آيا مي توان انسان و تاريخ وي را از رفتارهايي که در طول تاريخ از وي بروز کرده است، شناخت
طالب حيراني خلقان شديم به هر حال جمله ي فوق بدان جهت که به عنوان بيان «انسان آن چنان که هست گفته شده است»، و گوينده ي آن هم با کمال مهارت و هشياري توانسته است حداقل به خوانندگان آثارش، مخصوصا به خانم سيمون دوبوار، اثبات کند که فيلسوف است، لذا، در تحريف واقعيت مي تواند اثر [صفحه 84] قابل توجهي به وجود بياورد. پاسخ جمله ي مزبور چنين است که آنچه از انسان ها در تاريخ ثبت مي شود، همه ي موجوديت او نيست، بلکه آن قسمت از موجوديت اوست که با تحقيق علل و شرايطي که بتواند آن قسمت از موجوديت بشر را به فعليت بياورد و رفتارهايي مطابق آن قسمت از خود ابراز کند، بروز کرده است. آيا علي بن ابي طالب عليه السلام در همان رفتارهاي مدت محدود عمر مبارکش خلاصه مي شود؟ آيا اگر علل و شرايط اجازه مي داد و علي بن ابي طالب عليه السلام همه ي استعدادها و امکانات خود را به کار مي انداخت، جز همان رفتارهاي محدود چيز ديگر نداشت؟ هر کس چنين گمان کند، قطعا از شخصيت علي بن ابي طالب عليه السلام بي اطلاع است. آيا روزگار اجازه داد که پيامبران عظام، آنچه را که در نهادشان بود، به وسيله ي رفتارشان ابراز کنند؟ آيا چنين نيست که: بر لبش قفل است و در دل رازها عارفان که جام حق نوشيده اند هر که را اسرار حق آموختند «مولوي» [صفحه 85] آيا مغزي مانند مغز ابن سينا، در مدت 52 يا حداکثر 57 سال، هر چه داشته به فعاليت انداخته و تمام شده است؟ واقعا شما باور مي کنيد ابوذرهايي که عمري را در تبعيد گذرانيدند و يا مانند آن فيلسوف رواقي، بيش از نصف عمرش را در زندان سپري کردند، در همان رفتارها و نمودهاي محدود در تبعيد و زندان خلاصه مي شوند؟ واقعا باور مي کنيد کسي که مکرر و با کمال جديت مي گويد: با لب دمساز خود گر جفتمي هر چه مي گويم به قدر فهم توست و اين که بارها پس از بيان مطالبي بسيار مهم درباره ي واقعيات هستي مي گويد: « اين سخن پايان ندارد»، همان است که نمود ظاهري عمر محدودش در محيط محدود قونيه نشان مي دهد؟ آيا اين جمله که «انسان تاريخ دارد و نهاد ندارد»، براي تسليت در برابر ورشکستگي انسان ها در زندگاني، و يا روپوش گذاشتن بر روي رفاه طلبي ها و خود کامگي ها و ناداني هاي آنان گفته نشده است؟ به نظر مي رسد پاسخ اين سئوال مثبت است. بشر بايد به جاي ساختن و پرداختن اينگونه روپوش ها، به فکر استعدادها و نهادهاي خويشتن باشد، که آنها چيستند و چگونه مي توان به فعليت رسانيد. [صفحه 86]
يکي از نويسندگان مغرب زمين در دوران ما مي گويد: «انسان تاريخ دارد و نهاد ندارد». البته شگفتي و تعجبي که از اينگونه جملات نصيب مطالعه کننده مي شود (و گويندگان آنان نيز معمولا طالب همان شگفتي شنونده و مطالعه کننده هستند)، خيلي بيش از آن است که محتواي جملات نشان مي دهد. توضيح اينکه اين نويسندگان مي خواهند لحظات يا حداکثر، ساعت هايي، شنونده را در شگفتي و حيرت فروببرند که آري، نويسنده خيلي قهرمان است، زيرا چنين جمله اي را گفته است! مولوي يادت بخير:
دست طمع اندر الوهيت زديم
لب خموش و دل پر از آوازها
رازها دانسته و پوشيده اند
مهر کردند و دهانش دوختند
همچو ني من گفتني ها گفتمي
مردم اندر حسرت فهم درست
صفحه 84، 85، 86.