چشمه ابونيزر و بغيبغه











چشمه ابونيزر و بغيبغه



در مستدرک ج15 ص487 در ذيل شرح زندگاني ابونيزر مطالبي ايراد شده است، و برخي از مطالبي را که قبلا ذکر کرديم به دليل رابطه ي آنها با علي (ع) در اينجا نيز نقل مي کنيم. اگرچه ممکن است برخي از آنها تکراري باشد.

مبرد در الکامل مي نويسد: روايت کرده اند که علي (ع) درباره ي وقف اموالش و اينکه آن را براي سه تن از موالي اش قرار دهد و درباره ي وقف کردن چشمه ي ابونيزر و بغيبغه به حسن (ع) سفارش کرد. اما اين نادرست است؛ زيرا وي اين دو چشمه را در دومين سال خلافتش وقف کرد و حال آنکه اين وصيت در زمان وفات او صورت گرفته است.

ابو محلم محمد بن هشام در اسنادي که در پايان آنها از ابونيزر نام برده است، مي گويد: وي از فرزندان يکي از پادشاهان عجم بود. وي همچنين نوشته است: قول

[صفحه 2]

صحيح در نزد من آن است که ابونيزر فرزند نجاشي بود که در کودکي به اسلام روي آورد و به خدمت رسول اسلام آمده مسلمان شد و در خانه ي آن حضرت به سر برد. و چون رسول خدا وفات يافت وي نزد فاطمه (س) و فرزندان او ماندگار شد.

در معجم البلدان از قول محمد بن اسحاق بن يسار نقل شده است که ابونيزري که آن چشمه به او منسوب است خدمتکار علي بن ابي طالب (ع) بود. نجاشي پادشاه حبشه که مسلمانان به کشور او هجرت کردند، پسري داشت به نام ابونيزر، علي (ع) او را در نزد تاجري در مکه يافت و خريد و در ازاي نيکي پدرش با مسلمانان در وقت هجرت، او را آزاد کرد. ياد کرده اند که حبشه پس از مرگ نجاشي دچار هرج و مرج شد و آنان هيئتي را به سوي ابونيزر که در نزد علي (ع) به سر مي برد فرستادند تا زمام حکومت به او بسپارند و از حکم او سر نپيچند.

اما ابونيزر از پذيرش حکومت سرتافت و گفت: من پس از آنکه خداوند با اسلام بر من منت نهاد درپي پادشاهي و حکومت نيستم. سپس مبرد گويد: ابونيزر گفت: علي بن ابي طالب (ع) نزد من آمد و من در زميني که چشمه هاي ابونيزر و بغيبغه در آن قرار داشت بودم. آن حضرت فرمود: آيا غذايي داري؟ من پاسخ دادم: غذايم در شأن امير المؤمنين (ع) نيست. طعام من کدويي از کدوهاي همان زمين بود که آن را با چربي (روغن) درست کرده بودم، پس علي (ع) گفت: آن را بياور.

آن حضرت به طرف ربيع که نهري بود رفت و دست خود را شست سپس از آن مقداري بر گرفت و دوباره به طرف ربيع رفت دستهاي خود را با شنها شست تا آن را پاکيزه و تميز گردانيد. سپس انگشتان دو دستش را در هم فرو برد و چند بار با اندکي مکث از آب نهر نوشيد و آن گاه فرمود: اي ابونيزر! دستها تميزترين ظروف هستند. سپس با رطوبتي که از آن آب بر دستهايش بود بر شکمش ماليد و گفت: هر کس درون شکمش آتش داخل کند خداوند او را از رحمتش دور مي کند. سپس کلنگ را به دست گرفت و بدرون گودال فرو رفت. آن حضرت با کلنگ ضربه مي زد و آب بيرون مي آمد. پس از مدتي از گودال خارج شد؛ در حالي که عرق بر پيشانيش نشسته بود. او عرق را از پيشانيش پاک کرد و بار ديگر کلنگ را گرفت و بدرون گودال رفت و دوباره شروع به کندن کرد و نفس نفس مي زد. پس ناگهان آب همچون خون از گردن بريده ي شتر

[صفحه 3]

فوران کرد و آن حضرت با شتاب از گودال بيرون آمد و گفت: شاهد باش که اين صدقه است. پس دوات و کاغذ به من بده. من نيز به سرعت کاغذ و دوات براي آن حضرت آماده کردم. ووي نوشت:

«بسم الله الرحمن الرحيم، اين صدقه اي است از سوي بنده ي خدا علي امير مؤمنان که دوضيعه ي معروف را در چشمه ي ابونيزر و بغيبغه بر فقراي مدينه و در راه ماندگان وقف کرد تا روي خود را به وسيله ي آن دو از حرارت آتش در روز قيامت محفوظ نگهدارد. اين دوضيعه فروخته و بخشيده نمي شوند تا آن را خداوند که بهترين وارثان است به ارث برد. مگر آنکه حسن و حسين به اين دو نياز پيدا کنند. در اين صورت اين دوضيعه از آنان خواهد بود و جز بر آن دو بر کس ديگري روا نيست».

محمد بن هشام گويد: حسين بدهکار بود. معاويه دويست هزار دينار براي او فرستاد تا در مقابل چشمه ي ابونيزر را از آن حضرت بستاند. اما او از فروش چشمه خود داري کرد و فرمود: پدرم اين چشمه را صدقه قرار داد تا به وسيله ي آن روي خود را از آتش سوزان درامان دارد و من هرگز آن را در مقابل چيزي نمي فروشم. وي گويد: زبيريون گفتند: معاويه به مروان والي مدينه نامه اي نوشت و مضمون نامه آن بود که مروان ام کلثوم دختر عبدالله بن جعفر را براي پسرش يزيد خواستگاري کند و هر صداق که امّ کلثوم مي خواهد بپذيرد. مروان نامه ي معاويه را بر عبدالله خواند و عبدالله در پاسخ گفت: دايي او حسين (ع) در ينبع است و بدون نظر خواهي از حسين (ع) در اين باره اقدامي نخواهم کرد. بگذار تا حسين بيايد. مادر امّ کلثوم زينب، دختر علي بن ابي طالب (ع) بود. چون حسين (ع) آمد عبدالله پيشنهاد معاويه را براي آن حضرت نقل کرد. پس حسين (ع) به نزد امّ کلثوم رفت و گفت: اي دخترم! پسر عموي تو قاسم بن محمد بن جعفر به تو سزاوارتر است و شايد تو خواهان صداق و مهريه ي بيشتري باشي و من نيز بغيبغات را به تو بخشيدم. چون هر دو طرف براي خواستگاري آمدند. مروان از معاويه و قصد او براي بر قرار کردن پيمان خويشاوندي و وحدت کلمه صحبت کرد و حسين (ع) نيز سخناني گفت و ام کلثوم را به همسري قاسم در آورد. مروان که از اين امر ناخشنود شد گفت اي حسين! حيله کردي. آن حضرت فرمود: داستان خواستگاري ابو محمد حسن بن علي از عايشه دختر عثمان بن عفان پيش آمد که ما مي خواستيم او را براي

[صفحه 4]

حسن (ع) خواستگاري کنيم. اما تو او را به ازدواج عبدالله بن زبير در آوردي.

مروان پاسخ داد: چنين نبود: پس حسين به محمد بن حاطب متوجه شد و گفت: تو را به خدا آيا چنين نبود؟ محمد بن حاطب گفت آري به خدا چنين بود. محمد بن هشام گويد: اين ضيعه همواره از سوي ام کلثوم در دست فرزندان عبدالله بن جعفر بود تا آنکه مأمون به خلافت رسيد و اين داستان را براي او باز گفتند: او گفت: چنين نيست. اين وقف علي بن ابي طالب (ع) است و آن را از دست آنان بيرون آورد و آن را به صاحبانش باز گردانيد.

در مناقب ابن شهرآشوب روايتي از عبد الملک بن عمير و حاکم و عباس نقل شده که چکيده آن چنين است: حسن از عايشه دختر عثمان خواستگاري کرد. مروان گفت: من اين دختر را به ازدواج عبدالله بن زبير در آوردم. پس همين که حسن از دنيا رفت و چند روزي از وفات او گذشت معاويه به مروان که در آن هنگام عامل وي بر حجاز بود نامه اي نگاشت و به او دستور داد تا امّ کلثوم دختر عبدالله بن جعفر را براي پسرش يزيد خواستگاري کند. مروان عبدالله را از اين تصميم معاويه آگاه کرد. عبدالله در پاسخ او گفت: اختيار امّ کلثوم در دست من نيست، بلکه به دست آقاي ما حسين (ع) است که دايي امّ کلثوم است.

عبدالله، حسين (ع) را از اين امر آگاه کرد و آن حضرت فرمود: در اين باره از خداوند در خواست خير مي کنم. خدايا رضايت خود را براي اين دختر که از خاندان محمد (ص) است قرار ده. چون مردم در مسجد اجتماع کردند مروان پيش آمد تا نزديک حسين (ع) نشست و گفت: امير المؤمنين معاويه به من فرمان داده است تا امّ کلثوم را براي پسرش يزيد خواستگاري کنم و هر مقداري که پدر وي به عنوان مهريه تعيين کرد بپذيرم. حسين (ع) نيز به او فرمود: به جان خودم اگر به اين کار رضايت مي دادم هر گز از سنت رسول که همان دوازده اوقيه يعني چهار صد و هشتاد درهم مهريه در مورد دختران و زنان اهل بيتش است بيشتر نمي خواستيم.

آنگاه ابن شهرآشوب گفت و گويي را که ميان مروان و حسين (ع) در گرفت نقل کرده و نوشته است: حسين (ع) گفت: شاهد باشيد که من امّ کلثوم دختر عبدالله بن جعفر را با چهار صد و هشتاد درهم به همسري پسر عمويش قاسم بن محمد بن جعفر در آوردم.

[صفحه 5]

وضيعت (زمين) خود را در مدينه به او بخشيدم. يا آنکه فرمود: زمين خود را در عقيق به او بخشيدم که محصول غله ي آن ساليانه هشتاد هزار دينار است.

در کتاب الاصابه نوشته شده است: ذهبي در تلخيص المستدرک آورده که وي فرزند نجاشي بود و اسلام آورد و در ميان خانواده ي پيامبر (ص) به سر مي برد. سپس در جمله اي همان حکايتي را که در کامل مبرد نقل شده ذکر کرده و گفته است: وي نگهبان دو مزرعه ي علي (ع) در ينبع بود که يکي از آنها بغيبغه و ديگري چشمه ي ابي نيزر خوانده مي شد.

در معجم البلدان آمده است: عرام بن اصبغ اسلمي گفته است: ينبع متعلق به فرزندان حسن بن علي (ع) بود و در آن چشمه هاي پر آب و گوارايي جاري بود و برخي ديگر گفته اند: ينبع قلعه اي بود که در آن درخت خرما و آب و کشتزار بود و چشمه هايي که علي (ع) آنها را وقف کرده و به پسرانش سپرده بود نيز در آنجا قرار داشت. اين مطالبي بود که ما در اين مورد توانسته بوديم بر آن وقوف يابيم. در اين باره نکاتي است که بايد درباره ي آن سخن بگوييم.

اوّل: مبرد تصريح کرده است که اين دو مزرعه در طول دو سال خلافت علي (ع)توسّط آن حضرت وقف شد و سخن ابونيزر به آن حضرت که اين غذا در شأن امير مؤمنان (ع) نيست و نيز نوشته ي آن حضرت به اين عبارت که اين صدقه اي از سوي بنده ي خدا علي امير مؤمنان، همه نشانه ي آن است که اين وقف در زمان خلافت آن حضرت صورت گرفته است. و گفتار وي که وقف دو مزرعه ي علي (ع) وقتي بود که نزد ابونيزر رفت و او در آن دو قنات مي ايستاد و با کلنگ زمين را مي کند و ناگاه آب همچون خوني که از رگ شتر مي ريزد، فوران مي کرد گوياي آن است که تمام اينها در حجاز واقع شده است. با اينکه علي (ع) پس از آنکه به عراق رفت و در کوفه مسکن گزيد هيچ کس نگفته است که وي به حجاز بازگشت. در واقع وي فرصت بازگشت به حجاز را نيز نداشته است؛ زيرا جنگهاي پياپي جمل و صفين و نهروان و پس از آن شهادتش امکان بازگشت او را به حجاز از وي سلب کرد و از اين گذشته در حجاز مسأله ي مهمّي روي نداده بود که آن حضرت بخواهد به آنجا عزيمت کند.

دوم: سخن مبرد دلالت مي کند که ابونيزر در کودکي به دست پيامبر اسلام آورد و در ميان خانواده ي پيامبر (ص) به سر برد و پس از پيامبر (ص) با فاطمه(س) و فرزندان او

[صفحه 6]

زندگي کرد و نيز کلام ابن اسحاق گواه آن است که علي (ع) ابونيزر را خريداري و آزاد کرد و او را در مزرعه ي خود گماشت. مي توان ميان اين دو روايت را چنين جمع کرد که علي (ع) ابونيزر را در کودکي از تاجري خريد و او را آزاد کرد و آن گاه او را به نزد پيامبر (ص) آورد و ابونيزر مسلمان شد و همان طور نزد پيامبر (ص) باقي ماند تا آنکه پيامبر (ص) در گذشت و سپس او به خانه ي فاطمه(س) آمد و در کنار فرزندان وي زندگي کرد و آن گاه علي (ع) او را در دو مزرعه ي خود به کار گماشت.

سوم: ما جراي رفتن علي (ع) پيش ابونيزر در مزرعه گوياي چند امر مهم است:

1. خوردن کدوي پخته شده با روغني که بوي آن برگشته و چه بسا که ناني هم در کار نبوده نشانگر غايت زهد آن حضرت است و خود نمونه اي از هزاران مورد ديگر در اين باره به شمار مي آيد.

2. استحباب شستن دستها پيش از غذا.

3. استحباب شستن دستها پس از غذا.

4. فرمايش آن حضرت که هر کس در شکمش آتش داخل کند پس خداوند او را دور گرداند، پندي بس بلند است؛ زيرا غذاي حرامي که براي يک ساعت لذت آور است و آن گاه به نجاست تبديل مي شود، انسان را به آتش جهنم داخل مي کند. و اين کاري است که خردمند هرگز آن را انجام نمي دهد.

5. تشويق به تلاش و کوشش تا آنکه عرق از پيشانيش سرازير شد و کندن زمين را تا استخراج آب از سر گرفت.

6. تاکيد بر استحباب وقف در راه خير.

7. استحباب سرعت گرفتن در انجام امور خير. از همين رو آن حضرت بي درنگ آن را وقف کرد.

8. استحباب نوشتن وقف نامه. از همين رو آن حضرت فوراً خواستار دوات شد.

9. مراد از صدقه در اين روايت وقف است ولذا وقف را صدقه ي جاريه (دائمه) نام نهاده اند.

10. در وقف مي توان شرط رجوع به هنگام نياز را قيد کرد و وقف با اين شرط باطل نمي شود. آن حضرت نيز با فرمايش: مگر آنکه حسن يا حسين بدان نياز پيدا کنند. پس

[صفحه 7]

اين دو چشمه متعلق به اين دواست، به اين مطلب اشاره کرده است. علي (ع) اين دو چشمه را تنها براي حسن (ع) و حسين (ع) قرار داد ولي حسين (ع) به خاطر شرافت طبعي که داشت چشمه ي ابونيزر را در قبال دويست هزار دينار که برابر صد هزار ليره ي طلاي عثماني بود نفروخت و حال آنکه وي بدهکار هم بود. اما آن را نفروخت تا اين افتخار را پايدار کند و ثواب آن را براي پدرش همچنان نگهدارد. اگر چه پدرش به وي اجازه داده بود تا در وقت احتياج چشمه را بفروشد. اما حسين (ع) در پاسخ معاويه فرمود: اين را پدرم وقف کرد تا چهره ي خود را از گزند حرارت آتش در امان دارد و من آن را در مقابل چيزي نمي فروشم. جانم به فدايت اي ابا عبدالله پدرت مگر چه کار کرده بود که از سوختن چهره اش به وسيله ي آتش مي ترسيد؟

مي توان احتمال داد که مراد علي (ع) از عبارت مگر آنکه حسين (ع) و حسن (ع) بدان نياز پيدا کنند، اين نياز اعم از فروش آن بوده باشد؛ مثلاً نياز به محصول آن داشته باشند که در اين صورت مي توانند از آن براي خود بردارند و لازم نيست چيزي از آن را به فقرا و در راه ماندگان تصدق کنند.

چهارم: گفتار مبرد درباره ي خبر ازدواج ام کلثوم گوياي آن است که حسين (ع) بغيبغه را به امّ کلثوم بخشيد. اما در روايت ابن شهرآشوب آمده است که حسين (ع) مزرعه ي خود در مدينه با زمين خود در عقيق را که بيرون از بغيبغه در محلّ ينبع بود، به امّ کلثوم هديه کرد. شايد بتوان مزرعه ي او در مدينه را بر مزرعه اي که در ينبع داشت تطبيق داد؛ زيرا ينبع از توابع مدينه بود و بنابر اين قول مبرد ترجيح دارد. اما اين قول که حسين (ع) زمين خود در عقيق را به امّ کلثوم بخشيد قول مذکور را تضعيف مي کند.

پنجم: امام حسين (ع) بغيبغه را که جزو وقف بود بنابر رخصتي که پدرش به او داده بود به امّ کلثوم بخشيد، اما درباره ي چشمه ي ابونيزر در برابر پيشنهاد معاويه به خاطر تفاوت فاحش اين دو مقام از هم به اين رخصت عمل نکرد. از اين رو فرزندان عبدالله بن جعفر از ناحيه ي امّ کلثوم وارث اين چشمه شدند.

ششم: مأمون با اقدام خود مي خواست ميان بقاي وقف علي (ع) بر حال خود و نيز عدم ستم بر فرزندان عبدالله بن جعفر جمع به عمل آورد. از اين رو چشمه را از آنان گرفت و آن را به صاحبان اصليش باز گردانيد و عوض چشمه را به ايشان داد.

[صفحه 8]

هفتم: آنچه در عبارت معجم البلدان آمده است که: در ينبع وقفهايي از آن علي بن ابي طالب (ع) بود که آنها را به پسرانش سپرد، بر مي آيد که مراد وي چشمه ي ابونيزر است نه بغيبغه زيرا چشمه ي دوم به فرزندان عبدالله بن جعفر رسيد.

هشتم: از خبر مربوط به ازدواج ام کلثوم مي توان به استحباب تقليل مهر و اينکه مهر السنة دوازده اوقيه که برابر با چهار صد و هشتاد درهم است پي برد و نيز از همين جا مي توان دانست که هر کس بيش از اين مهريه بخواهد بايد افزون بر دوازده اوقيه را بخشش به حساب آورد و بخشش به عنوان مهر محسوب نمي شود.


صفحه 2، 3، 4، 5، 6، 7، 8.