجم شمشير خود را برداشت و به مسجد آمد و ميان خفتگان افتاد. علي (ع) اذان گفت و داخل مسجد شد و خفتگان را بيدار مي کرد، سپس به محراب رفت و ايستاد و نماز را آغاز کرد، به رکوع، و سپس به سجده رفت. چون سر از سجده ي نخست برداشت، ابن ملجم او را ضربت زد و ضربت او بر جاي ضربتي که عمرو پسر عبدود در جنگ خندق بدو زده بود آمد. ابن ملجم گريخت و علي (ع) در محراب افتاد و مردم بانگ برآوردند اميرمؤمنان (ع) کشته شد. بلا ذري به روايت خود از حسن بن بزيع آرد:

- «چون پسر ملجم او را ضربت زد گفت: فُزْتُ وَرَبِّ الْکَعبَة و آخرين سخن او اين آيه بودو «وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَةٍ شَرَّاً يَرَهُ».

امام را از مسجد به خانه بردند. ديري نگذشت که قاتل را دستگير کرده و نزد او

[صفحه 57]

آوردند. بدو فرمود:

- «پسر ملجمي؟»

- «آري!»

- «حسن او را سير کن و استوار ببند! اگر مُردم او را نزد من بفرست تا در پيشگاه خدا با او خصمي کنم و اگر زنده ماندم يا مي بخشم يا قصاص مي کنم».

امام در آخرين لحظه هاي زندگي فرزندان خود را خواست به آنها چنين وصيت کرد:

«خدا را، خدا را. همسايگان را بپاييد که سفارش شده ي پيامبر (ص) شمايند، پيوسته درباره ي آنان سفارش مي فرمود، چندانکه گمان برديم براي آنان ارثي معين خواهد نمود.

خدا را، خدا را، درباره ي قرآن، مبادا ديگري بر شما پيشي گيرد در رفتار به حکم آن.

خدا را، خدا را، درباره ي نماز که ستون دين شماست. خدا را خدا را در حق خانه ي پروردگارتان! آن را خالي مگذاريد، چندانکه در اين جهان ماندگاريد که اگر[ حرمت] آن را نگاه نداريد به عذاب خدا گرفتاريد.

خدا را خدا را، درباره ي جهاد در راه خدا به مالهاتان و به جانهاتان و زبانهاتان، بر شما باد به يکديگر پيوستن و به هم بخشيدن. مبادا از هم روي بگردانيد و پيوند هم را بگسلانيد.

امر به معروف و نهي از منکر را وامگذاريد تا بدترين شما حکمراني شما را بر دست گيرند، آنگاه دعا کنيد و از شما نپذيرند. پسران عبدالمطلب! نبينم در خون مسلمانان فرو رفته ايد و دستها را بدان آلوده، و گوييد امير مؤمنان (ع) را کشته اند. بدانيد جز کشنده ي من نبايد کسي به خون من کشته شود.

بنگريد! اگر من از اين ضربت او مردم، او را تنها يک ضربت بزنيد و دست و پا و ديگر اندام او را مبريد که من از رسول خدا (ص) شنيدم مي فرمود: بپرهيزيد از بريدن اندام مرده هر چند سگ ديوانه باشد».

اندک اندک آرزوي او تحقق مي يافت و بدانچه مي خواست نزديک مي شد. او از ديرباز، خواهان شهادت بود و مي گفت:

«خدايا بهتر از اينان را نصيب من دار و بدتر از مرا بر اينان بگمار!»

[صفحه 58]

علي (ع) به لقأ حق رسيد و عدالت، نگاهبان امين و برپا دارنده ي مجاهد خود را از دست داد، و بي ياور ماند. ستمبارگان از هر سو دست به حريم آن گشودند و به اندازه ي توان خود اندک اندک از آن ربودند، چندانکه چيزي از آن بر جاي نماند. آنگاه ستم را بر جايش نشاندند و همچنان جاي خود را ميدارد است تا خدا کي خواهد که زمين پر از عدل و داد شود، از آن پس که پر از ستم و جور شده است.

چون علي (ع) را به خاک سپردند. امام حسن به منبر رفت و گفت:

«مردم! مردي از ميان شما رفت که از پيشينيان و پسينيان کسي به رتبت او نخواهد رسيد. رسول الله پرچم را بدو ميداد و به رزمگاهش مي فرستاد و جز با پيروزي باز نمي گشت. جبرئيل از سوي راست او بود و ميکائيل از سوي چپش».

حکومت طلبان پس از شهادت علي (ع) باز هم دست بر نداشتند و تا توانستند، حديثهاي دروغ در ذهن اين و آن انداختند، شايد از حرمت وي بکاهند. اما چراغي را که خدا بر افروخت، با دم سرد اين و آن خاموش نگردد و هر روز فروغ آن افزونتر شود. با گذشت زمان دوستي علي (ع) در دلها راه مي يابد و بانگ ولايت او شبانه روز گوش شيعيان و دلبستگان وي را در بامداد و پيشين و شامگاه نوازش مي دهد.


صفحه 57، 58.