چند نمونه از سياست سركوبي ناد پرستي در حكومت امام















چند نمونه از سياست سرکوبي نژاد پرستي در حکومت امام



1 - روزي دو زن، يکي از عرب و ديگري از موالي، نزد امام (ع) آمدند و درخواست کمک کردند. امام به هر يک چند درهم و مقداري طعام عنايت فرمود و هر دو را يکسان داد.

يکي از آن دو زن به امام (ع) گفت: من از نژاد عرب هستم و اين زن از نژاد عجم.

امام فرمود: به خدا سوگند، در کار اين اموال فرقي بين فرزندان اسماعيل و فرزندان اسحاق نمي بينم.[1] .

اسماعيل (ع) و اسحاق (ع) دو فرزند ابراهيم خليل (ع) بودند. «اسماعيل» در زمين عرب و در مکّه زندگي کرد و فرزندان او در شمار قبايل عرب آمدند. و بخصوص قبيله ي قريش از نسل اسماعيل مي باشند. و «اسحاق» در زمين غير عرب زندگي کرد و فرزندان او عجم - يعني غير عرب - به شمار مي آيند.

2 - روزي اميرالمؤمنين (ع) در مسجد کوفه نشسته بود و همين موالي عجم به گردش انبوه شده بودند. اشعث بن قيس که در عصر جاهليّت از ملوک کنده در يمن بود،[2] به مسجد درآمد. جايي براي خود نزديک امام نديد. گفت: يا أميرالمؤمنين! اين حمرأ بين ما و تو فاصله شده اند و قدم را ميان انبوه جمعيّت گذارد، و به طرف آن حضرت رفت تا تازه مسلمانان را پس زند و خود نزديک امام (ع) نشيند. امام بانگ زد: «من يعذرني من هؤلأ الضّياطرة؛ چه کسي عذر مرا با اين کت و گنده هاي بي خاصيّت مي فهمد؟»

با اين جمله ي تند و شکننده، امام شخصيّت اشعث را که از عصر جاهلي برايش مانده بود، در هم شکست.

اين روش امام با موالي و عرب، گاه بيش از اين به سود موالي و به زيان فرهنگ جاهليّت عرب بود و امام (ع) در مواردي موالي را بر عرب ترجيح مي داد؛ مانند سلوک آن حضرت با ميثم تمّار چنانکه بيان مي نماييم.

3 - ميثم تمّار بنده ي زني از قبيله ي بني اسد بود. اميرالمؤمنين (ع) او را خريد و آزاد کرد.

[صفحه 6]

وي در شهر کوفه دکّان خرما فروشي داشت و امام به دکّه ي او تشريف مي برد و يک بار حضرتش به جاي او خرما فروخت.

ميثم از خواصّ اصحاب اميرالمؤمنين (ع) و از اصحاب سرّ آن حضرت شده بود.

هنگامي که ميثم در سال شصت هجري سفر حج کرد، در مدينه امّ سلمه به ميثم گفت: «يک شب شنيدم پيامبر (ص) نام تو را به علي (ع) فرمود و سفارش تو را به او فرمود». سپس دستور داد محاسن او را با مشک خوشبو کنند.

ميثم گفت: اگر امروز اين محاسن را با مشک خوشبو مي کنيد، به همين زودي در راه دوستي اهل البيت به خون آغشته مي گردد.

سپس از نزد امّ سلمه به ديدار عبدالله بن عبّاس رفت و گفت: هر چه مي خواهي از تفسير قرآن از من سؤال کن. اميرالمؤمنين (ع) تأويل و شأن نزول قرآن را به من تعليم فرمود.

ابن عبّاس دوات و کاغذ خواست و بيانات ميثم را مي نوشت. در آن حال ميثم به وي گفت: چگونه خواهي بود آنگاه که بشنوي مرا دار زده اند؟ و من نهمين کسي باشم که بر چوبه ي دار بالا برند. و چوبه ي دار من کوتاهتر از ديگران باشد.

ابن عبّاس از سخن او بر آشفت و به او گفت: کاهن شده اي و پيشگويي مي کني؟ و کاغذهاي تفسير را دريد.

ميثم به او گفت: چنين مکن. آرام باش. نوشته ها را نگاه دار. چنانچه ديدي آنچه گفتم واقع نشد، در آن زمان نوشته ها را پاره کن.

ابن عبّاس گفت: چنين است. و نوشته ها را در انتظار نتيجه ي پيشگويي نگاه داشت.

ميثم پس از حج به کوفه باز گشت. ابن زياد دستور داد ميثم را - چنانکه پيشگويي کرده بود - به دار کشيدند. ميثم چوبه ي دار را منبر قرار داد،[3] و براي مردمي که در پاي چوبه ي دار گرد آمده بودند. حديثهاي پيامبر (ص) را در فضايل اهل البيت (ع) بيان مي کرد.

ابن زياد دستور داد حربه اي بر پهلويش زدند. خون از دهان و دماغش بر محاسنش

[صفحه 7]

فرود آمد، و ده روز قبل از رسيدن سيّد الشهدا (ع) به عراق، شهيد شد.[4] .


صفحه 6، 7.








  1. شرح نهج البلاغه ي ابن أبي الحديد در شرح خطبه ي 34، باب مناقب عليّ و ذکر طرف من أخباره في عدله و زهده.
  2. اعلام زر کلي، ج1، ص333.
  3. در آن زمان کسي را که دار مي زدند، به چوبه ي دار مي بستند تا بميرد؛ و مانند دار زدن در عصر ما نبود که طناب به گردنش آويزند تا خفه شود.
  4. بحارالانوار، ج42، ص133 -121.