چگونه پيامبران الهي با افساد كنندگان در روي زمين مبارزه ها ك











چگونه پيامبران الهي با افساد کنندگان در روي زمين مبارزه ها کرده اند



پيامبران الهي، که مسخ کنندگان علم و محدودکنندگان علم در محسوسات نمي خواهند به وجود آنان اعتراف کنند، با فساد و افساد در روي زمين مبارزه هاي بي امان داشته اند. آن انسان هاي الهي، با هر شکل و طريق ممکن مي خواستند به مردم بفهمانند که خداوند به فساد و افساد روي زمين رضايت ندارد. اين مطلبي است که در همه ي کتاب آسماني که خداوند به پيامبران فرستاده، منعکس است. صحف ابراهيم و تورات موسي و انجيل عيسي و قرآن محمد بن عبدالله، صلي الله عليهم اجمعين، اثبات کننده ي مدعاي فوق است. به عنوان نمونه:

1. «و هنگامي که به آنان گفته مي شود در زمين افساد نکنيد، مي گويند: جز اين نيست که ما مصلحيم. آگاه باشيد آنان هستند که مفسدند، ولي درکي ندارند.»[1] .

2. «در روي زمين، پس از آنکه اصلاح شد، افساد

[صفحه 132]

نکنيد.»[2] .

3. «آيا در اين صدد برآمديد که اگر ولايتي براي خود قرار داديد (يا اگر از دين و قرآن رويگردان شديد) در روي زمين فساد به راه بيندازيد و قطع رحم کنيد؟ آنان کساني هستند که خداوند بر آنان لعنت کرده و ناشنوا ساخته و ديدگان آنان را نابينا کرده است.»[3] .

4. «(آن تبهکار زبان باز) وقتي که از دين رويگردان شد يا به مقامي رسيد، در روي زمين براي افساد و نابود کردن زراعت و از بين بردن نسل مي کوشد و خداوند فساد را دوست نمي دارد.»[4] .

5. «و آنان که عهد خداوندي را بعد از محکم کردن آن مي شکنند، و آنچه را که خدا دستور داده است، وصل کنند (صله ي ارحام به جاي بياورند) قطع مي کنند و در روي زمين افساد مي کنند، آنان زيان کاران اند.»[5] .

6. «(و آن تبهکاران) در روي زمين افساد مي کنند. بر آنان باد لعنت خداوندي و براي آنان است سراي بد (در ابديت).»[6] .

7. «براي آنان در مقابل افساد که در روي زمين مي کردند، عذاب بالاي عذاب افزوديم.»[7] .

[صفحه 133]

8. «آيا نبود (نمي بايست) در ميان قرن ها پيش از شما باقي ماندگاني بودند که از فساد در روي زمين جلوگيري مي کردند، مگر اندکي (ميان آنان افراد اندکي بودند) که از ميان مردم آن قرون (از عذاب نازل به مردم آن قرون) نجات داديم (مانند پيامبران و حکما و اولياء الله) و آنان که ستم ورزيدند، از وسايل رفاه و آسايش خودکامگي پيروي کردند و آنان گنهکاران بودند.»[8] .

9. «و پروردگار تو آبادي ها را به جهت ظلم هلاک نمي کرد، اگر مردم آن ها مصلح بودند.»[9] .

10. «فساد در خشکي و دريا آشکار شد به جهت آنچه که مردم با اختيار خود اندوختند.»[10] .

11. «(آيا نديدي خداي تو چه کرد با) فرعون داراي لشکرياني (نيرومند) که در شهرها طغيان کردند، و فساد زياد در آنها به راه انداختند و خداوند تازيانه ي عذاب بر آنان وارد آورد. قطعا پروردگار تو در کمين است.»[11] .

12. «و خداوند افسادکنندگان را دوست نمي دارد.»[12] .

13. «جز اين نيست جزاي کساني که با خدا و رسولش به محاربه برمي خيزند و در روي زمين براي افساد مي کوشند، اينکه کشته شوند يا از دار آويخته شوند يا دست ها و پاهاي آنان بر خلاف (دست راست با پاي چپ يا دست

[صفحه 134]

چپ با پاي راست) بريده شود يا از زمين نفي (تبعيد) شوند. اين مجازات براي آنان رسوايي در اين دنيا است و در آخرت براي آنان عذابي بزرگ است.»[13] .

14. «و آن دنياي ابدي را براي کساني قرار مي دهيم که در روي زمين برتري و فساد نمي خواهند.»[14] .

15. «و به تبهکاري در زمين نپردازيد که افساد کننده ايد.»[15] .

16. «و به ياد بياوريد زماني را که شما اندک بوديد و خداوند شما را تکثير فرمود و بنگريد که عاقبت مفسدين چگونه گشت.»[16] .

17. «و از راهي که مفسدين پيش گرفته اند پيروي مکن.»[17] .

18. «قطعا، خداوند عمل افسادکنندگان را اصلاح نمي فرمايد.»[18] .

19. «يا (امکان دارد) کساني که ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند، مانند افساد کنندگان در روي زمين قرار بدهيم.»[19] .

آياتي ديگر در قرآن مجيد وجود دارد که با اشکال مختلف و تاکيد

[صفحه 135]

شديد، به اصلاح ميان انسان ها در روي زمين دستور مي دهد. اميرالمومنين عليه السلام در نهج البلاغه، هم از افساد در روي زمين نهي و جلوگيري مي فرمايد و هم دستور به اصلاح مي دهد. به عنوان نمونه مي توان جملات ذيل را در نظر گرفت:

1. الا و قد امعنتم في البغي، و افسدتم في الارض، مصارحه لله بالمناصبه، و مبارزه للمومنين بالمحاربه.[20] .

آگاه باشيد که در ستمگري از حد گذشتيد و در روي زمين فساد به راه انداختيد. در اين نابکاري هاي نابخردانه خود را روياروي خدا قرار داديد و براي پيکار با مومنين به مبارزه پرداختيد.

2. فاذا ادت الرعيه الي الوالي حقه، و ادي الوالي اليها حقها عز الحق بينهم، و قامت مناهج الدين، و اعتدلت معالم العدل، و جرت علي اذلالها السنن. فصلح بذلک الزمان، و طمع في بقاء الدوله، و يئست مطامع الاعداء.[21] .

پس در آن هنگام که مردم جامعه حق حاکم را به حاکم ادا کردند و زمامدار نيز حق مردم را به آنان ادا کرد، حق در ميان آنان عزيز گردد و مسيرهاي روشن دين هموار، و نشانه هاي عدالت معتدل و بر پا، و سنت ها در مجراي خود به جريان مي افتند. در نتيجه زمان اصلاح مي شود و بقاي حکومت مورد اميد، و طمع و آز دشمنان از تسلط

[صفحه 136]

بر جامعه مايوس و ساقط مي گردد.

3. اللهم انک تعلم انه لم يکن الذي کان منا منافسه في سلطان، و لا التماس شي ء من فضول الحطام، و لکن لنرد المعالم من دينک، و نظهر الاصلاح في بلادک، فيامن المظلومون من عبادک، و تقام المعطله من حدودک.[22] .

پروردگارا، تو مي داني که مطالبه و اقدام ما براي به دست آوردن حکومت نه براي تلاش و رقابت در ميدان سلطه گري بوده و نه براي خواستن زيادتي از مال دنيا. بلکه همه ي هدف ما ورود به نشانه هاي دين تو و اظهار اصلاح در شهرهاي تو بوده است. باشد که بندگان ستمديده ي تو امن و امان يابند، و آن کيفرها و احکام تو که از اجرا باز ايستاده است، به جريان بيفتد.

با نظر به آيات قرآني فوق و جملاتي که از نهج البلاغه آورديم، به خوبي روشن شد که مشيت بالغه ي تشريعي خداوندي اين است که فساد و افساد در روي زمين منتفي شود، و انسان ها بتوانند بدون اضطراب و آلودگي به کثافت ها و ستمکاري ها زندگي کنند. اين مشيت خداوندي از انسان ها يک عمل تعبدي محض نمي خواهد، بلکه او حيات انسان ها را مي خواهد، که با فساد در روي زمين، قطعا مختل مي شود. ممکن است در اين مورد گفته شود: اگر افساد يکي از مختصات طبيعت انساني بوده باشد، چنانکه از سئوال فرشتگان در حکمت خلقت آدميان برمي آيد:

[صفحه 137]

«آيا قرار مي دهي (مي آفريني) در روي زمين کسي را که فساد در آن به راه خواهد انداخت و خون ها خواهد ريخت.»[23] .

آيات و روايات وارده در لزوم منتفي کردن فساد از روي زمين، چه نفعي خواهد داشت؟ پاسخ اين سئوال روشن است، زيرا فرشتگان نگفتند: «آيا مفسد در روي زمين مي آفريني؟»

بلکه سئوال اين بود که خدايا در روي زمين کسي را مي آفريني که فساد خواهد کرد و خون ها خواهد ريخت. چنانکه اين آيه دلالت نمي کند بر اينکه هدف از خلقت آدميان، فساد و خونريزي بوده است، همچنين دلالت نمي کند که انسان ذاتا مفسد و خونريز است. بلکه در طبيعت او هر دو استعداد افساد و اصلاح و خونريزي و احيا وجود دارد، و در اين طبيعت که داراي هر دو استعداد است، بعضي از افراد اصلاح و بعضي ديگر افساد را به جريان مي اندازند.

روشن ترين دليل اين مدعا، مشاهده ي خود انسان هاست. مي بينيم نه تنها همه ي انسان ها حيوانات خون آشام نيستند و نه تنها از آدمکشي شديدترين وحشت را دارند و حتي حاضر نيستند جراحتي سبک و قابل تحمل به يک انسان، بلکه به يک حيوان وارد بياورند، بلکه مي بينيم افسادهاي مخرب و خيلي ناشايست و ناگوار، از افراد کمي که به کلي وجدان خود را سرکوب کرده اند، سر مي زند. افساد فرعوني و چنگيزي و تيموري و ماکياولي در اقليت است، اگر چه اثر و نتيجه ي آن گسترده و فراوان است. به

[صفحه 138]

هر حال افساد در ذات هيچ تبهکاري، به طوري که مجبور به آن باشد، وجود ندارد.

در مبحث شماره ي 18 (نظرياتي که به عنوان عامل محرک تاريخ تاکنون ارائه شده است) گفتيم سه عامل از عوامل فوق (خدا، انسان، آنچه که مفيد به حال انسان هاست)، اساسي ترين عوامل محرک و ايجادکننده ي کيفيت هاي اوليه و ثانويه و هويت اصلي تحولات و رويدادهاست. مسائل مربوط به مشيت و عمل خدا را تحت عنوان «1. خدا» مطرح کرديم.

2. انسان. يک فرد از انسان مي تواند مديريت حيات خويش را داشته باشد. معناي اين جمله چنين است که انسان داراي نفس (من، شخصيت) است و اين نفس، او را در رابطه با جهاني که در آن زندگي مي کند و در رابطه ي اجتماعي که با مردم آن اجتماع به طور دسته جمعي حرکت مي کند و در رابطه با خدا که خود را از او و به سوي او مي بيند، توجيه مي کند. از آغاز تاريخ تاکنون، افرادي از انسان ها، جمعيت هايي را اداره مي کنند و سرنوشت آنان را در زندگي به دست مي گيرند، مانند امرا و روسا. همچنين افرادي از انسان ها ابعاد معنوي جمعي را اداره مي کنند و سرنوشت فرهنگ و تعليم و تربيتي اجتماع را به عهده مي گيرند. به طور کلي، شخصيت هاي بزرگي در جوامع بروز مي کنند و خواه ناخواه، چه مردم آگاه باشند يا نباشند، در توجيه حيات آنان موثر هستند. اگر کسي اين انواع مديريت را که گفتيم منکر شود، ما سخني قابل گفتن با چنين شخصي نداريم.

[صفحه 139]

انسان ها با اين مديريت و مقاومت در برابر عوامل جبري مخرب است که در گذرگاه قرون، انواعي بي شمار از ابعاد و سطوح طبيعت را شناخته و خود خويشتن را در آن ابعاد و سطوح گسترده است، به نحوي که گويي طبيعت ساخته ي خود اوست. نيز انسان در اين گذرگاه بس طولاني، با انواعي از روابط، با همنوعانش به زندگي خود ادامه داده است. آيا با چنين قدرت و فعاليت فکري و عضلاني که بشر را از آغاز تاريخ به موقعيت کنوني رسانده است، باز مي توان گفت انسان در به وجود آوردن تاريخ خود نقشي ندارد و عامل محرک تاريخ، مثلا، محيط طبيعي اوست؟ يا عامل محرک تاريخ فعاليت جبري غريزه ي جنسي اوست؟ يا عامل محرک تاريخ کرات آسماني هستند؟

به نظر مي رسد اگر چه ابرازکنندگان اينگونه نظريات، قصد بيان واقعيات را دارند و نمي خواهند خويشتن و ديگران را فريب دهند، ولي اينان بدون توجه، انسان را سرکوب مي کنند و او را آلت و ابزار بي اختيار عوامل جبري که از انسان کوچک ترند، مي کنند. اگر انسان اسير محيط طبيعي و اجتماعي خويشتن بود، آيا مي توانست از غارهاي آغاز زندگي خود (به اصطلاح باستان شناسان) بيرون بيايد و راهي کهکشان ها و رهسپار اعماق اقيانوس ها شود و به ديار ذرات بنيادين طبيعت، مانند الکترون ها، مسافرت کند؟

حتي کساني که مي گويند تاريخ بشري ساخته شده ي مسائل اقتصادي است که خود انسان را اجبارا اداره مي کند، و کيفيت هاي اوليه و ثانويه ي تاريخ او را مي سازد، اگر چه در فلسفه و تفسير تاريخ با قصد واقع بيني

[صفحه 140]

وارد مي شوند، ولي ناآگاهانه انسان را تسليم عوامل جبري که ساخته ي خود اوست، مي کند.

يک مثال ساده و لطيفي مي تواند مقصود ما را در اين مورد توضيح بدهد. يکي از اساتيد رياضيات در جامعه ي ما که از طرح کردن مسائل شگفت انگيز خيلي لذت مي برد و شايد واداشتن مردم به تعجب را هدف اصلي زندگي خود قرار داده بود، در يکي از سخنراني هاي خود گفته بود: سلطه ي کامپيوترها بر جوامع انساني به حدي شدت پيدا خواهد کرد که مردم حتي خنده ها و گريه ها و تفکرات و احساسات و تخيلات خود را هم در اسارت کامپيوتر قرار خواهند داد. بدين ترتيب اراده و جهت آن را هم کامپيوترها تعيين خواهد کرد. در نتيجه انسان ها مبدل به يک عده اجزاي ناآگاه و بي اراده اي در صحنه ي طبيعت خواهند شد! يکي از دانشجويان در همان موقع از جاي برمي خيزد و مي گويد: استاد عزيز، به ياد داشته باشيد که کليد کامپيوترها در دست خود انسان است و انسان در آن موقع که احساس کرد جبرا به وسيله ي کامپيوتر معدوم مي شود، با جبر قوي تري، به وسيله ي مهار کامپيوترها، به وجود خود ادامه خواهد داد. آن استاد رياضي (که فقط با داشتن مقداري از شناخت هاي رياضي خو را در همه ي علوم و فلسفه ها صاحب نظر مي ديد، در حالي که يک روز پس از آن که اينجانب در دانشکده ي علوم تهراني سخنراني کرده بودم، به من گفت: «من هيچ فلسفه نخوانده ام») ساکت مي شود و دنبال بحث را نمي گيرد.

خلاصه ما نبايد عظمت وجودي انسان را تا حد کرم پيله پايين بياوريم و بگوييم او اسير بافته ها و ساخته ها و ابزارهايي است که خودش آنها را

[صفحه 141]

ساخته است.

البته اين نکته را فراموش نمي کنيم که مي توان بعضي از انسان ها را براي هميشه ، و همه ي انسانها را به مدتي محدود، با تلقين و فريب اسير جبري ساخته و پرداخته ي خود آنان قرار داد، ولي همه ي انسان ها را براي هميشه نمي توان اسير جبر همه چيز کرد.

خلاصه، ناديده انگاشتن قدرت و اراده و انديشه ي انسان در تشکيل تاريخ خويشتن، به اضافه ي اينکه به وي، هواي قهوه خانه هاي نيهيليستي (هيچ و پوچ گرايي) مي دهد، رسالتي در تحقير انسان را از خود نشان مي دهد که برنامه ي اساسي آن اين است که اي انسان، بنشين تا عوامل جبري که در برابر قدرت و اراده و انديشه ي تو داراي توانايي نبوده و امکان تسليم شدن در برابر تو را داشت، بيابند و موجوديت مادي و معنوي تو را بسازند!

برخي از نويسندگان درباره ي فلسفه و تحليل تاريخ، که اصرار در تسليم کردن انسان به عوامل ناآگاه و بي اراده ي محيط و اجتماع و عوامل مربوط به آن دو را دارند، به نظر بزرگ تر از آن مي نمايند که واقعا عظمت و اهميت قدرت و اراده و انديشه ي انسان را نشناخته باشند، و در نتيجه دست و پاي انسان را با زنجير پولادين ساخته شده هاي خود انسان، بسته و تسليم قدرت پرستان خودکامگي جوامع کنند! آيا بيل و کلنگ ديروزي و کامپيوتر امروزي که هر دو ساخته شده ي فکر و دست بشري است، مي تواند انسان را پيرو خود کرده و حقيقت و کيفيت اوليه و ثانويه ي تاريخ او را بسازند، ولي خود انسان که به وجود آورنده ي بيل و کلنگ ديروزي و

[صفحه 142]

کامپيوتر امروزي است، نتواند راهي را که در پيش گرفته است ببيند و بشناسد و انتخاب کند؟! آيا مفاهيمي مانند دموکراسي، به عنوان مبناي اصلي سياست، حقوق پيرو مردم به عنوان مبناي بهترين حقوق مردمي، اقتصاد اجتماعي با ارشاد معقول از ناحيه ي مديريت ها، طرز تفکر «خودسازي انسان» در فلسفه ها و غير ذلک، که به عنوان عالي ترين آرمان هاي بشري تلقي شده اند، نمي توانند تاثير انسان را در تشکيل تاريخ خود اثبات کند؟

يک بحث بسيار مهمي که در اين مورد بايد در نظر داشت و نبايد مورد غفلت قرار بگيرد، اين است که:



صفحه 132، 133، 134، 135، 136، 137، 138، 139، 140، 141، 142.





  1. سوره ي بقره، آيات 12 -11.
  2. سوره ي اعراف، آيه ي 56.
  3. سوره ي محمد (ص)، آيات 23 -22.
  4. سوره ي بقره، آيه ي 205.
  5. سوره ي بقره، آيه ي 27.
  6. سوره ي رعد، آيه ي 25.
  7. سوره ي نحل، آيه ي 88.
  8. سوره ي هود، آيه ي 116.
  9. سوره ي هود، آيه ي 117.
  10. سوره ي روم، آيه ي 41.
  11. سوره ي فجر، آيات 10 تا 14.
  12. سوره ي مائده، آيه ي 64.
  13. سوره ي مائده، آيه ي 33.
  14. سوره ي قصص، آيه ي 83.
  15. سوره ي بقره، آيه ي 60، سوره ي اعراف، آيه ي 74، سوره ي هود، آيه ي 85، سوره ي شعراء، آيه ي 183 و سوره ي عنکبوت، آيه ي 36.
  16. سوره ي اعراف، آيه ي 86 و سوره ي نمل، آيه ي 14.
  17. سوره ي اعراف، آيه ي 142.
  18. سوره ي يونس، آيه ي 81.
  19. سوره ي ص، آيه ي 28.
  20. نهج البلاغه، خطبه ي 192.
  21. نهج البلاغه، خطبه ي 216.
  22. نهج البلاغه، خطبه ي 131.
  23. سوره ي بقره، آيه ي 30.