روايت ها درباره شهادت اميرمؤمنان











روايت ها درباره شهادت اميرمؤمنان



مجموع روايت هايي که مورخان نخستين درباره ي شهادت امير مؤمنان (ع) آورده اند، و شيعه و اهل سنت آن را در کتابهاي خويش نقل کرده اند، نشان مي دهد که علي (ع) با توطئه ي خوارج به شهادت رسيد.

حاصل آن گفته ها اين است که پس از پايان يافتن جنگ نهروان، دسته اي از خوارج گرد آمدند و بر کشته هاي خود مي گريستند، و آنان را به پارسايي و عبادت وصف مي کردند. آنگاه گفتند اين فتنه ها که پديد آمد از سه تنه برخاسته است: علي(ع)، عمرو پسر عاص و معاويه. تا اين سه تن زنده اند کار مسلمانان راست نخواهد شد. و سه تن از آن جمع کشتن اين سه تن را به عهده گرفتند. عبدالرحمن پسر ملجم از بني مراد کشتن علي (ع) را به عهده گرفت.

در اينکه علي (ع) در شب نوزدهم ماه رمضان به دست پسر ملجم ضربت خورد ترديدي نيست. ولي آيا کشنده ي او تنها مردي خارجي بود؟

جاي ترديد است. اما آنچه به نظر درست تر مي آيد اين است که ريشه ي اين توطئه را بايد نخست در کوفه، سپس در دمشق جستجو کرد؛ چنانکه نوشته شد معاويه مي دانست تا علي (ع) زنده است دست يابي به خلافت براي او ممکن نيست. اشعث پسر قيس نيز چنانکه اشارت شد با علي (ع) يکدل نبود. پيش از اين نوشتيم اشعث با علي (ع) دلي خوش نداشت. چون علي (ع) دست او را از حکومت بر مردم کنده باز داشته بود، نيز در منبر وي را منافق پسر کافر خواند. داستان پيدا شدن ناگهاني زني به نام قطام نيز که نوشته اند

[صفحه 56]

ابن ملجم چون او را ديد يک دل نه، صد دل عاشق وي شد. و گويا بر ساخته ي قصه سرايان است که خواسته اند، مسير حادثه را بگردانند و از داستان قطام خود قطام. در حالي که طبري او را زني قديسه مي شناساند، ابن اعثم، او را زني بوالهوس و نيمه روسپي معرفي مي کند.

مجموع اين تناقضها ساختگي بودن اصل داستان را تأييد مي کند. گويا داستان قطام را ساخته و به کار آن سه تن پيوند داده اند تا بيشتر در ذهنها جاي گيرد. و توطئه کنندگان اصلي فراموش شوند.

من مي دانم داستاني که بيش از سيزده قرن است در ذهن خواننده و شنونده جاي گرفته با اين نوشته و مانند آن، محو نمي شود. انتظار من هم اين نيست که آن باور را رها کنند و بدين اعتقاد باشند. علي (ع) در ماهي که به ديدار حق تعالي رفت، افطارها را قسمت کرده بود. شبي نزد پسرش حسن (ع) و شبي نزد حسين (ع) و شبي نزد عبدالله جعفر روزه مي گشاد، و بيش از دو يا سه لقمه نمي خورد. پرسيدند چرا به اين خوراک اندک بسنده مي کني مي فرمود:

«اندکي مانده است که قضاي الهي برسد. مي خواهم تهي شکم باشم».


صفحه 56.