تلاش انسان براي منفعت











تلاش انسان براي منفعت



طلب و جويندگي هر دو معناي نفع و منفعت را مي توان به انسان نسبت داد. اين مسئله اي نيست که جاي ترديد باشد، لذا از بحث و تفصيل درباره ي اثبات آن خودداري مي کنيم. چيزي که در اين مورد داراي اهميت است و بايد آن را مورد توجه قرار بدهيم، اين است که تلاش براي به دست آوردن منفعت به مفهوم اول را، که مستند به ضرورت و

[صفحه 150]

جست و جوي عامل و وسيله ي ادامه ي حيات انساني است، مي توان به صيانت ذات نسبت داد. يعني منفعت جويي که عبارت است از تلاش براي به دست آوردن هر چيزي که مفيد به ادامه ي حيات است، از فعاليت هاي کاملا طبيعي اصل الاصول صيانت ذات است، که هيچ کس را ترديدي در آن نيست.

آيات قرآني که بازگو کننده ي متن اصلي همه ي اديان حقه ي الهي است، بر مبناي فطرت اصلي انسان مقرر شده است، اين تلاش را نه تنها محکوم نکرده، بلکه چنانکه گفتيم، براي به دست آوردن آن نيز تشويق و تحريک شديد کرده است. اگر براي منفعت گرايي انسان کيفيت و حد و اندازه اي مقرر نشود، بدان جهت که خودخواهي آدمي هيچ کيفيت خاص و حد و اندازه اي براي خود نمي شناسد، لذا تا بلعيدن همه ي مواد مفيد و امتيازات دنيا، به نام اصالت منفعت (تيليتارنيسم) پيش خواهد رفت، و هر کس که بخواهد از اين جهانخواري جلوگيري کند، خواهد گفت طبيعت انساني منفعت گراست و تو مي خواهي بر ضد طبيعت من که انسان هستم، قيام کني! اين حرکت متاسفانه سراسر تاريخ را به خود مشغول داشته است. داستان غم انگيز آن چنين بوده است که اقوياي ناآگاه و قدرت پرست، همواره چنين پنداشته اند که عالم هستي با همه ي مزاياي مفيد و انسان هايش، وسايلي براي ادامه ي حيات مطلوب آنان است و آنان بدون اينکه به زبان بياورند، با کنايه هاي روشن و طرز رفتار خود، اين پندار انسان کش را ابراز کرده اند. ناگوارتر و غم انگيزتر از اين داستان، متفکرنماهايي هستند که به جاي اينکه براي دفاع از انسان برخيزند و اثبات کنند که منفعت بيش از ضرورت هاي حيات، نه تنها منفعت نيست، بلکه ضرر

[صفحه 151]

است، و در نظر گرفتن نفع ديگران که عامل بقاي حياتشان است، خود بزرگترين نفع است (به جاي اين راهنمايي)، فلسفه اي به نام اصالت منفعت را پي ريزي مي کنند و مردم را که اکثرا به جهت عدم تربيت سودجو هستند، و بلکه در برابر سود هوش و عقل از دست مي دهند، مست تر و ناهشيارتر مي سازند! و رسالت خود را که تعديل حس منفعت خواهي است، به فراموشي مي سپارند. با اين فراموش کاري صدمه اي جبران ناپذير به حيات انسان ها وارد مي آورند، زيرا منفعت خواهي نامحدود و بي حساب، قطعا به ضرر ديگر انسان ها تمام خواهد شد. زيرا:


ده تن از تو زرد روي و بينوا خسبد همي
تا به گلگون مي تو روي خويش را گلگون کني


اين ضرر مستقيما به ديگر انسان ها وارد مي شود، و به طور غير مستقيم و در زماني نسبتا طولاني، سراغ خود انسان منفعت پرست را خواهد گرفت، و بنا بر قانون عليت و يا عمل و عکس العمل:


اين جهان کوه است و فعل ما ندا
سوي ما آيد نداها را صدا


دمار از روزگار او هم درمي آورد. اين منفعت گرايان و قدرت پرستان نابخرد نمي دانند که همان شيران به دور از عقل اند که در سراسر تاريخ، آتش در نيزارهايي مي افروزند که خود در آنها زندگي مي کنند!

اين سه عامل اساسي (خدا، انسان، آنچه که به سود انسان هاست)، مانند سه جزء معمولي از يک عامل مرکب نيست. يعني چنين نيست که عامل محرک تاريخ يک کل مجموعي است که جزء يکم آن خدا و جزء

[صفحه 152]

دوم آن انسان و جزء سوم آن هر حقيقتي است که به سود انسان ها است. بلکه هر يک از دو عامل دوم و سوم (انسان و آنچه که به سود اوست)، بعدي از تاريخ و کيفيت اوليه و ثانويه ي آن را مي سازند. خداوند سبحان فوق همه ي دو عامل اساسي و ديگر عوامل فرعي است، و نظاره و سلطه بر تاريخ و ايجاد اجزا و عناصر و حفظ قوانين حاکمه بر آن را در اختيار دارد. اهميت عامل انساني در شکل دادن به تاريخ در اين است که خداوند او را بر طبيعت مسلط کرده و قدرت تفاهم و هماهنگي با بني نوع خود را به او عنايت فرموده است. بنابراين، همه ي عوامل ديگري که درباره ي عامل محرک تاريخ گفته شده است، در حقيقت مانند مواد خامي است که انسان مي تواند آنها را به قدر توانايي و معرفتي که درباره ي آنها به دست آورده است، در توجيه حيات خود استخدام کند و به وسيله ي آنها به تاريخ خود شکل بدهد.

ممکن است در اين جا اعتراض شود که گاهي بعضي از عوامل مزبور، به عنوان محرک تاريخ، که تاثير آن ها را در تاريخ در درجه ي دوم قرار داديم، به قدري شيوع و اهميت پيدا کند که خود انسان را تحت تاثير قرار بدهد، و نوعي کيفيت جبري را در تاريخ براي او پيش بياورد. در اين صورت نقش انسان در سازندگي تاريخ، يا ناچيز مي شود و يا به کلي از بين مي رود، مانند عوامل سياسي پديده ي سياست، با اين که ساخته ي مغز دمي است، ولي اغلب به قدري قدرت و نفوذ به دست مي آورد که همه ي انسان هاي يک جامعه را دست بسته در برابر کارهاي انجام شده و يا آن چه بايد انجام بگيرد، قرار مي دهد. پاسخ اين اعتراض روشن است، زيرا پديده ي

[صفحه 153]

سياست و فعاليت هاي مربوط به آن، عبارت است از مديريتي که انسان درباره ي جمعي از همنوعانش تصويب کرده و انجام مي دهد. بنابراين، اين خود انسان است که با انتخاب روش خاصي از سياست يا حقوق يا فرهنگ، تاريخ خود را شکل مي دهد. اگر چه اين شکل گيري با جبر پديده اي به وجود آيد که از اختيار او خارج است.

ما با چنين جرياني درباره ي يک فرد از انسان نيز مواجه هستيم. يک فرد از انسان مي تواند کاري انجام بدهد يا شغلي را انتخاب کند که بعدها نتواند از تاثير جبري آن خود را رها کند. به همين دليل است که در اسلام تاکيد شده است که حکومت آن قدر بايد سالم و شايسته باشد که مردم چنين تلقي کنند که خودشان حکومت مي کنند، يا اگر خودشان مديريت سياسي را در اختيار مي گرفتند، همان روش را اتخاذ مي کردند که حکومت در پيش گرفته است.

نيز بعضي ديگر از عواملي که به عنوان عوامل محرک تاريخ گفته شده است، مانند قوه، حيات کلي فعال، رگه هاي رسوب شده ي پيشين در اجتماعات و حقيقت و جمال، نمي تواند در تحريک و تشکيل تاريخ، بالاتر از خود انسان بوده باشد. زيرا مثلا قوه يک وسيله ي ناآگاه در دست انسان است که مي تواند از آن سوء استفاده کند، و حتي در راه نابودي خويشتن به کار بيندازد. مانند اسلحه ي وحشتناکي که امروزه بشر آگاه را در يک اضطراب شديد فرو برده است. نيز مي تواند از آن حسن استفاده کند، مگر اينکه خود انسان با اختيار خويش، تحت تسلط قوه در آيد و دست و پاي خود را ببندد.

[صفحه 154]

حيات کلي فعال که در فلسفه ي برگسون ديده مي شود، بنياد زندگي انسان است که توجيه آن به دست خود انسان است. او با فرهنگ و تعليم و تربيت صحيح مي تواند آن حيات کلي فعال را در مسير رشد و کمال خود قرار بدهد. رگه هاي رسوب شده ي پيشين در مردم اجتماعات، اگر چه مانند عوامل وراثت در انسان، که زمينه ي اخلاقي و صفات خاصي را به وجود مي آورد، ولي هرگز تعيين کننده ي قطعي همه ي ابعاد و اجزاي سرنوشت آن فرد نيست، همين طور رگه هاي رسوب شده در يک اجتماع، مانند ترس ها و اميدها و تخيلات و گرايش ها و عناصر فرهنگي رسوب شده، اگر چه مي تواند زمينه ي تشکيل متن تاريخ جامعه و کيفيت اوليه و ثانويه ي آن را به وجود بياورد، ولي توانايي ساختن سرنوشت قطعي و همه جانبه ي تاريخ آن قوم را ندارد. اگر واقعيت چنين بود که رگه هاي رسوبي بتواند سرنوشت تاريخ ملتي را به عهده بگيرد، تحولات و دگرگوني ها و به وجود آمدن شخصيت هايي در جامعه که از آن رگه هاي رسوبي رويگردان باشند، امکان ناپذير مي شد.

ديگر اموري که به عنوان عوامل محرک تاريخ گفته شده است، بعضي از آنها مانند کرات آسماني و محيط محض طبيعي، به هيچ وجه در تعيين متن تاريخ و کيفيت اوليه و کيفيت ثانويه ي آن اثري ندارند. به قول ناصرخسرو:


نکوهش مکن چرخ نيلوفري را
برون کن ز سر باد خيره سري را

[صفحه 155]

بري دان ز افعال چرخ برين را
نکوهش نشايد ز دانش بري را


چو تو خود کني اختر خويش را بد
مدار از فلک چشم نيک اختري را


البته کرات فضايي که با زمين ما در ارتباط طبيعي هستند و همچنين محيط طبيعي ما، در تکوين مواد اجزا و عناصر انساني و شئون او در تاريخ، تاثير وسيله اي دارند، ولي اينکه پس از تکوين مواد اجزا و عناصر، تاريخ چه شکلي را به خود خواهد گرفت و دو نوع کيفيت اولي و ثانويه ي او چه خواهد شد، از کرات فضايي و محيط طبيعي برنمي آيد.

همه ي آن کشورها و جوامعي که در آنها تمدن ها و فرهنگ ها بروز کرده و به اعتلا رسيده، و سپس راه زوال را پيش گرفته اند، اکنون هم داراي همان محيطهاي طبيعي خود هستند. نه محيط طبيعي مصر تغيير يافته است و نه يونان و نه بين النهرين، ولي چه دگرگوني هايي که در آنها به وجود نيامده است!

بعضي ديگر از اموري که به عنوان عامل محرک تاريخ گفته شده است، مانند حقيقت و جمال و عدم رضايت (قناعت) مقدس، مي تواند در به وجود آوردن ابعادي از کيفيت تاريخ نقش بسيار مهمي داشته باشد. مثلا عامل حقيقت جويي، و بيان حقيقت، و واقعيت داشتن حقيقت در برابر باطل، و ثبات و پايداري آن، و اميد بخش و عامل تسليت بودن آن در فعاليت انسان هاي داراي شرف و فضيلت، در زندگي جمعي بسيار موثر است.

[صفحه 156]

توضيح اينکه در همه ي دوران ها، در هر يک از جوامع، انسان هاي رشد يافته اي هستند که با احساس تکليف و تعهد برين براي حرکت هاي اجتماعي و به وجود آوردن يا تشديد فداکاري ها در راه به دست آوردن حقيقت، فعاليت کرده و مي کنند. قطعي است که وجود اين انسان هاي بزرگ که با اشتياق سوزان دنبال حقيقت مي روند و مي خواهند حقيقت را در جامعه ي خويشتن قابل درک و عمل کنند، در حرکت و شکل پذيري تاريخ، بسيار موثر بوده است. لذا با کمال صراحت مي توان گفت اين روحيه ي حقيقت جويي، با در نظر گرفتن نسبيت اشکال و مصاديق حقيقت و تنوع عوامل آن، مربوط به انسان است، که چنانکه گفتيم، دومين عامل اساسي عامل محرک و تعيين کننده ي کيفيت اوليه و کيفيت ثانويه ي تاريخ است. همين طور جمال (زيبايابي و زيباجويي هر دو نوع زيبايي محسوس و معقول) مسلما يکي از عوامل آماده کننده ي زمينه ي مناسب براي زندگي طبيعي و معنوي انسان ها در تاريخ است.

گاهي زيبايي به مفهوم عام آن، به طور مستقيم يا غير مستقيم، در تاريخ اثر مي گذارد. کلئوپاترا، آنتوان سردار رومي و امثال او را کاملا کلافه کرده بود و موقعيت آنتوان را در آن دوران تغيير داد. اگوست کنت که در طرز تفکرات فلسفي فرانسه و سپس در مقداري از قاره ي اروپا با نوعي عين گرايي تند تاثيراتي گذاشته بود، با عشق به زني زيبا به نام کلوتلد دگرگون و تفکراتش تطليف و در مکتب اومانيسم شکوفا مي شود.

خلاصه، به نظر مي رسد که با نظر به نتايج مجموع مطالعات و تجارب و تحقيقاتي که تاکنون درباره ي انسان و تاريخش به دست آمده است، بايد

[صفحه 157]

گفت: سه عامل اساسي در به وجود آمدن و کيفيت تاريخ، اصيل ترين عامل است:

1. خدا.

2. انسان.

3. واقعيات مفيد براي انسان.

بقيه ي عوامل، در برخي کيفيات ثانويه ي تاريخ موثرند و بعضي ديگر مواد مهمي هستند که انسان با شناخت و در اختيار گرفتن آنها، تاريخ خود را توجيه مي کند. بعضي ديگر مي توانند تاثيرات مقطعي و يا مشروط داشته باشند.

[صفحه 159]



صفحه 150، 151، 152، 153، 154، 155، 156، 157، 159.