همان ملاكي كه عالم هستي را قانوني كرده است











همان ملاکي که عالم هستي را قانوني کرده است



همان ملاکي که عالم هستي را قانوني کرده است، تاريخ بشر را نيز قانوني کرده است.

در اثبات قانوني بودن هر دو قلمرو جهان، احتياجي به بحث و اثبات مشروح وجود ندارد. همين مقدار کافي است بدانيم که اگر جريان قانون در دو قلمرو مزبور را منکر شويم، يا مورد ترديد قرار بدهيم، مي توانيم بگوييم که همين الان، اين کلمات را که من روي کاغذ مي آورم، هر يک از آنها هواپيمايي شده، در فضا به پرواز درمي آيند و سپس بر مي گردند و در همين صفحه جاي خود را اشغال مي کنند!

آنچه که اهميت دارد و بايد مورد دقت يک متفکر درباره ي فلسفه ي تاريخ قرار بگيرد، اين است که آيا حيات انساني و شئون و پديده هاي

[صفحه 13]

آن، در جهاني که در آن زندگي مي کند، در نظامي (سيستم) بسته است؟ گروهي از اين نظر، دفاع جدي مي کنند و مي گويند: انسان موجودي است که چه در حال زندگي فردي و چه در حال زندگي اجتماعي، در مدار بسته اي از قوانين قرار گرفته است که نمي تواند خود را از آن مدار بيرون بکشد. همچنان که يک موجود غير انساني، اعم از جاندار و بي جان، همواره در موقعيت هاي مشخص و در مدارهايي از قوانين به وجود خود ادامه مي دهند.

نظريه ي دوم مي گويد: حيات انساني و شئون و پديده هاي آن را به هيچ وجه نمي توان با موجودات ديگر مقايسه کرده و بگوييم که انسان، هم مانند آن موجودات، اسير دست بسته ي قوانين حتمي است. بلکه انسان موجودي است آگاه و داراي عقل و اختيار و قدرت و پيش بيني و اکتشاف و فرصت شناسي و غير ذلک، که هيچ يک از آنها در ديگر موجودات وجود ندارد. انسان اين همه صفات مهم و استعدادهاي عالي و سازنده را در اشباع حس خودخواهي و منفعت طلبي خويش به کار مي گيرد. از آن رو که خود خواهي و طرق اشباع آن، در صورت قدرت انسان، هيچ حد و مرز قانوني را به رسميت نمي شناسد، لذا نمي توان تاريخ بشري را که تشکيل دهنده ي آن همين انسان ها هستند، با فلسفه و قانوني خاص توجيه کرد.

بايد بدانيم همان اندازه که نظريه ي اول به جهت افراط در تفسير مبناي تاريخ، مرتکب خطا مي شود، نظريه ي دوم هم که جريان قوانين بر انسان ها را منکر مي شود، راه غلطي را در پيش گرفته است. لذا مي پردازيم به بيان

[صفحه 14]

نظريه ي سوم که مطلوبيت آن نه تنها به دليل اعتدالي است که در آن نهفته است، بلکه به دليل داشتن حقيقتي است که هم جريان سر گذشت بشري در طول تاريخ، و هم روش علمي مربوط به وجود انسان ها با تمامي ابعادش آن را تاييد مي کند.

نظريه ي سوم. چنان که سرنوشت يک دانه گندم با چگونگي تفاعلاتي که آن دانه با ديگر مواد خواهد داشت، تعيين مي شود، همان طور بعدي از انسان هم در مجراي وجود طبيعي خود، کيفيت خود را از تفاعل با مواد و رويدادهايي که انجام مي دهد، بروز مي دهد. اگر دانه ي گندم در نظامي (سيستمي) باز از طبيعت قرار بگيرد، و عواملي که در آن نظام بتوانند با دانه ي گندم ارتباط تفاعلي بر قرار کنند، نامحدود بوده باشند، قطعي است که ما نخواهيم توانست سرنوشت آن دانه ي گندم را در هر حال و در هر موقعيتي مشخص کنيم. همين طور است وضع طبيعي انسان، چه در حال انفرادي و چه در حال زندگي دسته جمعي. اگر انسان در نظامي (سيستمي) باز قرار بگيرد، قطعي است که ما به هيچ وجه نخواهيم توانست سرنوشت قطعي وضع طبيعي انسان را در هر حال و موقعيتي مشخص کنيم. حال که وضع طبيعي انسان، که امکان بستن آن در نظام (سيستم) مجموعي متشکل، مخالف ماهيت آن است، چگونه مي توان انسان را با داشتن آگاهي و خرد و اختيار که رشد خود را در افزايش آنها مي داند، در نظامي (سيستمي) بسته قرار داد و براي او حتميت ها و ضرورت هايي را تعيين کرد که در همه ي احوال و در همه ي موقعيت ها با دست بسته در برابر آن حتميت ها و ضرورت تسليم شود!

[صفحه 15]

ما در طول قرون و اعصار، نه تنها متفکري را نديديم که سرنوشت قطعي و دقيق و مشخص آينده ي جامعه ي خود را با دلايل علمي و قانع کننده پيشگويي کند، بلکه هيچ روش منطقي هم براي چنين پيش بيني ارائه نشده است. دليل اين ناتواني، مستند به باز بودن نظام (سيستم) وجودي انسان در هر دو بعد طبيعي و رواني اوست، که در جهاني با جريان نظام باز زندگي مي کند. معناي باز بودن نظام وجودي انسان و جهاني که در آن زندگي مي کند، اين است که علل حوادث تاريخي، و بروز شخصيت هاي موثر در تحولات تاريخي، و ظهور و روشن شدن مجهولات و حوادث طبيعي و انساني محاسبه نشده و يا غير قابل محاسبه، و خارج از اختيار بودن مدت زندگي موثر انسان ها در اجتماع و غير ذلک، چنان در آگاهي و اختيار انسان ها نيستند که بتوان آنها را براي تشکيل زماني محدود از تاريخ تنظيم کرده و با کمال جرئت درباره ي آن زمان محدود از تاريخ، مانند نمود مشخص فيزيکي، نظر داد.

از طرف ديگر نبايد ترديد کرد که باز بودن نظام وجودي انسان، چه با نظر به استعدادها و امکانات وضع طبيعي او و چه با نظر به استعدادها و قواي بسيار متنوع رواني او و چه با توجه به خود خواهي بسيار تند و گسترده ي وي، معنايش آن نيست که انسان مي تواند همه ي قوانين را زير پا گذارد و سلطه اي مطلق بر همه ي موجوديت خويش و جهاني که در آن زندگي مي کند به دست بياورد، اگر چه او همواره سر مست چنين خيال بي اساسي است.

[صفحه 16]



صفحه 13، 14، 15، 16.