بزرگ شمردن قتل نفس











بزرگ شمردن قتل نفس



اين ماده شامل خودکشي و ديگر کشي و کشتن به معناي ويران کردن قفس کالبد و رها شدن روح و کشتن روح نيز است. تمدن امروزي خودکشي را مورد اهميت قرار نمي دهد، گويا چنين گمان مي کند که آدمي، چنانکه در عقيده و بيان آزاد است، همچنان اختيار زندگي خود را نيز داراست! و نبايد کسي مزاحم ديگري باشد حتي در خود کشي! لذا، بر فرض محال يا بسيار بعيد، اگر روزي فرا رسد که همه ي مردم با اختيار خود، دست به خودکشي بزنند، ديگران نبايد فضولي کنند و مزاحم آزادي مردم باشند. شماره ي خودکشي هاي تمدن امروزي بالاتر از آن عوامل است که واقعا يک انسان را تا حد سيري و اعراض از زندگي برساند (اگر چنين چيزي امکان پذير باشد، يعني عواملي پيدا شوند که خودکشي را قطعي و تجويز کند).

درک علت اين امر بسيار ساده است و آن اين است که زندگي در تمدن امروزي، فلسفه و هدف خود را از دست داده است. در حقيقت مردگاني متحرک در روي زمين، به حرکت خود پايان مي بخشند، نه اينکه يک زندگي واقعي را از بين مي برند. زيرا زندگي واقعي، عامل ادامه ي

[صفحه 213]

خود را در درون خود دارد. همچنين تمدن امروزي، کشتن معمولي را که عبارت است از تخريب قفس کالبد مادي، تا حدودي که از رسوايي بي اعتنايي به جان هاي آدميان نجات پيدا کند، مورد استفاده قرار مي دهد و مي گويد: قاتل يک شخص بيمار است و بايد با آماده کردن وسايل رفاه و آسايش، معالجه شود! اين مطلب اگر چه در بعضي موارد صحت دارد، ولي قابل تطبيق بر همه ي موارد قتل نفس نيست. زيرا به استثناي بيماران رواني واقعي که بايد اثبات و احراز شود، جرئت ورود به منطقه ي ممنوعه ي جان هاي آدميان، يک پديده ي ساده اي نيست که روان شناسان و پزشکان رواني و حقوقدانان و سياستمداران با کمال بي خيالي، با قيافه ي علم نمايي بگويند: آري، اين قتل نفس علت رواني داشته است! اين علم نمايي شبيه به اين است که شما بپرسيد: اين مرض چرا در اين انسان به وجود آمده است؟ براي شما چنين پاسخ داده مي شود که «بدان جهت که علتي دارد»! مگر کسي پيدا مي شود که احتياج معلول به علت را نداند! سئوال از آن قانون عام نيست، بلکه سئوال از اين است که آن علت چه بوده است که مرض فلاني را به وجود آورده است؟

در مسئله ي مورد بحث ما، قناعت کردن به اين که علتي وجود داشته است که قاتل دست به آدمکشي زده است! معنايي جز توضيح واضحات ندارد که براي فريفتن خود و مسخره ي ديگران مناسب است.

قتل نفس عمدي، يکي از کارهاي آگاهانه و آزادانه است که گاهي پس از تفکرات و تخيلات و اراده و تصميم هاي طولاني انجام مي گيرد. آيا با اين فرض، فلسفه بافي ما اقتضا مي کند که با کلمه ي جبر و اضطرار و

[صفحه 214]

بازتاب و رفلکس و ناگهان و حتميت و مانند اينها بازي کرده و بگوييم: هيچگونه کار آگاهانه و آزادانه و زشت و وقيح صورت نگرفته است؟ اگر قاتل از آغاز جريان مغزي و رواني خود درباره ي قتل نفس، يک لحظه ي ناچيز از اختيار برخوردار بوده باشد، به همان اندازه مسئول، و وقاحت و کيفر مناسب دامنگير وي است. اين است جنبه ي علمي و فلسفي و اخلاقي و ديني قضيه ي قتل نفس. تا تمدن امروزي دستور مي فرمايد! که منطقه ي جان هاي آدميان براي بيماران آزاد است تا وارد شوند و انسان ها را نابود کنند، زيرا قانون جبر آنان را احاطه کرده است، و قانون جبري اقتضا مي کند که با تفکرات و ديگر فعاليت هاي مغزي و عضلاني که بالاجبار به جريان افتاده اند، به مبارزه بر نخيزند و بگذارند قانون کار خود را انجام بدهد! آري، تمدني که:

1. اختيار را از انسان ها حذف مي کند و مي گويد بر تمامي فعاليت هاي مغزي و رواني و عضلاني انسان ها، جبر حاکميت دارد.

2. من جز قوه چيزي و جز قوه ي کسي را به رسميت نمي شناسم!

3. وجدان و احکام آن ساخته ي اجتماع است!

4. هيچ نظاره و توجيهي از ما فوق بر انسان وجود ندارد!

5. وصول به هدف، هر چه باشد، وسيله را، هر چه باشد، توجيه مي کند!

6. زندگي هدفي جز خور و خواب و خشم و شهوت ندارد!

7. آنچه که بايد يک انسان انجام بدهد، کوشش براي به دست آوردن قدرت براي تورم خود طبيعي اش است. در اين صورت قطعي است که هيچ منطقي براي باز خواست قاتل عمدي ندارد.

[صفحه 215]

تمدني که اسلام براي انسان پيشنهاد مي کند، برمبناي آن اصالت انساني است که در آيه ي زير توضيح داده شده:

«قطعي است که هر کسي يک فرد از انسان را، نه به جهت قصاص يا افساد در روي زمين، بکشد، مانند اين است که همه ي مردم را کشته است و کسي که فردي از انسان را احيا کند مانند اين است که همه ي مردم را احيا کرده است.»[1] .

با نظر به اين آيه است که اسلام ارزش حيات انسان ها را بالاتر از کميت ها قرار داده و مي گويد: «همه مساوي است با 1». زيرا همانگونه که «همه ي انسان ها» نهال هاي مورد توجه باغ خداوندي هستند، همچنان يک انسان نهالي از باغ وجود است و به تنهايي، از جهت محبوبيت نزد باغبان آن باغ، تفاوتي نمي کند. کيفر قتل نفس عمدي، آتش ابدي در سراي آخرت است. حال ببينيم قتل نفس و احياي آن در تمدن امروزي چگونه منظور مي شود؟

اگر بخواهيم مقداري از شواهد و دلايل اين مسئله را که قتل نفس در تمدن امروزي امري است بسيار ناچيز و غير قابل اهميت، متذکر شويم، يک مجلد کتاب بايد در اين مسئله بنويسيم. فقط به يک مطلب به عنوان نمونه اشاره مي کنيم، و آن اين است که امروزه مقداري بسيار فراوان از انرژي هاي مغزي و عضلاني و سرمايه هاي بسيار کلان، صرف ساختن اسلحه براي آدمکشي مي شود. اگر اين اسلحه فقط براي دفاع از خويشتن بود، هيچ کسي اعتراض نداشت، چنانکه دين اسلام نيز با نظر به آيه ي

[صفحه 216]

شريفه:

«براي دفاع از خويشتن در برابر دشمنانتان هر چه بتوانيد نيرو آماده کنيد... »[2] .

تهيه ي اسلحه را لازم ديده است.

البته اين يک اعتراض اصلي است که با نياز قطعي بشر به اسلحه براي حفظ خويشتن، ادعاي تکامل تناقضي در بر دارد، که ناديده گرفتن آن هم يکي ديگر از علائم سقوط بشري در پرتگاه ضد تکامل است. ولي مي دانيم که حکمت واقعي وجود اسلحه نيست که روي زمين را به صورت انبار اسلحه درآورده است، بلکه با تراکم اسلحه و رکود سرمايه در آن و عدم توليد کار سازنده، به شعله ور کردن آتش جنگ ها دامن زده مي شود، تا تجارت اسلحه رواج داشته و سرمايه ها بازدهي داشته باشند! در صورتي که در اسلام، فروش اسلحه ي جنگ به مردمي که در حال جنگ اند، حرام است، مگر وسايل دفاع، مانند سپر و غير ذلک.



صفحه 213، 214، 215، 216.





  1. سوره ي مائده، آيه ي 32.
  2. سوره ي انفال، آيه ي 60.