عوامل بروز و اعتلا











عوامل بروز و اعتلا



در آغاز اين مبحث گفتيم که يک فرد از انسان، در عوامل بروز و اعتلا و سقوط شخصيتش، شباهت به عوامل بروز و اعتلا و سقوط جوامع دارد. اساس آن عوامل عبارت است از نظم قانوني ابعاد و استعدادهاي مادي و معنوي انسان، در هر دو قلمرو فرد و اجتماع و اختلال آن.

[صفحه 188]

با نظر به وحدتي که در هويت شخصيت انساني وجود دارد، بدون ملاحظه ي هويت مزبور و وحدت آن، نه بروز و اعتلايي براي انسان تصور مي رود و نه شکوفايي، زيرا فقط وحدت هويت شخصيت انساني است که مي تواند مديريت همه ي ابعاد و استعدادهاي موجوديت انساني را به عهده گرفته، و آنها را در تشکلي منظم و بدون تضاد تباه کننده به فعليت برساند. بدون چنين هويتي در شخصيت، هر يک از ابعاد و استعدادهاي آدمي را مي توان تحت سلطه ي اراده ي عوامل قوي تر قرار داد، و در نتيجه آنها را از انسان سلب کرد.

به عنوان مثال، انساني را در نظر مي گيريم که از عالي ترين نبوغ هنري برخوردار است، ولي شخصيت وي داراي آن وحدت و مديريت نيست که نبوغ مزبور را به طور منطقي مورد بهره برداري قرار بدهد. مسلم است که نبوغ مزبور، مانند ميوه اي خواهد بود در جنگلي بي صاحب يا در باغي بدون ديوار و باغبان، که هر حيوان و انساني از آنجا عبور کند و آن ميوه را ببيند، آن را خواهد چيد، بدون آنکه قيد و شرطي دست او را بگيرد. مي دانيم که درخت در آن جنگل يا باغ از کساني که ميوه اش را مي چينند نخواهد پرسيد چرا ميوه ي مرا چيدي؟ تو کيستي؟ از کجا آمدي و به کجا مي روي؟ امروزه ما در اغلب جوامع، شاهد اينگونه ميوه چيني ها از استعدادها و امتيازات انسان ها هستيم، که فقط قوت و سيطره ي عامل است که دليل برخورداري از آنهاست، بدون اينکه هويت شخصيت صاحب امتياز، اختياري در کميت و کيفيت بهره برداري خود و ديگران درباره ي آن استعدادها و امتيازات داشته باشد.

[صفحه 189]

اگر بخواهيم اين پديده را در صورت کلي آن مطرح کنيم، بايد بگوييم: «انسان بيگانه از خود و از استعدادها و امتيازاتش». با اين فرض، جاي ترديد نيست که فرهنگ و تمدن چنين انسان هايي، نه از هويت مستقلي برخوردار خواهد بود و نه از هدفي ما فوق خود. آنچه که براي «انسان هاي بيگانه از خود و از استعدادها و امتيازاتش» مطرح خواهد بود، حياتي بدون وحدت هويت است که با کشش لذت و نفع، ادامه و با منتفي شدن آن دو، سقوط خواهد کرد.

آنچه که به عنوان فرهنگ و تمدن و به طور کلي جامعه ي سالم از ديدگاه اسلام مطرح است، آن است که داراي هويتي سازنده ي هويت شخصيت انسان بوده باشد. ترديدي نيست که براي تحقق و به وجود آمدن هويت شخصيت در انسان، چنان که شناخت عوامل وجودي آن (خدا، طبيعت و قوانين آن) لازم است، همچنين شناخت عواملي که آينده ي اين هويت و علت به وجود آمدن آن را تشکيل مي دهد، مورد نياز است، اميرالمومنين (ع) فرموده است:

«اگر ندانسته اي از کجا آمده اي، نخواهي دانست به کجا مي روي.»

اگر آدمي فلسفه ي حرکت خود را به سوي فردا نداند، شناخت وي درباره ي مبدا هستي و اينکه از کجا آمده است، ناقص خواهد بود. بر مبناي چنين فرضي (انسان ناآگاه از مبدا و مسير و علت حرکت و پايان سرنوشت)، از داشتن هويتي که بتواند شئون مثبت و منفي حيات او را توجيه قابل قبول کند، محروم است.

[صفحه 190]

آن فرهنگ و تمدني که نتواند هويت مزبور را در انسان تحقق ببخشد و يا نتواند دارنده ي چنان هويتي را پيش ببرد، اعتباري از ديدگاه اسلام ندارد، زيرا هويتي ندارد که بتواند در خدمت هويت آدمي قرار بگيرد.

پس از دقت در اين مقدمه، به ديدگاه هاي اميرالمومنين عليه السلام در نهج البلاغه، درباره ي عوامل بروز و اعتلاي جوامع و فرهنگ ها و تمدن هاي آنها مي پردازيم:



صفحه 188، 189، 190.