مقصود از فلسفه تاريخ چيست











مقصود از فلسفه تاريخ چيست



کلمه ي فلسفه، چنانکه مي دانيم، داراي يک مفهوم عام است که از بررسي حقيقت و علت وجودي يک موجود گرفته، تا بررسي کل مجموعي هستي در تمام ابعاد آن را شامل مي شود. کساني که در تاريخ بشر، فلسفه مي جويند، و به عبارات ديگر، فلسفه ي تاريخ بشر را مي جويند، واقعا مي خواهند حقيقت و علت وجودي و نتايج رويدادها و تحولات تاريخ را درک کنند، و تاريخي را که بشر آن را پشت سر گذاشته و بلکه تاريخي را که بشر در آينده ي خود خواهد ديد، در برابر خود نهاده، همه ي سطوح و ابعاد آن را بفهمند.

در اين مبحث، نخست ما بايد اين نکته را مطرح کنيم که آيا ما در صدد شناخت فلسفه ي کل مجموعي تاريخ هستيم، يا فلسفه ي برهه هايي از تاريخ؟ از طرف ديگر، آيا ما از تاريخ بشري به اندازه اي قوانين علمي به دست آورده ايم که بتوانيم تاريخ بشري را با آن قوانين به دست آورده از تجربه هاي يقين آور، مورد تفسير و تحليل قرار داده، فلسفه ي آن را به دست بياوريم؟

ممکن است عقيده ي بعضي از متفکران چنين باشد که آري، ما مي خواهيم و مي توانيم فلسفه ي کل مجموعي تاريخ بشري را به دست بياوريم. همان طور که فلسفه ي حقوق، زيبايي، اقتصاد و فلسفه ي سياست را

[صفحه 23]

تحصيل مي کنيم. اشکالي که اين متفکران با آن مواجه هستند، اين است که شما چگونه مي توانيد فلسفه ي کل مجموعي تاريخ بشري را که در اين دنيا يک بار رخ داده است، و هرگز تکرار نخواهد شد، به دست بياوريد!

به عبارت ديگر، تاريخ بشري، تا همين لحظه که من اين کلمات را مي نويسم، از تحولات و رويدادهايي کوچک و بزرگ، نيک و بد، و زشت و زيبا تشکل يافته، و اين تاريخ با اين خصوصيات هرگز تکرار نخواهد شد. هر حقيقي قابل تکرار نباشد، قابل بررسي علمي نيست. اين يک مطلب جالب است، ولي نمي تواند اثبات کند که تاريخ بشري قابل بررسي علمي نيست، زيرا هر يک از اجزا و عناصر تشکيل دهنده ي تاريخ، با ديگري، به طوري متباين و متخالف نيستند که تحت هيچ جامع مشترکي قرار نگيرند. بلکه اغلب اجزاي عناصر تشکيل دهنده ي تاريخ، معلولاتي مستند به علل مشابه هستند. به همين دليل، خود آن معلولات هم شبيه يکديگرند.

به عنوان مثال، ما در هر مرحله اي از تاريخ و در ميان هر قومي و ملتي، هنگامي که برابري مردم را در مقابل حقوق مي بينيم، فورا اين نتيجه ي قطعي را مي گيريم که آن مردم در حيات حقوقي خود، در رفاه و آسايش بوده، وضع رواني آنان در اطمينان و آرامش بوده است. هنگامي که ظلم و جور سردمداران يک جامعه را مي بينيم، اين نتيجه ي قطعي را مي گيريم که مردم آن جامعه آماده ي طغيان و عصيان بر آن سردمداران بوده و دير يا زود، مبارزه ي بي امان را در اشکال گوناگون با آنان شروع کرده اند. سقوط اقتصادي همواره موجب سقوط حيات انساني از تحرک و جوشش بوده

[صفحه 24]

است. با سقوط ايمان و ايدئولوژي، مردم با لذت يابي سرگرم و سپس به پوچي مي رسند. احساس قدرت در خويشتن، غالبا ملازم احساس بي نيازي بوده و احساس بي نيازي، طغيان گري را به دنبال خود مي آورد. مگر اين که احساس کننده ي قدرت داراي ايمان الهي باشد و بپذيرد که قدرت يک امانت خداوندي در دست اوست، و او بايد قدرت را در راه صلاح انسان ها به کار بيندازد، نه در راه متورم کردن خود طبيعي اش.



صفحه 23، 24.