تناوب تمدن ها











تناوب تمدن ها



يکي ديگر از جريانات مستمر تاريخ، تناوب تمدن ها در جوامع است. بشر در سرگذشت تاريخي خود تمدن هايي متعدد ديده است، که توين بي وعده اي از متفکران در تاريخ، آنها را تا بيست و يک تمدن شمرده اند. البته مسلم است که امثال اين ارقام درباره ي چنين موضوعات گسترده اي در بستر تاريخ، که ايهام هايي گوناگون آنها را فرا گرفته است، نمي تواند جز حدس و تخمين چيزي ديگر بوده باشد. به هر حال، با نظر دقيق و واقع گرايانه در تاريخ (نه با تکيه بر اصول پيش ساخته) اين قضيه را بايد قطعي تلقي کرد که بروز تمدن ها و اعتلا و زوال آنها، از قانون پيوستگي و «از ساده پيچيده» (از بساطت رو به ترکيب) تبعيت نکرده است. يعني شما نمي توانيد بنشينيد و براي بروز تمدن يونان، علل کاملا مشخص در آن سرزمين پيدا کنيد و آنگاه کميت زماني و مقدار گسترش و کيفيت آن تمدن را از جنبه هاي علمي، فلسفي، صنعتي، هنري، اجتماعي، سياسي و غير ذلک، مورد تفسير و تحليل علمي خالص قرار بدهيد، و آنگاه

[صفحه 170]

بپردازيد به تحقيق درباره ي اعتلا و سقوط آن تمدن، با آن فرهنگ گسترده و عميقي که در تاريخ عرضه کرده است.

تمدن روم را در نظر بگيريد. با اينکه درباره ي اين تمدن و بروز و اعتلا آن و سقوط امپراطوري روم، کتابهايي مانند تاريخ گيبون و غير ذلک نوشته شده است، با اين حال تا کنون نه فلسفه ي قانع کننده اي براي بروز و اعتلاي تمدن روم عرضه شده است و نه براي سقوط و اضمحلال آن. وانگهي، اين پديده ي شگفت انگيز چگونه تفسير مي شود که حتي در جريان يک تمدن، ميان گردانندگان آن، فاصله و تفاوتي غيرقابل تصور وجود داشته است. در همين تمدن رم، نرون خونخوار احمق و خودخواه را مي بينم. مارکوس اورليوس را هم مي بينيم که مردي است حکيم، بسيار خردمند و متواضع و مردم دوست (منهاي خصومت بي اساسي که با مسيحي ها داشته است.)

در مقدار زيادي از تمدن ها، با همين اختلاف شديد در وضع روحي گردانندگان آنها مواجه هستيم، که گاهي اختلاف در حدي غير قابل تصور است چنانکه در تمدن روم مي بينيم. اگر واقعيت چنين بود که تمدن ها پديده هايي بودند که از نظر هويت و مختصات و علل و انگيزه ها و اهداف کاملا مشخص و قابل شناخت بودند، نمي بايست ميان تفکرات و آرمان ها و طرز عملکرد گردانندگان آنها، آن همه اختلاف شديد وجود داشته باشد. از طرف ديگر، در طول تاريخ تا دوران اخير، ديده نشده است که تمدني که در نقطه اي از دنيا ظهور مي کند، از قرن ها حتي از يک قرن پيش، قابل پيش بيني قطعي بوده و هويت و مختصات و مدت بقا

[صفحه 171]

و دوران زوالش با يک عده قوانين علمي محض و تفکرات و تکاپوهاي عضلاني، قابل ايجاد و ابقا و نقل به جامعه يا جوامع ديگر بوده باشد.

ممکن است بعضي از اشخاص گمان کنند که اديان الهي همواره از يک نقطه از دنيا بروز کرده (مانند مسيحيت از ناصره و اسلام از مکه) و سپس به ديگر نقاط دنيا منتقل و گسترش يافته است. همچنين در دوران معاصر، بعضي از مکتب هاي اقتصادي و سياسي در نقطه اي از دنيا بروز، و به ديگر نقاط دنيا منتقل و گسترش يافته است.

پاسخ اين اعتراض بدين نحو است که پيش بيني قطعي بروز اديان و همچنين مکتب هاي اقتصادي و سياسي، از طرق معمولي نه از راه اخبار غيبي، تا کنون به هيچ وجه صورت نگرفته است. وانگهي، مورد بحث ما، تمدن هاي اصيل است (نه تقليدي و وابسته) که در انتقال مکتب هاي اقتصادي و سياسي دوران معاصر ديده مي شود. زيرا روشن است که تمدن هاي تقليدي نه از اصالت برخوردارند و نه از پايداري و نه هضم واقعي از طرف ملتي که به طور تقليد تمدني را وارد کرده است. به اضافه اين که اصلا داستان انتقال و گسترش اديان را نمي توان با تمدن به معناي معمولي آن مقايسه کرد. زيرا هدف اعلاي اديان، ايجاد زمينه ي تکامل، با متوجه کردن انسان ها به چند اصل اساسي است، که عبارت اند از:

1. گرايش به مبدا و به وجود آورنده ي کمال که خداست.

2. نظاره و سلطه ي او بر جهان هستي و مشيت او به کمال يابي انساني است که از دو راه اساسي دروني (عقل و وجدان) و بروني (پيامبران عظام) آن را امکان پذير کرده است.

[صفحه 172]

3. پيوستگي اين زندگاني به ابديت (با نظر به دلايلي متقن)، که اگر وجود نداشته باشد، نه تنها زندگي دنيوي انسان ها قابل تفسير و توجيه نخواهد بود، بلکه خود جهان هستي هم معناي معقولي نخواهد داشت.

4. عدل و دادگري مطلق خداوند سبحان که داور مطلق است، مقياس همه ي دادگري هاي آن عدل الهي است و بس.

5. رهبري مستمر انسان ها به وسيله ي شخصيت هاي الهي، که يا مستقيما به وسيله ي وحي دستورات خداوندي را به مردم ابلاغ کنند، يا به وسيله ي ولايتي که از منابع وحي به اثبات رسيده باشد.

[صفحه 173]



صفحه 170، 171، 172، 173.