من عرف نفسه فقد عرف ربه











من عرف نفسه فقد عرف ربه



(هر که بشناخت نفس[1] خويش را، به درستي که[2] بشناخت پروردگار خويش را.)[3] .

معني اين کلمه به تازي:

من عرف ان[4] نفسه مخلوقة مصنوعة، و من الاجزاء المتکثرة و الاعضاء المتغيرة مرکبة مجموعة، فقد عرف ان له خالقا لا يتکثر ذاته، و صانعا لا يتغير صفاته.

معني اين کلمه به پارسي:

هر که در نفس خويش نگرد او[5] به بديهه عقل بداند که پيش از اين هست نبوده است و اکنون هست شده است و[6] از اينجا بداند که او را هست کننده اي[7] و پديد آرنده اي[8] هست، پس از دانستن[9] نفس خويش به دانستن[10] پروردگار خويش رسد.


بر وجود خداي، عزوجل
هست نفس تو حجتي قاطع


چون بداني تو نفس[11] را، داني
کوست مصنوع و[12] ايزدش صانع


O المناقب /375، شرح غرر و درر: ش 7946، اخلاق محتشمي /8، شرح نهج 192/20.









  1. س م: تن.
  2. س: به حقيقت، اس: - که.
  3. س: خداي خود، اس م: - را.
  4. اس م: ان.
  5. ص: - او.
  6. س: شده و، ص: - و.
  7. ص: + هست.
  8. س: آورنده.
  9. ص: شناختن.
  10. ص: شناختن.
  11. س: چون تو مر نفس خويش.
  12. اس م: - و.