تصنيف كتاب











تصنيف کتاب



1- محمد بن غازي ملطيوي (منسوب به شهر ملطيه، يا ملاطيه، واقع در شمال حلب):

اين اديب دشوارنويس از جمله فاضلان و منشيان قرن ششم و هفتم هجري است که دردربار سلاجقه آسياي صغير شغل منشيگري و وزارت داشت. وي ابتدا کتاب مرزبان نامه اسپهبد مرزبان بن رستم بن شروين را - که به زبان طبري بود - با نام روضة العقول به فارسي درآورد و آن گاه به دستور عزالدين کيکاوس اول بريد السعاده را به پيروي از کار رشيد وطواط و به مدت يک سال (609 - 610) تصنيف کرد.

بريد السعاده حاوي شرح کلماتي است رسيده ازرسول اکرم - صلي الله عليه و آله و سلم - در چهل حديث، و چهل کلمه از خلفا تا سخنان علي بن ابي طالب - عليه السلام -[1] و بيست لطيفه از مقالات حکما و بيست مثل از امثال عرب. روي هم رفته اين کتاب مجموعه اي است در حکمت عملي از اخلاق و سياست و سلوک سلطنت.[2] .

محمد بن غازي چون اين کتاب بديع را بدين الفاظ رفيع به توفيق باري - عزعلا - تصنيف کرد اميدوار بود که شاه مطالعه آن را مدد دولت و عدت سعادتفرمايد گردانيد ( خواهد کرد) از آنک همگنان دانند که خواجه امام عبادي[3] - رحمة الله- اربعيني ساخته است و شرح آن اخبار به قدر امکان خود تمهيد فرموده، و همچنان رشيدوطواط - رضي الله عنه - کلمات صحابه را - رضوان الله عليهم - باکمال فضل خود شرحي پرداخته، ارباب الباب که آن تصانيف ايشان را مطالعه کنند واين قدم صدق بايد بيضا بينند انصاف دهند که: لايقاس الشوک بالرطب و لاالعودبالحطب.[4] .

(بريد السعاده، ص 6)

اما خردمندان - ارباب الباب - که اعتدال زبان و زبان فارسي را مي شناسند، با اين که محمد بن غازي ملطيوي را از زمره مترسلان و اديبان استاد مي شمارند، انصاف مي دهند که افراط بيش از حد در استعمال الفاظ دشوار و مهجور اي از روشني و نور در يد بيضا ي او نگذاشته است.

و اينک نمونه اي از بريدالسعاده:

کلمه اول: لو کشف الغطاء ما ازددت يقينا.

معني کلمه آن است که اگر در اين حال جمله حوايل را از پيش برگيرند و درين وقت همه حواجز را دور گردانند در يقين که اکنون با اين عوارض (مرا) حاصل است هيچ نيفزايد.

يعني که به واسطه صفاي ضمير و ذريعت آينه خاطر چنان بر حقايق مکونات و دقايق جمله موجودات اطلاع يافته ام که (در) حواس ظاهر و قواي باطن طالع آن مصور گردد، از آنک نفس من در درگاه ازل از عنايت قدسي نه چنان تصقيل يافته است که درين منزل از حلول نوازل صدا پذيرد. چه از آن وقت که يوم تشهد عليهم السنتهم و ايديهم و ارجلهم بما کانوا يکسبون[5] در خاطر من مرکوز شد، اعضاي من در عبوديت باري - عزوعلا - به جز صفاي طويت و خلوص نيت از من نديده اند، بدين سبب از طوارق حشر و بوايق نشر ايمن شده ام.

شاه نيز بايد که چون ايزد - تعالي - او را خاطر وقاد و ضمير نقاد داده است بر عجز ملک و بجر دولت چنان واقف باشد که هر چه منهيان اخبار و مخبران احوال از متجددات اطراف وحوادث اکناف بر راي عالم آراي او عرض دهند از قوت حدس و يقظت نفس بر آن، پيش از اعلام ايشان، عثوريافته باشد و از تقرير تدبير آن پرداخته، و چون از سر راي صايب و فکر ثاقب، آن ثلمه را مرمت فرموده باشد و سد انخرام فساد و رد طعن حساد کرده، نظام ملک متضاعف گردد و دوام حضرت مترادف شود و اساس ‍ جلال از التباس اراذل محروس ماند، و اعادي به اميد ايادي مطاوع و متابع شوند و دهر مخالف، محالف و زمانه جافي، وافي شود.

و پس از اين به همين شيوه در پيچ و تاب زنجيره اي از الفاظ، داستاني از خوارزمشاه مي آورد و شرح کلمه امام (ع) را - از زبان خوارزمشاه - با اين قطعه به پايان مي برد:


پرده را گر ز پيش بردارند
مرمرا در يقين نيفزايد


زانک امروز کار فردا را
آن چنان ديده ام که مي بايد


بريدالسعاده /239 - 242

2- ابوالفضل يوسف بن علي مستوفي: او ظاهرا در اواخر قرن ششم و اوائل هفتم مي زيست، و چون مي ديد که قربت و منادمت مجلس ‍ پادشاهان و بزرگان مرد خرد به سخن خوب بايد (ظ: يابد) وقاعده الفت ميان خردمندان به گفتار لطيف استوار گردد و نهاد مردم بر آن است که چون سخن حکمت به نظم و نثر بشنود حالي جان او بياسايد، و چون معني آن به خاطر پيوندد و کار بندد نام خردمندي بر وي افتد سخناني از بزرگان و حکما گرد آورد و به امثال اميرالمومنين - عليه السلام - و به نظم فردوسي[6] بياراست و آن را خردنماي جان افروز ناميد.

در اين کتاب صد سخن از حکيمان و فرزانگان و صد کلمه از کلمات امام (ع) و اشعاري از حکيم طوس برابر هم نهاده شده است، و هر چند در جايي از آن به مطلوب کل طالب اشاره اي نرفته اما از آن جا که اين کتاب نيز شامل صد کلمه ازسخنان امام (ع) و نظير و شرح گونه اي در باب هر کلمه است، مي توان احتمال داد که نويسنده به نوعي به مطلوب کل طالب نظر داشته است. کهنترين دستنوشته اي که ما از خردنماي جان افروز در اختيار داريم در سال 729 هجري کتابت شده است.

و اينک نمونه اي از آن (خردنماي جان افروز /32):

در ستايش هنر:

برزجمهر گفته است: هنر آن است که بندگان را بر آزادگان فزوني دهد و درويشان را بر توانگران فضيلت نهد و وضيع را از شريف بگذراند و ذليل را بر عزيز مقدم دارد و فرودستان را عز مجلس شاه پديد آورد.

قال علي - عليه السلام - الشرف بالعلم و الادب لا بالاصل و النسب:[7] .

شرف به دانش و ادب است نه به اصل و نسب.


چو پرسند پرسندگان از هنر
نشايد که پاسخ دهيم از گهر


همان پرهنر مردم پيشه کار
نباشد به چشم خردمند خوار


کرا جفت گردد هنر با خرد
شود مهتر و از هنر برخورد[8] .









  1. مولف بريد السعادة ده کلمه امام (ع) را ازصد کلمه مطلوب کل طالب انتخاب کرده است.
  2. مقدمه مصحح بريد السعادة، صفحه ب.
  3. ظاهرا مراد قطب الدين ابوالمظفر منصور بن اردشير عبادي (م: 547) صاحب آثاري مانند (التصفية في احوال المتصوفة و جز آن است.
  4. خار خشک با رطب، و عود با هيزم قابل مقايسه نيست.
  5. قرآن کريم، سوره نور، آيه 24 (... يعملون).
  6. رک: خردنماي جان افروز /1.
  7. کلمه 79 از مطلوب کل طالب.
  8. خردنماي جان افروز، با تصحيح نگارنده اين سطور در سال 1368، و به وسيله موسسه نشر فرهنگي رجا چاپ شده است.