نگاهي به عدالت علي















نگاهي به عدالت علي



بحث و گفتار، پيرامون عدالت علي(ع) بسيار دامنه دار و همچون درياي ناپيدا کرانه اي است که نمي توان به ساحل آن رسيد؛ آنچه در اينجا ذکر مي شود به عنوان نمونه است:

1ـ برده اي را به حضور علي(ع) آوردند که از بيت المال دزدي نموده بود، علي(ع) فرمود: بايد حدّ سرقت بر او جاري گردد. بر همين اساس، انگشتان دست او را به عنوان دزدي، قطع نمود.[1] .

2ـ بي عدالتي هاي عثمان در مصرف بيت المال در عصر خلافتش، باعث شد که مسلمانان به او اعتراض شديد نمودند؛ در رأس آنها، ابوذر غفاري، بسيار اعتراض کرد. سرانجام عثمان دستور داد تا ابوذر را به سرزمين داغ و بد آب و هواي «رَبَذه» تبعيد کنند؛ روزي که او را از مدينه به سوي ربذه مي بردند، حضرت علي(ع) او را بدرقه کرد و به او فرمود: «يا أباذَرٍ اِنَّکَ غَضِبْتَ لِلّه فَارْجُ مَنْ غَضِبْتَ لَهُ ، اِنَّ الْقَوْمَ خافُوکَ عَلي دُنْياهُمْ، وَ خِفْتَهُمْ عَلي دينِک»[2] اي ابوذر، تو براي خدا خشم کردي، پس به او اميدوار باش؛ مردم به خاطر دنياي خود از تو ترسيدند و تو به خاطر دينت از آنها ترسيدي.

به اين ترتيب حضرت علي(ع) با تأييد ابوذر غفاري، آنان را که به بيت المال خيانت مي کنند دنياپرست خوانده و محکوم نمود.

3ـ پس از عثمان، مسلمانان با اجتماع بي نظيري به محضر حضرت علي(ع) آمده و با او به عنوان خليفه بيعت کردند، چند روزي از اين حادثه نگذشت که گروهي از سرشناسان مانند: طلحه، زبير، عبدالله بن عمر و سعد ابي وقّاص که در عصر خلافت عثمان از بيت المال سوء استفاده مي کردند، ديدند با حکومت حضرت علي(ع) دستشان از استفاده ناروا از بيت المال کوتاه شده است لذا با جوسازي ها، آن حضرت را در فشار قرار دادند، علي(ع) با کمال قاطعيّت در برابر آنها ايستاد، آنها را منحرف و دنياپرست و ستمگر خواند و سوء استفاده از بيت المال را به عنوان ظلم به حق مظلومان ناميد و پس از سرزنش شديد آنها فرمود: «وَ اَيْمُ اللّهِ لاَنْصِفَنَّ المَظلُومَ مِنْ ظالِمِه و لاَقودَنَّ الظّالِمَ بِخِزامَتِه حَتّي اورِدَه مَنْهَلَ الحَقّ و اِنْ کانَ کارِها»[3] سوگند به خدا، داد مظلوم را از ستمگر مي گيرم و افسار ستمگر را آن چنان مي کشم تا به آبشخور حق وارد گردد، گرچه ناخوش آيند او باشد.

4ـ هنگامي که علي(ع) زمام امور خلافت را در کوفه در دست داشت و اموال بسيار از بيت المال در اختيار آن حضرت بود، روزي برادرش عقيل، به محضرش آمد و گفت: «مقروض هستم و از اداي آن عاجز مي باشم، قرض مرا ادا کن.» علي(ع) فرمود: «قرض تو چه اندازه است؟» عقيل گفت: صد هزار درهم. علي(ع) فرمود: «سوگند به خدا آنقدر ندارم که بتوانم قرض تو را ادا کنم، صبر کن تا جيره شخص من برسد، تا آخرين حد توان، به تو کمک مي کنم...»

عقيل گفت: بيت المال در اختيار تو است، آيا با اين حال، مرا به جيره خود وعده مي دهي؟ مگر جيره تو چه اندازه است؟ اگر همه آن را هم به من بدهي، دردي را دوا نمي کند. علي(ع) به او فرمود: اي برادر! هر کدام از من و تو نسبت به بيت المال به منزله يک نفر هستيم ـ در اين هنگام علي(ع) با برادرش در طبقه بالاي دارالاماره که مُشرف به بازار کوفه بود، گفتگو مي کردند ـ علي(ع) به عقيل فرمود: اگر گفتار من تو را قانع نمي کند، به کنار اين صندوق ها که در بازار پيدا است و پول هاي تاجران در ميانشان است برو، و آنها را بشکن و از پول آنها بردار.» عقيل عرض کرد: اي اميرمؤمنان! آيا به من امر مي کني که صندوق هاي عده اي را که توکّل به خدا نموده و مقداري پول اندوخته اند را

«بکر بن عيسي» مي گويد: علي(ع) در عصر خلافتش به مردم کوفه مي فرمود: «اي کوفيان! هرگاه از ميان شما رفتم و به سوي آخرت کوچ کردم و جز خانه و مرکبم چيز ديگري گذاشتم، من خائن هستم.» او هزينه ساده زندگي اش از غذا و لباس و... را از بيت المال تأمين نمي کرد، بلکه از محصول باغ «يَنْبع» که آن را در مدينه با دسترنج خود احداث کرده بود ـ و برايش مي فرستادند ـ تأمين مي نمود. به مردم، نان و گوشت مي رسانيد، ولي خودش از غذاهاي ساده تر استفاده مي کرد. دو زن که يکي عرب و ديگري عجم بود، به محضرش آمدند، آن حضرت به هر دو به طور مساوي مقداري پول و غذا داد، زن عرب گفت: من از عربم ولي اين زن از عجم است، چرا به من بيشتر ندادي؟ آن حضرت فرمود: «سوگند به خدا! من بين نوادگان اسماعيل(ع) با نوادگان اسحاق(ع) تفاوتي در بهره برداري از بيت المال نمي دانم.»

بشکنم؟ علي(ع) فرمود: آيا تو به من دستور مي دهي که درِ بيت المال را که از آنِ مسلمانان است بگشايم، با اين که توکّل به خدا نموده و آن را بسته اند؟ و اگر مي خواهي، شمشيرت را بردار، من نيز شمشيرم را برمي دارم و با هم به شهر «حيره» مي رويم؛ در آنجا، بازرگانان ثروتمند زياد هستند، به خانه يکي از آنها يورش مي بريم و مالش را غارت مي کنيم.

عقيل عرض کرد: آيا دزدي کنم؟ علي(ع) فرمود: اگر از مال يک نفر دزدي کني، بهتر از آن است که از اموال همه مسلمانان دزدي کني، چرا که بيت المال ، مال همه مسلمين است.... »[4] .

در روايت ديگر آمده، روزي عقيل از برادرش علي(ع) درخواست کمک از بيت المال کرد، علي(ع) فرمود: «صبر کن تا روز جمعه فرا رسد؛ عقيل تا روز جمعه صبر کرد، پس از اقامه نماز جمعه، علي(ع) به عقيل فرمود: «درباره کسي که به همه اين مسلمانان (که در مسجد براي نماز اجتماع کرده بودند) خيانت کند چه مي گويي؟» عقيل گفت: «چنين کسي، شخص بسيار بدي است» علي(ع) فرمود: «تو با درخواست کمک (زيادتر از حقّت) از بيت المال، به من، دستور مي دهي که به اين مسلمانان خيانت کنم.»[5] .

5 ـ پيرمردي به نام «عاصم بن ميثم» به محضر علي(ع) ـ در آن هنگام که بيت المال را تقسيم مي کرد ـ آمدو عرض کرد: من پير و فرتوت هستم، به من زيادتر بده. اميرمؤمنان علي(ع) فرمود: «سوگند به خدا! اين اموال از دسترنج من به دست نيامده و آن را از پدرم به ارث نبرده ام؛ بلکه امانتي در دست من است که بايد حدود آن را رعايت نمايم.» سپس براي آنکه به آن پيرمرد احسان شود، به حاضران فرمود: «رَحِمَ اللّهُ مَنْ اعانَ شَيْخا کبيرا مُثْقِلاً»[6] خدا رحمت کند کسي را که به پيرمرد افتاده کمک کند. به اين ترتيب عواطف مردم را در مورد کمک رساني به آن پيرمرد جلب نمود.

6ـ در کوفه، عصر خلافت علي(ع)، جمعي از ايرانيان که قبلاً برده اعراب بودند و علي(ع) آنها را آزاد کرده بود، به عنوان موالي و حمراء خوانده مي شدند، هر روز به مسجد مي آمدند و پاي سخنراني علي(ع) مي نشستند و بهره مي بردند، بعضي از خودخواهان تيره دل عرب، مانند «اشعث بن قيس» که نژادپرست بود و عجم ها را تحقير مي کرد، به عنوان اعتراض به اميرمؤمنان علي(ع) چنين گفت: «اي اميرمؤمنان! اين افراد (حمراء) پيش روي تو بر ما چيره شده اند و تو از آنها جلوگيري نمي کني... امروز، من نشان خواهم داد که عرب چه کاره است؟»

حضرت علي(ع) خطاب به او و امثال او فرمود: «اين عرب هاي شکمباره در بستر نرم به استراحت پرداخته اند، ولي همين حمراء (ايرانيان آزاد شده) در روزهاي گرم، براي تأمين هزينه زندگي زحمت مي کشند؛ آنگاه شما از من مي خواهيد اين زحمت کشان (بينوا) را از خود دور کنم، تا خودم جزء ستمگران گردم؟ هرگز چنين نخواهم کرد...»[7] .

حضرت علي(ع) روزهاي جمعه، همه اموال بيت المال را به مستحقين مي رسانيد و زمين آن را جارو مي کرد، سپس دو رکعت نماز در آنجا بجا مي آورد و پس از نماز، مي فرمود: «اين نماز در روز قيامت گواهي مي دهد که من همه بيت المال را به صاحبانش دادم و براي خود چيزي برنداشتم.»

يکي از شيعيان مي گويد: اموالي از بيت المال از منطقه جبل (کرمانشاه و اطراف آن) به کوفه آورده بودند، آن حضرت با نظم و برنامه دقيقي، آن را به سران هفت قوم (که در آن وقت مردم کوفه در هفت بخش، مشخص شده بودند) داد، تا آنها، همه آن اموال را به طور مساوي بين افراد تقسيم کنند؛ در پايان کار، نماز پاسدار انسان

وَ عَنْ ذلِکَ ما حَرَسَ اللّهُ عِبادَهُ الْمُؤْمِنينَ بِالصَّلواتِ وَالزَّکَواتِ

و از اينجاست که خداوند با نمازها و زکاتها و سختکوشي در نماز، از بندگان با ايمانش پاسداري مي کند.

(نهج البلاغه، ص798)

يک قرص نان باقي ماند، علي(ع) دستور داد آن را هفت قسمت نموده و همان قسمت شده ها را بين هفت بخش مذکور تقسيم نمود.[8] .

7ـ در نهج البلاغه خطبه 224، دو ماجراي عجيب در رابطه با احتياط و دقت علي(ع) در رعايت عدالت در تقسيم بيت المال آمده است. ماجراي اول داستان آهن گداخته و عقيل است، که چون معروف است از بيان آن صرف نظر کرده و به ذکر ماجراي دوم مي پردازيم؛ روزي «اشعث بن قيس» (که از منافقان کوردل و دشمنان سرسخت علي(ع) بود) تصميم گرفت با ترفندهاي مرموز، خود را به اميرمؤمنان علي(ع) نزديک کرده و به گمان باطل خود شايد بتواند از بيت المال بهره بيشتري ببرد، حلوايي آماده کرد و در آوندش ريخت و شب هنگام به در خانه علي(ع) آمد و کوبه در را به صدا درآورد؛ علي(ع) در را گشود، و او حلوا را تقديم کرد، علي(ع) آن چنان از آن حلوا اظهار نفرت کرد که فرمود: «گويا آن را با زهر مار خمير کرده بود، به او گفتم: آيا اين حلوا، بخشش است يا زکات و يا صدقه؟ زکات و صدقه بر ما خاندان حرام است.» اشعث گفت: نه زکات است و نه صدقه؛ بلکه هديه است، علي(ع) فرمود: «سوگند کنندگان در سوگ تو بنشينند و مرگت باد! آيا از راه دين خدا وارد شده اي که مرا فريب دهي؟ آيا نظام عقل تو به هم خورده يا ديوانه شده اي و يا هذيان مي گويي؟ سوگند به خدا اگر هفت اقليم را با آنچه در زير افلاک آن است به من ببخشند، تا با گرفتن پوست حبّه جويي از دهان مورچه اي، خدا را نافرماني کنم؛ نخواهم کرد و به راستي که دنياي شما در نزد من، از برگي که ملخ آن را به دندان گرفته و آن را جويده است، پست تر مي باشد؛ علي را به دنياي ناپايدار و خوشي آن چه کار؟!...»[9] به اين ترتيب علي(ع) هديه رشوه نماي اشعث را رد کرد و راه نفوذ و تطميع او را براي تجاوز به بيت المال و آسيب رساني به عدالت، مسدود نمود.

8ـ «بکر بن عيسي» مي گويد: علي(ع) در عصر خلافتش به مردم کوفه مي فرمود: «اي کوفيان! هرگاه از ميان شما رفتم و به سوي آخرت کوچ کردم و جز خانه و مرکبم چيز ديگري گذاشتم، من خائن هستم.» او هزينه ساده زندگي اش از غذا و لباس و... را از بيت المال تأمين نمي کرد، بلکه از محصول باغ «يَنْبع» که آن را در مدينه با دسترنج خود احداث کرده بود ـ و برايش مي فرستادند ـ تأمين مي نمود. به مردم، نان و گوشت مي رسانيد، ولي خودش از غذاهاي ساده تر استفاده مي کرد. دو زن که يکي عرب و ديگري عجم بود، به محضرش آمدند، آن حضرت به هر دو به طور مساوي مقداري پول و غذا داد، زن عرب گفت: من از عربم ولي اين زن از عجم است، چرا به من بيشتر ندادي؟ آن حضرت فرمود: «سوگند به خدا! من بين نوادگان اسماعيل(ع) با نوادگان اسحاق(ع) تفاوتي در بهره برداري از بيت المال نمي دانم.»[10] .

شبي «عمرو عاص» به حضور علي(ع) آمد، علي(ع) در آن هنگام به امور بيت المال رسيدگي مي کرد. همان دم چراغ را خاموش نمود، و در برابر تابش ماه نشست و به اين ترتيب به عمروعاص ـ که براي بهره مندي از بيت المال نزد علي(ع) آمده بود، فهماند که حساب و کتاب بيت المال دقيق است و من بي حساب و کتاب، افزون از قانون عدالت، از بيت المال به کسي نمي دهم.

9ـ طلحه و زبير به محضر علي(ع) آمدند و گفتند: در عصر خلافت عمر، بيشتر از اين اندازه از بيت المال به ما مي داد. علي(ع) فرمود: رسول خدا(ص) چقدر به شما مي داد؟ آنها سکوت نمودند، حضرت فرمود: آيا رسول خدا(ص) بيت المال را به طور مساوي بين

مسلمانان تقسيم مي کرد؟ آنها گفتند: آري، فرمود: آيا پيروي از سنّت رسول خدا(ص) بهتر است يا پيروي از سنّت عمر؟ آنها گفتند: پيروي از سنّت رسول خدا(ص) بهتر است، ولي ما داراي خصوصياتي مانند سابقه تحمّل و زحمت فراوان براي اسلام، و خويشاوندي با رسول خدا(ص) هستيم. علي(ع) فرمود: آيا سابقه شما و زحمت و خويشاوندي شما بيشتر است يا سابقه و زحمت و خويشاوندي من؟ آنها گفتند شما در اين امور مقدّم تر هستيد، حضرت فرمود: سوگند به خدا من وا ين اجير من ـ اشاره به غلامش کرد ـ در بهره برداري از بيت المال يکسان هستيم و در اين جهت هيچ فرقي بين من و اجير من نيست.[11] .

10 ـ بانويي به نام سوده مي گويد: عامل علي(ع) در ديار ما، در اخذ ماليات، سخت گيري مي کرد؛ به عنوان شکايت از او نزد علي(ع) رفتم، برخاسته بود تا نماز بخواند، همين که مرا ديد با کمال مهرباني به من توجه نمود و فرمود: «آيا درخواستي داري؟» ماجرا را گفتم، اشک از چشمانش سرازير شد، فرمود: «خدايا تو شاهد هستي که من عامل هاي خود را براي ظلم به کسي به سوي مردم نفرستاده ام»؛ سپس قطعه پوستي طلبيد و در آن پس از ذکر آيه اي از قرآن نوشت: «اي عامل من! وقتي نامه ام به تو رسيد، آنچه را در دست داري نگهدار، تا مأموري بفرستم و آنها را از تو تحويل بگيرد.» آنگاه آن نامه را به من داد که حتي آن را مهر نکرده بود، آن نامه را نزد عامل آوردم، و به او دادم، و همين نامه، پيام عزل عامل بود، او عزل شد چرا که از حريم عدالت خارج شده بود.

«ابورجاء» مي گويد: علي(ع) را ديدم شمشيرش را در معرض فروش قرار داده بود و مي فرمود: «سوگند به خداوندي که جانم در اختيار او است اگر در نزد من به اندازه قيمت يک پيراهن، پول بود، شمشيرم را نمي فروختم.»[12] .

اين نمونه ها، گلچيني از صدها نمونه ديگر بود که براي اثبات مطلب و نشان دادن عدل علي(ع) همين مقدار کافي است و تو خود «حديث مفصل بخوان از اين مجمل.»









  1. نهج البلاغه، حکمت 271.
  2. همان، خطبه130.
  3. همان، خطبه136.
  4. مناقب آل ابي طالب، ج2، ص109.
  5. مناقب آل ابي طالب، ج2، ص109.
  6. همان، ص110.
  7. شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج19، ص124.
  8. بحارالانوار، ج41، ص136.
  9. نهج البلاغه، خطبه224.
  10. بحار، ج41، ص137.
  11. مناقب آل ابيطالب، ج2، ص110و 111.‌
  12. بحار، ج41، ص121و 136.