داستان خوارج











داستان خوارج



داستان خوارج شگفت انگيزترين و دردناک ترين حادثه اي است که در دوران خلافت علي (ع) رخ داده است. طلحه و زبير حکومت مي خواستند. معاويه ديده به خلافت دوخته بود. اما خوارج به هيچ يک از اين دو امتياز دل نبسته بودند. بعض از آنان شب زنده دار و قاري قرآن بودند. از سوي ديگر بيشتر آنان علي (ع) را به خوبي مي شناختند. از حديثهايي که رسول خدا درباره ي او فرموده بود آگاه بودند. زندگاني ساده و زاهدانه ي او را پيش چشم داشتند. دقت او را در اجراي احکام الهي مي ديدند. نيک مي دانستند او به گماردن داور راضي نبود. آنان و ديگر سپاهيان او را بدين کار مجبور کردند، با اين همه با وي به مخالفت برخاستند و تا پاي جان ايستادند. چرا چنين کردند.؟

شايد اين سخن اميرمؤمنان (ع) پاسخي براي اين پرسش باشد:

«آنکه به طلب حق درآيد و راه خطا بپيمايد، همانند آن نيست که باطل را طلبد و بيابد».

معاويه و جدايي طلبان، باطل را مي طلبيدند و خوارج حق را جستجو مي کردند، اما از راه گرديدند. شيطان را حيله ها و بندهاست که جز با پناه بردن به خدا از آن بندها نمي توان رست.

علي (ع) در يکي از سخنان خود به خوارج، چنين فرمايد:

«اگر به گمان خود جز اين نپذيريد که من خطا کردم و گمراه گشتم چرا همه ي امت

[صفحه 49]

محمّد را به گمراهي من گمراه مي پنداريد و خطاي مرا به حساب آنان مي گذاريد و به خاطر گناهي که من کرده ام ايشان را کافر مي شماريد. شمشيرهاتان بر گردن، بجا و نابجا فرود مي آريد، و گناهکار را با بي گناه مي آميزيد و يکي شان مي انگاريد شما بدترين مردم ايد و آلت دست شيطان و موجب گمراهي اين و آن».

جنگ با خوارج پايان يافت و خاطرها از فتنه انگيزي آنان ايمن گشت.


صفحه 49.