احسان و مهرباني در سيره علي















احسان و مهرباني در سيره علي



حضرت علي(ع) علاوه بر اجراي دقيق عدالت، تا آخرين توان خود، در حدّ ايثار و فداکاري بي نظير، به نيازمندان و مردم احسان و مهرباني مي کرد و آنها را از تفضّل و الطاف بي کران خود بهره مند مي ساخت. آسايش خود را فداي سامان دادن به امور مستضعفين و بينوايان نموده بود. گويي خداوند وجود او را وقف سامان دهي و رسيدگي به کار دردمندان و مستمندان نموده است. يک قطره اشک يتيم کافي بود که زانوان او را خم کند و بدنش را به لرزه درآورد؛ همان زانويي که در برابر قهرمانان عرب در جنگ ها خم نشد و همان بدني که در برابر حوادث کمرشکن، چون کوه سخت استوار بود. او همواره در شب هاي تاريک، آرد و نان و غذاهاي ديگر را بر دوش مي گرفت و به خانه فقرا مي برد، آنها را سير مي کرد در حالي که خود گرسنه بود؛ به راستي که قلم و بيان از توصيف عظمت احسان و ضعيف نوازي و همدردي حضرت علي(ع) با دردمندان و بينوايان، عاجز است. تنها به عنوان نمونه به ذکر چند فراز مي پردازيم؛ شايد همين فرازها در ما ـ که شيعه علي(ع) هستيم ـ اثر بگذارد و ما نيز در حد توان خود، در اين راستا، گام هاي راسخي برداريم.

1ـ راوي مي گويد: علي(ع) را ديدم، تنها از خانه بيرون آمده و نگران، به اطراف نگاه مي کند؛ نزديک رفتم، ديدم بسيار غمگين است، به طوري که اشک از چشمانش سرازير مي باشد، پرسيدم: چرا غمگين هستي؟ فرمود: هفت روز است که مهماني به خانه ما نيامده است؛ در جستجوي مهمان هستم.

2ـ «ابوالطّفيل» مي گويد: علي(ع) را ديدم که با کمال مهرباني، يتيمان را فرا مي خواند و نوازش مي کرد و به آنها عسل مي داد و آنها مي خوردند؛ مصاحبت آن حضرت با آنها به قدري مهرانگيز بود که يکي از حاضران گفت: دوست داشتم، من هم يتيم بودم و اين گونه مشمول نوازش حضرت علي(ع) قرار مي گرفتم.[1] .

2ـ روزي علي(ع) از بازار خرمافروشان عبور مي کرد؛ کنيزي را ديد که گريه مي کند؛ نزد او رفت و فرمود: «چرا گريه مي کني؟» او عرض کرد: مولاي من، براي خريد خرما مبلغي پول به من داد به اينجا آمدم و خرما خريدم و نزد مولايم بردم، آن را نپسنديد و گفت نامرغوب است، ببر و پس بده، اينک نزد فروشنده آمده ام ولي او حاضر به پس گرفتن نيست. علي(ع) نزد فروشنده آمد و به او فرمود: «اي بنده خدا! اين بانو کنيز و خدمتکار است و از خود اختياري ندارد، پولش را بده و خرماي خود را از او بستان.»

«ابوالطّفيل» مي گويد: علي(ع) را ديدم که با کمال مهرباني، يتيمان را فرا مي خواند و نوازش مي کرد و به آنها عسل مي داد و آنها مي خوردند؛ مصاحبت آن حضرت با آنها به قدري مهرانگيز بود که يکي از حاضران گفت: دوست داشتم، من هم يتيم بودم و اين گونه مشمول نوازش حضرت علي(ع) قرار مي گرفتم.

خرما فروش که علي(ع) را نمي شناخت، از دخالت علي(ع) ناراحت شده، برخاست و گفت: تو چه کاره هستي که در کار ما دخالت مي کني؟ آنگاه دست رد بر سينه علي(ع) زد، مردمي که در آنجا بودند و علي(ع) را مي شناختند، به فروشنده خرما گفتند: اين آقا «علي بن ابي طالب(ع)» اميرمؤمنان است؛ آن مرد با شنيدن اين سخن، لرزه بر اندام شد و رنگش پريد و بي درنگ پول کنيز را به او داد و خرماي خود را پس گرفت، سپس دست به دامن علي(ع) شد و عرض کرد: اي اميرمؤمنان از من راضي شو. علي(ع) فرمود: رضايت من از تو به اين است که امور خود را اصلاح کني و با مردم خوش رفتاري نمايي. به اين ترتيب، کنيز خشنود شد و شادمان به خانه مولاي خود بازگشت.[2] .

3ـ احسان و مهرباني علي(ع) به مردم، در حدّي بود که «معاويه» (از سرسخت ترين دشمنان حضرت علي«ع») در شأن آن حضرت گفت: «اگر علي(ع) دو خانه، يکي پر از کاه و ديگري پر از طلا داشت، طلاها را جلوتر از کاه انفاق مي کرد.» اين سخن در ضمن داستان جالبي ذکر شده که مناسب است نظر شما را به آن جلب کنم.

«محفن بن ابي محفن» يکي از تيره دلان دين به دنيا فروش بود؛ تصميم گرفت از کوفه به شام سفر کند و براي تحصيل جيره دنيا، نزد معاويه برود و با بدگويي از علي(ع)، نظر معاويه را جلب نموده تا از جايزه بي حساب او برخوردار گردد؛ او با اين نيّت شوم نزد معاويه آمد و گفت: «اي اميرمؤمنان! من از نزد پست ترين شخص (از نظر نسب و حسب) و بخيل ترين و ترسوترين و عاجزترين انسان در سخن گويي، به حضور تو آمده ام. معاويه پرسيد: او کيست؟ محفن پاسخ داد: «او علي بن ابيطالب است.» معاويه به اهالي شام گفت: «بياييد تا بشنويد که اين برادر کوفي درباره علي(ع) چه مي گويد.» آنها آمدند و به او احترام شايان نموده و اجتماع کردند تا سخنش را بشنوند، او نيز حرف هاي خود را تکرار کرد. وقتي مردم متفرّق شدند و مجلس خلوت شد، معاويه به محفن رو کرد و گفت: «اي نادان! واي بر تو، چگونه علي(ع) از نظر نسب و حسب، پست ترين شخص است با اينکه پدرش ابوطالب، و جدّش عبدالمطلّب، و همسرش فاطمه(س) دختر رسول خدا(ص) است؟ و چگونه او بخيل ترين فرد عرب است؟ سوگند به خدا اگر او، دو خانه يکي پر از کاه و نماز همراه با اذان و اقامه

مَنْ صَلّي بِاَذانٍ وَ اِقامَةٍ صَلّي خَلْفَهُ صَفٌّ مِنَ الْمَلائِکَةِ، لا يُري طَرَفاهُ وَ مَنْ صَلّي بِاقامَةٍ صَلّي خَلْفَهُ مَلَکٌ

هر کس نمازش را با اذان و اقامه بخواند، صفي از فرشتگان پشت سر او به نماز مي ايستند که دو طرف آن صف ديده نمي شود و هر کس که نماز خود را با اقامه تنها بخواند، يک فرشته پشت سر او نماز مي گزارد.(ثواب الاعمال، ص58)

ديگري پر از طلا داشت، طلاها را زودتر از کاه انفاق مي کرد. و چگونه او ترسوترين فرد عرب است با اينکه در ميدان هاي جنگ، قهرمانان دشمن، در برابر او زبون بودند و جرأت هماوردي با او را نداشتند و ندارند؟ و چگونه او در سخن گفتن عاجزترين افراد عرب است با اينکه سوگند به خدا موضوع فصاحت و بلاغت و شيوايي سخن در ميان قريش را، جز او موزون و مرتّب ننمود، اينها که مي گويي از خصال مادرت است که به تو سرايت نموده؛ سوگند به خدا اگر ملاحظه بعضي از امور نبود، گردنت را مي زدم؛ لعنت خدا بر تو باد، و زنهار که ديگر اين گونه ياوه ها را تکرار نکني!» محفن گفت: سوگند به خدا تو از من ستمگرتر هستي، چرا او را با اين که داراي آن همه مقام بود کشتي؟ معاويه گفت: «سرنوشت ما با او چنين پايان يافت.»

محفن گفت: نه چنين است! تو را همين بس که خشم و عذاب دردناک الهي وجودت را فراخواهد گرفت. معاويه گفت: چنين نيست، من از تو آگاه تر هستم، خدا در قرآن مي فرمايد: «وَ رحْمَتي وَسِعَتْ کُلَّ شَي ء»[3] و رحمتم همه چيز را فرا گرفته است.[4] .

معاويه با اين گونه توجيه گري و مغلطه، مي خواست خود را تبرئه کند؛ غافل از آنکه خداوند مي فرمايد: «اِنَّ رَحْمَتَ اللّهِ قَريبٌ مِنَ المُحْسِنين»[5] همانا رحمت خداوند به نيکوکاران نزديک است، ـ نه به بدکاران ـ.

4ـ روزي علي(ع) در عصر خلافتش ، در شهر کوفه عبور مي کرد، چشمش به بانويي افتاد که مشکي پر از آب بر دوش گرفته و به سوي خانه خود مي برد، بي درنگ پيش آمد و مشک را از او گرفت و بر دوش خود نهاد تا آن را به خانه آن بانو برساند؛ بانو، علي(ع) را نشناخت، در مسير راه علي(ع) احوال آن بانو را پرسيد. او گفت: علي بن ابيطالب(ع) شوهرم را به يکي از مرزها براي نگهباني فرستاد، دشمنان او را کشتند، اکنون چند کودک يتيم از او بجا مانده، سرپرستي ندارند و من هم فقير و تهي دست هستم؛ مجبور شده ام براي مردم کنيزي و خدمت کنم و مختصري مزد بگيرم و معاش خود وبچه هايم را تأمين نمايم. علي(ع) مشک را تا خانه او برد و سپس با آن بانو خداحافظي کرده و به خانه خود بازگشت، علي(ع) آن شب را بسيار مضطرب و نگران به سر آورد؛ بامداد، زنبيلي را پر از طعام نمود و آن را بر دوش گرفته به سوي خانه آن زن حرکت نمود. در مسير راه، بعضي به آن حضرت گفتند زنبيل را به ما بده تا ما حمل کنيم، فرمود: «در روز قيامت چه کسي بار مرا حمل مي کند؟» (اشاره به اينکه بگذار زحمت حمل اين بار را تحمّل کنم تا در قيامت بار من سبک گردد)، حضرت علي(ع) به خانه آن بانو رسيد، درِ خانه را زد، بانو گفت: کيست؟ علي(ع) فرمود: منم، همان عبدي که مشک آب تو را به خانه ات آوردم، در را باز کن که مقداري غذا براي بچه ها آورد. بانو گفت: خدا از تو خشنود شود، و بين من و علي بن ابيطالب(ع) داوري نمايد.

علي(ع) وارد خانه شد و به بانو گفت: من پاداش الهي را دوست دارم، اينک اختيار با توت است يا خمير کردن آرد و پختن نان را به عهده بگير و نگهداري کودکان را من بر عهده مي گيرم، و يا به عکس. بانو گفت: مناسب آن است که من آرد را خمير کرده و نان بپزم و شما بچه ها را نگهداري و سرگرم کنيد؛ علي(ع) اين پيشنهاد را پذيرفت، در اين ميان، علي(ع)

مقداري گوشت که با خود آورده بود پخت، و آن را همراه خرما و... به لقمه هاي کوچک درآورده و به دهان کودکان مي گذاشت؛ هر لقمه اي که کودکان مي خوردند، علي(ع) به هر کدام مي فرمود: «پسرجان! علي بن ابيطالب را حلال کن.»

خمير حاضر شد، بانو به علي(ع) گفت: اي بنده خدا، تنور را روشن کن، علي(ع) برخاست و هيزم ها را در درون تنور ريخت و روشن کرد، شعله هاي آتش زبانه کشيد، علي(ع) چهره خود را نزديک شعله ها مي آورد و مي فرمود: «ذُقْ يا عليّ! هذا جَزاءُ مَنْ ضَيَّعَ الارامِلَ واليَتامي» اي علي! حرارت آتش را بچش، اين است کيفر کسي که بيوه زنان و يتيمان را از ياد ببرد و حق آنها را تباه کند.

در اين ميان يکي از زنان همسايه به آنجا آمد و علي(ع) را شناخت، به بانوي خانه گفت: واي بر تو! اين آقا، اميرمؤمنان(ع) است.

در اين هنگام، بانو، علي(ع) را شناخت و به پيش آمد و بسيار اظهار شرمندگي کرد و گفت: واخجلتا اي اميرمؤمنان که به مقام شامخ شما جسارت شد. علي(ع) فرمود: «بَلْ واحيايَ مِنْکَ يا امَةَ اللّهِ فيما قَصُرْتُ في أمرِکِ» بلکه من از تو شرمنده ام اي کنيز خدا به خاطر اينکه در مورد تو کوتاهي کردم.[6] .

5ـ از احسان علي(ع) به قاتلش «ابن ملجم» اينکه به فرزندش امام حسن(ع) فرمود: نسبت به ابن ملجم مهربان باش، او اسير تو است، به او رحم و احسان کن... ما خانداني هستيم که روش ما آميخته با کرم، عفو، مهرباني و شفقت است، سوگند به حقي که بر گردنت دارم، از آنچه مي خوريد و مي آشاميد، به او نيز بدهيد، دست و پايش را زنجير نکن، اگر از دنيا رفتم او را با يک ضربت که به من زده قصاص کن، او را مُثله نکن (اعضاي بدنش را جدا نکن) زيرا رسول خدا(ص) فرمود: از مُثله بپرهيزيد حتي نسبت به سگ گزنده؛ و اگر زنده ماندم، خودم مي دانم با او چه کنم، ما از خانداني هستيم که نسبت به گنهکار با عفو و گذشت و کرم برخورد مي کنيم.[7] .

آري، اين است بزرگواري و بزرگ منشي و احسان سرشار اميرمؤمنان علي(ع)؛ به اميد آنکه عدالت و احسان او همواره سرمشق و الگوي ما شيفتگان و شيعيان آن حضرت باشد. ان شاءالله.









  1. مناقب، ج2، ص73 و 75.
  2. بحار، ج41، ص112.
  3. اعراف (7) آيه156.
  4. کشف الغمّة، ج1، ص560.
  5. اعراف (7) آيه56.
  6. مناقب آل ابيطالب، ج2، ص115 و 116.
  7. بحار، ج42، ص287 و 288.