به نظم آوردن احاديث نبوي و کلمات ديگر امام
1- شاعري، احتمالا درقرن ششم، وصيت امام به فرزندش حسين (ع)[1] را در نود و دو بند و هر بندي را در يک بيت به نظم آورده است. نمونه اي از آن: فقال: يا بني اوصيک ب... راست گوي اي نگار مردم چشم و القصد في الغني و الفقر گر توانگر بوي و گر درويش 2- ابن الساوجي: ابوالمحاسن محمد بن سعد بن محمد النخجواني معروف به اين الساوجي درة المعالي في ترجمة اللئالي را در ترجمه نثر اللئالي ساخته و به صاحب اعظم شرف الدين علي - که در آن ايام به اصفهان آمده بوده - تقديم کرده است. درة المعالي ابن الساوجي حاوي دويست و شصت و سه کلمه از کلمات امام (ع) است که هر کلمه آن دريک بيت ترجمه شده است و با مقدمه اي که در توحيد و مدح پيامبر (ص) و علي (ع) و سبب ترجمه نثراللئالي دارد و نيز دو بيتي که در تاريخ ترجمه آورده است، جمعا 298 بيت است. ابن الساوجي خود درة المعالي را در سال 729 در اصفهان نوشته است (نسخه عکسي، شماره 7062، کتابخانه مرکزي دانشگاه تهران). و اينک نمونه اي از آن: حموضات الطعام خير من حموضات الکلام به ساغر زهر نوشيدن به ناکام ورق 11 ذلاقة اللسان راس المال فصاحت در زبان مرد عاقل ورق 14 شيبک ناعيک خبر گويد ترا از مرگ، پيري وزن 21 3 - درويش اشرف مراغي (م: 864) همان نثراللئالي را که در اينجا شامل بيش از دويست و نود کلمه امام (ع) است به نظم فارسي سروده است. درويش اشرف مضمون هر کلمه را در دو بيت و در قالب مثنوي آورده و در آغاز و پايان ابياتي در ستايش خدا، سبب نظم کتاب و خاتمه ترجمه افزوده است. نثراللئالي درويش اشرف نيز مانند درة المعالي ابن الساوجي با ايمان المرء يعرف بايمانه آغاز مي شود و با يسعد الرجل بمساعدة السعيد پايان مي پذيرد. نمونه اي از شعر درويش اشرف: فخر المرء بفضله اولي من فخره باصله فخر مردان به اصل چندان نيست کي شنيدي که اندرين پاياب ورق 31 ليس الشيب من العمر دولتي بهتر از جواني نيست رو غنيمت شمر جواني را ورق 35 4- نظام الدين محمود بن حسن الحسني، ملقب به داعي الي الله و مشهور به شاه داعي شيرازي (م: حدود 870)، در سال 868 ترجمه چهل سخن منسوب به امام (ع) را به نظم آورده و آن را ترجمة الاخبار العلوية ناميده است. نمونه اي از ترجمه منظوم شاه داعي: الخبر الاول: خير المواهب العقل. بيت: از همه بخششي که داد خداي پس بود به که در همه چيزي الخبر العشرون: نعم الزاد حسن العمل. بيت: نيک زادي است در ره عقبي ترک غفلت کن و به خير گراي شانزده رساله از شاه داعي /49046 5- نورالدين عبدالرحمن جامي، شاعر و صوفي معروف (817 - 898) در سال 886 مضمون چهل حديث از احاديث نبوي را به نظم آورده که به نام اربعين يا چهل حديث معروف است. نمونه اي از اثر جامي: السعيد من وعظ بغيره[3] . نيک بخت آن کسي که مي نبرد سختي روزگار ناديده الغني الياس مما في ايدي الناس گر دلت را توانگري بايد بازکش دست همت از چيزي 6- عادل بن علي شيرازي صد کلمه را در صد بيت فارسي به نظم آورده است، و نيز نثراللئالي را - که در اثر او حاوي دويست و پنجاه و هشت کلمه است - به نام نظم اللئالي في ترجمة نثر اللئالي در سال نهصد هجري و در دويست و شصت بيت سروده است. ترجمه منظوم عادل بن علي با اين بيت آغاز مي شود: بهترين هر کلام اي نور چشم مردمان اينک نمونه ديگري از شعر او: کلمه سوم: الناس بزمانهم اشبه منهم بآبائهم سر بسر خلق جهان مانند دورند اي پسر کلمه نودم: من لان عوده کثفت اغصانه. هر که نرم است اي دل اندر دست او چوب ادب براي اين که درجه توجه عادل را به مطلوبت کل طالب بدانيم کافي است که ترجمه همين کلمه (کلمه نودم) را - که برخلاف راي اکثر شارحان است - در هر دو با يکديگر مقايسه کنيم. 7- يکي مکتبي (ظاهرا مکتبي خراساني و زنده در قرن نهم) مضمون شصت کلمه از نثراللئالي را به نظم آورده و پس از ترجمه حديث با تمثيلي دلکش آن را شرح کرده است. ترجمه و شرح مکتبي کلمات عليه نام دارد و هزار و پانصد بيت است. کلمات عليه مکتبي چنين آغاز مي شود: جل من لا يموت آن کسي که بزرگ دان که اجل آن که مردم بزرگ خوانندش چه بزرگي در آن حقير بود آن کسي را بزرگ دان پيوست آن که زو کوته است دست اجل في تمثيل چون که فرعون غرقه شد در نيل گفت با عارفي که: در تابم عارف انداخت بر سرش سنگي با ضعيفي و بينوايي، تو هر که را مرگ در قفا باشد 8- اسدي (قرن نهم و دهم) شاعري که نام و تاريخ حياتش بر ما ناشناخته است، بيست و نه کلمه از کلمات امام (ع) را به ترتيب حروف تهجي تنظيم کرده و مضمون هر کلمه را در دو بيت همانند وطواط به نظم آورده است. اسدي سخن خود را چنين آغاز مي کند: بهترين سخن زمن بشنو زان که بي نام او نخواهد شد اثر او با قطعه اي در مناجات و توبه پايان مي پذيرد. نمونه اي از اسدي: شرف المرء في الادب لا في النسب شرف مرد يا بزرگي او اين تصور خطاست زانکه شرف (410 - 416 مجموعه خطي) 9- نديمي (قرن نهم و دهم)، اين شاعر نيز نثراللئالي را به دستور مسيب خان وزير (؟) به نظم کشيده است. او در آغاز، مقدمه اي در توحيد و نعت پيامبر (ص) آورده و با اشاره اي به خلفاي چهارگانه به ستايش سلطان - باسط عدل و ناشر احسان، شه بديع الزمان بهادرخان - پرداخته است. نثراللئالي (نثر الدرر) نديمي چنين آغاز مي شود: ايمان المرء بايمانه ايمان مرد شناخته مي شود به سوگند او. هر که شد راست قول و ايمان دار مرد را هر طريق کايمان است استراحة النفس في الياس آرميدن نفس در نااميدي است. اي که بستي به مردمان اميد بگسل اميد تا بياسايي ص 237 - 304 مجموعه خطي 10- در حاشيه صفحات (341 - 358) مجموعه خطي شماره 2398 کتابخانه مرکزي دانشگاه تهران، که ما شعر اسدي و نديمي را از آن نقل کرده ايم[5] ترجمه منظوم ديگري از صد کلمه امام (ع) (جز صد کلمه جاحظ) هست که سراينده آن مضمون هر کلمه اي را در يک رباعي سروده و سخن خود را چنين شروع کرده است: آن را که دل از معرفت آگاه بود چون در نگرد ز روي معني داند اولين کلمه منسوب به امام (ع) در اين رساله الشرف عند الله بحسن الاعمال لا بحسن الاقوال است و کلمه استراحة النفس في الياس در آن چنين ترجمه شده است: اي دل ز خداي خود طلب مرهم ريش هر کس که شد از خلق بکلي نوميد اينها نمونه و گزيده اي از مجموعه آثاري بود که پس از رشيد وطواط و به تقليد از کار او به وجود آمده است، در کتابهايي مانند: الذريعة، مصادر نهج البلاغة و اسانيدها، کتابنامه نهج البلاغه، فرمان مالک اشتر[6] و غير آن ها به نام کتابها و رساله هاي ديگري مي توان رسيد که ادامه اين کار را به دست افراد گوناگون تا امروز نشان مي دهد. بي ترديد جستجو در کتابخانه ها نيز آثار فراوان ديگري را به ما خواهد شناساند.
شاعران بسياري پس از رشيد وطواط مضمون احاديثي از پيامبر اکرم (ص) و کلماتي از امام (ع) را به نامهاي: صد کلمه، نثراللئالي و جز آن به نظم آورده اند:
کلمة الحق في الرضا و الغضب
در نسيم رضا و آتش خشم
نه کم از کم ده و نه بيش از بيش[2] .
به از الفاظ زهرآلود دشنام
بود سرمايه پيوسته حاصل
که کار مرگ را آسان نگيري
به هنر فخر اگر بود اولي است
به شناه پدر گذشت از آب؟
روز پيري ز زندگاني نيست
نقد اين است زندگاني را
عقل بهتر که آدمي دارد
کار خود را به عقل بگذارد
هرکسي را که هست حسن عمل
بگذار اي عزيز طول امل
رشک بر نيک بختي دگران
پند گيرد ز سختي دگران
که توانگر دلي نکوهنري است
که به دست تصرف دگري است[4] .
هست نام خالق بسيار بخش مهربان
نيستند از صد يکي ماننده جد و پدر
زير دستانش برآيند ابله و خواري طلب
نتواند بدو رساند خلل
گرنميرد بزرگ دانندش
که به دست اجل اسير بود؟
که زبردست او نباشد دست
نيست الا خداي عزوجل
دستگيرش نه غير عزرائيل
دست گير از ميان غرقابم
که اي زنامت زمانه را ننگي
مي کني دعوي خدايي، تو!
نتوان گفت کو خدا باشد
هست نام خداي عزوجل
مشکل کارت اي برادر حل
تو گمان مي بري که در نسب است
مرد را در حمايت ادب است
به خدا راست مي خورد سوگند
هم ز سوگندهاي او دانند
مي کشي خواري از قباحت نفس
چون به نوميدي است راحت نفس
در پرده لي مع اللهش راه بود
کاينها ز کلام حضرت شاه بود
بي منت بيش و کم ز وي جو کم وبيش
آسوده شد از محنت بيگانه و خويش