قرار گرفتن در شعاع انگيزگي هاي فضيلت











قرار گرفتن در شعاع انگيزگي هاي فضيلت



پيش از بحث و بررسي اين عامل، جمله اي را که از بعضي از نويسندگان مغرب زمين شنيده شده

[صفحه 208]

است، مطرح مي کنيم.

«فضيلت محبوبيت ذاتي ندارد، بلکه براي نظم زندگي اجتماعي است. پس اگر زندگي اجتماعي به طور صحيح بر قرار شود، نيازي به فضيلت نيست.»

البته اين عبارت را خود اينجانب در بعضي از آثار برشت ديده ام، نهايت اينکه به خاطر ندارم آيا اين مطلب را از شخص ديگري نقل کرده است، يا نظريه ي خود اوست.

مولوي در رد مطلبي که به جالينوس نسبت داده شده است، مي گويد:


هم چنان که گفت جالينوس راد
از هواي اين جهان و از مراد


راضيم کز من بماند نيم جان
تا ز... استري بينم جهان


سپس مولوي مي گويد: اثبات نشده است که گوينده ي اين سخن (کودکانه) جالينوس بوده باشد. به هر حال، پاسخ من متوجه ي کسي است که چنين سخن (احمقانه) اي را گفته باشد.

ما هم مي گوييم طرف سخن ما کسي است که چنين سخن انسان سوز، ويران گر، ضد ارزش هاي والاي انساني و نابود کننده ي هدف عالي حيات را گفته باشد. اگر برشت گوينده ي چنين سخني است، پاسخ ما متوجه اوست و اگر کسي ديگر است، پاسخ متوجه ي آن شخص است. نخست بايد توجه داشته باشيم که سخن فوق تازگي ندارد. در گذشته يکي از شعراي بسيار زبر دست و اديب متخصص در ادبيات جامعه ي، ما که حقا از اين جهت در خور ستايش است، بدون داشتن گذرنامه ي رسمي، از قلمرو ادبيات وارد

[صفحه 209]

اقليم فلسفه و هستي شناسي شده، چنين گفته بود:


انبياء حرف حکيمانه زدند
از پي نظم جهان چانه زدند!


اگر صفحات گذشته ي تاريخ بشري را با دقت ورق بزنيم، خواهيم ديد اين کوته نظري که کمالات بالقوه و بالفعل انسان را قرباني زندگي منظم زنبور عسل و موريانه اي و خفاشي مي کند (مخصوصا خفاش که با مراعات کمال نظم، پس از رفتن نور خورشيد، بازيگر ميدان هستي مي شود)،[1] . تاريخي بس طولاني داشته و همواره به عنوان عامل تسليت بخش در برابر نداهاي وجدان، در استخدام کوته نظران قرار گرفته است.

حال مقداري مختصر به زندگي منهاي فضيلت ها مي پردازيم تا ببينيم آيا بدون فضيلت، تمدن و فرهنگي مي تواند تحقق پيدا کند يا نه. البته اين سئوال، پس از اين سئوال است که «آيا بدون فضيلت، اصلا يک جامعه ي انساني وجود دارد». اگر ما نتوانيم درباره ي سئوال مزبور به نتيجه ي مثبت برسيم، يعني نتوانيم اثبات کنيم که بدون فضيلت هم ممکن است جامعه ي انساني وجود داشته باشد، ديگر نيازي به بحث از تمدن و فرهنگ نداريم. به اصطلاح، ما با قضيه اي سالبه به انتفاي موضوع رو به رو شده ايم.

[صفحه 210]

«فضيلت محبوبيت ذاتي ندارد، بلکه وسيله اي براي نظم زندگي است»، تير خلاصي است که در شکل ادبيات يا فلسفه به مغز انسانيت شليک شده است.

روزي درباره ي عبارت فوق با بعضي از دانشمندان محقق گفت و گويي داشتيم. هر دو به اين نتيجه رسيديم که (مي تواند بازگوکننده ي حقيقتي بوده باشد). گوينده و هواداران اين مطلب که فضيلت محبوبيت ذاتي ندارد، بلکه وسيله اي براي نظم زندگي است، يا مبتلا به بيماري مهلک تضاد با خويشتن بوده اند که موجب مي شود که انسان خود را نشناسد و ناتواني او از شناختن خويشتن، علت نشناختن ديگران بوده باشد، و يا مانند هابس و ماکياولي، خود را يک حيوان درنده تلقي کرده و سپس همه ي انسان ها را همنوع خود بدانند.

ممکن است عامل اين مبارزه نابخردانه با انسان و انسانيت، مزدوري آگاهانه يا ناآگاهانه باشد، و يا عاشقانه، خود باخته ي «طرح خويشتن» در جامعه و جوامع بوده اند که براي وصول به چنين هدف احمقانه، انسانيت را زير پا نهاده و آن را نابود کرده اند (به خيال خويشتن). در ميان مردم مثلي است که مي گويد: يک نفر عاشق شهرت اجتماعي شده بود و به هر طريق ممکن مي خواست مردم جامعه او را بشناسند. چون فاقد هرگونه امتياز چشمگير بود، لذا نمي توانست به معشوقه ي خود، که مشهور شدن در جامعه بود، نايل شود. در اين موضوع شب و روز فکر مي کرد که چه بايد کرد تا در ميان مردم مشهور شود. بالاخره مقداري پول از اين و آن قرض کرد. بعضي مي گويند مقداري هم پول مردم را به سرقت برد و عازم مکه شد تا در مناسک حج، که مردم بسيار فراواني براي عبادت در آنجا

[صفحه 211]

جمع مي شوند، کاري انجام بدهد تا مشهور شود. در مکه بود که به جاي انديشه در اينکه:


در دير بود جايم، به حرم رسيد پايم
به هزار در زدم تا، در کبريا زدم من


قدم وجود در بارگه قدم نهادم
علم شهود در پيشگه خدا زدم من


به اين کشف و ابداع و اختراع و الهام تاريخي رسيد که بروم در چاه زمزم بول کنم و چون اين يک حادثه ي بي نظيري است! مردم آن را به يکديگر بازگو خواهند کرد و مردم همه ي کشورهاي اسلامي و مقداري هم از کشورهاي غير اسلامي خواهند فهميد که اين من بودم که به چاه زمزم بول کردم! و از اين راه شهرت فراگير جهاني نصيب من خواهد شد! و اين کار را انجام داد.

از بدبختي آن شهرت پرست، چند نفر از مسلمين که او را در حال بول به چاه زمزم ديدند، کتک مفصل و تمام عياري به او زدند. وقتي که مردم از آن ضاربين پرسيدند: چرا اين بيچاره را مي زنيد؟ در پاسخ نمي گفتند که او به چاه زمزم ادرار کرده است، تا آن بد بخت به مقصودش که شهرت بود برسد، بلکه مي گفتند مقداري پول در شهر ما سرقت کرده و به اين جايگاه مقدس آمده، و ما او را مي زنيم تا پول هاي مسروقه را از وي بگيريم، لطفا شما هم به ما کمک کنيد.

در پايان اين مبحث، به طور اجمال مي گوييم از ديدگاه اسلام، اگر فضيلت انساني (اخلاق فاضله، عشق به کمال، خود را با مردم در لذايذ و

[صفحه 212]

آلام مشترک ديدن، گذشت و فداکاري در راه تحصيل سعادت واقعي انسان ها نه در راه کامکاري آنان) وجود نداشته باشد، انسانيتي وجود ندارد و اگر انسانيتي وجود نداشته باشد، ما جز با تاريخ طبيعي حيواني خاص به نام انسان سر و کار نخواهيم داشت.



صفحه 208، 209، 210، 211، 212.





  1. اين مضمون اقتباس از آن شعر سعدي است که مي گويد:


    قرص درخشنده چو پنهان شود
    شب پره بازيگر ميدان شود


    اگر کوته نظران، منکر عظمت نور خورشيد فضيلت انساني اند، از رونق و عظمت آن نور کاسته نمي شود.


    شب پره گر وصل آفتاب نخواهد
    رونق بازار آفتاب نکاهد