بصيرت هاي نافذ











بصيرت هاي نافذ



اين عامل نه تنها ضامن بقاي تمدن و فرهنگ انساني جامعه است، بلکه موجب گسترش و عمق يافتن آگاهي ها درباره ي واقعيت هاست. بصيرت هاي نافذ مردم يک جامعه است که آن جامعه و تمدن و فرهنگش را از رکود و جمود نجات مي دهد. بينايي و بصيرت مردم يک جامعه، باعث مي شود که با گذشت زمان و بروز پديده هاي تازه، براي تحصيل واقعيات همگام شوند. هر اندازه که بينايي ها و آگاهي هاي مردم يک جامعه قوي تر و همه جانبه تر بوده باشد، به جاي آنکه زمان بر آنان مسلط شود، آنان بر زمان مسلط مي شوند، و تازه هايي را که ديگران بدان ها دست مي يابند و ابزار سلطه گري بر ديگران قرار مي دهند، يا با سبقت جويي آنها را به دست مي آورند و محصولات مفيد

[صفحه 231]

و سازنده ي آن تازه ها را در اختيار مردم مي گذارند، و يا عوامل خنثي کردن سلطه گري به وسيله ي آن تازه ها را با بينايي هاي نافذ آماده کرده و سلطه گري را نابود مي کنند.

اين امور، که به عنوان عوامل سازنده ي انسان هايي شايسته ي تمدن و فرهنگ اصيل انساني مطرح شد، حقايقي هستند که بدون آنها، هويتي براي شخصيت انساني وجود ندارد تا تمدني و فرهنگي به وجود بياورد و از آن دو بر خوردار شود. لذا، به نظر مي رسد هر جامعه اي که از عوامل اساسي مزبور، بيش تر و عميق تر برخوردار بوده باشد، آن جامعه، به همان مقدار از تمدن و فرهنگ اصيل انساني برخوردار است.

حالا فرض کنيم جامعه اي به وجود آمده است که از بعد صنعتي به وسايلي دست يافته است، به گونه اي که مي تواند در يک دقيقه، همه ي کهکشان ها را دور بزند و برگردد، و هرگونه بيماري را در يک لحظه تشخيص بدهد و آن را معالجه کند و...، ولي داراي عوامل مزبور نباشد. يعني جامعه ي متمدن مزبور پاي بند خصلت هاي نيکو و اعمال پسنديده و اخلاق فاضله نباشد. اسلام چنين جامعه اي را متمدن و با فرهنگ نمي شناسد، زيرا انسان هاي چنين جامعه اي هويتي است که مديريت موجوديت خود را داشته باشد. هنگامي که جامعه اي فاقد هويت خود باشد، کدامين فرهنگ و تمدني مي تواند آن را به سوي رشد و کمال تصعيد سوق دهد؟ اگر جامعه اي، با داشتن امتيازاتي که گفتيم، مقيد به حفظ حقوق همسايگان، وفا به عهد و پيمان، اطاعت از نيکوکاري ها و اعراض از کبر و خودپرستي نباشد، کدامين فرهنگ و تمدن است که

[صفحه 232]

بتواند به حال انسان اين جامعه مفيد باشد؟ اصلا نمي توان گفت: چنين جامعه اي قدرت پذيرش و فرهنگ و تمدني مفيد دارد.

اگر جامعه اي با داشتن امتيازات فوق، غوطه ور در ستمگري باشد، از آدمکشي هراسي نداشته باشد، انصاف کردن درباره ي مردم را لازم نداند، تحمل عوامل و انگيزه هاي غضب را نکند، از افساد در روي زمين امتناعي نداشته باشد، افراد آن جامعه از پراکندگي و بيگانگي از يکديگر احساس ناراحتي نکنند، از شکسته شدن قوا بيمي به خود راه ندهند، از تلخي آزمايش ها و گرفتاري ها فرار کنند، اصلا مبدايي برين و کمالي اعلا به نام خدا براي آنان مطرح نباشد، که در راه محبتش، از هرگونه فداکاري و فرورفتن در سختي ها مضايقه نکنند، جمعيت ها متفرق، اميال و آرمان ها مختلف، دل ها نامعتدل، قدرت ها تجزيه شده، بصيرت ها مبدل به نابينايي ها و هدف گيري ها و تصميم ها ناهماهنگ و متشتت خواهد شد.

اين نکبت ها و اختلالات، هويت انساني را مختل مي کند. وقتي که هويتي در شخصيت انساني نبود، همانطور که در بالا گفتيم، نه فرهنگي مطرح است و نه تمدني. کساني که در اين مدعا ترديدي دارند، مي توانند به پنجاه و دو پديده ي نکبت و سقوط که در صفحات پيشين توضيح آن را داديم، مراجعه فرمايند.

[صفحه 233]



صفحه 231، 232، 233.