رفتار عادي











رفتار عادي



تکرار طولاني يک گفتار يا کردار، بروز آن را عادي مي کند و نيازي به انديشه و اراده و انتخاب و تصميم ندارد. مانند رفتارهاي کارگران عضلاني در کارهاي هميشگي خود. يعني حرکات

[صفحه 73]

عضلاني يک کارگر که زماني طولاني رفتار او را تشکيل داده است، موجب مي شود که آن حرکت هاي براي او عادي بوده و به سادگي و با کمال سهولت از او صادر شود. نيز تکرار و دوام کيفيت انتخاب شده براي گفتار و کردار و حتي فعاليت هاي مغزي و رواني نيز همان کيفيت را به صورت عادي درمي آورد. مانند حرکات خاص دست ها و طرز نگاه هاي يک استاد در هنگام تدريس و قرار گرفتن عضلات در موقع انديشه در وضعي مخصوص. البته از يک نظر مي توان رفتارهاي مستند به منش ها را ( مانند منش مديريتي، جنگي، هنري، اخلاقي و قضايي و غير ذلک) هم نوعي از رفتارهاي عادي محسوب کرد، که نيازي به آگاهي و اشراف و سلطه ي شخصيت به کاري که صادر مي شود، ندارد. البته بي نيازي رفتار عادي از آگاهي و اشراف و سلطه ي شخصيت، به آن معني نيست که در رفتارهاي عادي، امور مزبوره به هيچ وجه مورد احتياج نيست. بلکه مقصود اين است که آن رفتارهايي که بدون کم و زيادي و بدون دگرگوني هاي کيفي ناشي از دگرگوني علل و انگيزه ها صادر مي شود، معمولا نيازي به امور مزبوره ندارد. لذا با بروز کمترين تغييرات در هويت خود رفتار و يا علل و انگيزه هاي آن، بدون ترديد و در صورت امکان شخصيت با ابزار و وسايل مربوطه، اشراف و سلطه ي خود را به رفتار مفروض اعمال مي کند. ارزش رفتار عادي که شايد اکثريت کارهاي ما را در زندگي تشکيل مي دهد، بستگي به ارزش نتيجه اي دارد که اشتياق به آن، ما را وادار به تکرار رفتار مربوط به آن نتيجه مي کند. همچنين، بستگي به کميت و کيفيت هدف گيري و نيتي دارد که انجام دهنده ي کار،

[صفحه 74]

آن را در درون خود دارد.

اکنون اين مسئله را بايد مطرح کنيم که آيا رفتارهاي عادي بشر در طول تاريخ، که مانند ماشين آنها را از خود بروز داده است، به خير و صلاح او بوده است؟ کيست که پاسخ منفي اين مسئله را نداند؟ همه ي ما مي دانيم که اين نوع از جانداران که انسان ناميده مي شود، در طول تاريخ، زشت ترين و وقيحترين رفتارها را به طور عادي از خود ابراز کرده است، که به هيچ وجه قابل تفسير و توجيه نيست. اعتياد خانمانسوز افراد بسيار فراواني از مردم به انواعي از مواد مخدر از همين اعتيادهاست، که تاريخش را ننگ آلود کرده است. به يک اعتبار بايد گفت همه ي بي شرمي ها و وقاحت هايي را که افراد بسيار فراواني از بشر، با تکيه بر خود خواهي هاي خود مرتکب مي شوند، از اينگونه رفتارهاست که ما آنها را عادي مي ناميم. توضيح اينکه پديده ي خود خواهي که حالت بيمار گونه ي صيانت ذات است، به طور مستقيم و بالضروره از اصل صيانت ذات ناشي نمي شود. و الا مي بايست همه ي انبياء و اوليا و حکما و پاکان اولاد آدم (ع) نيز خود خواه و خود کامه باشند. زيرا همه ي آنان از صيانت ذات، که ما آن را اصل الاصول در متن زندگي ناميده ايم، بر خوردارند. ولي آن وارستگان متوجه بودند که چگونه بايد از صيانت ذات استفاده کنند و آن را با قرار دادن در جاذبه ي کمال، از بيماري تحول به خود خواهي وقيح نجات بدهند. پس حتمي و ضروري نيست که هر کس از اصل صيانت ذات برخوردار است، بايد خود خواه هم بوده باشد. بنابراين، رفتارهاي خود خواهانه زشت و رکيک را، که متاسفانه زندگي اکثريت

[صفحه 75]

افراد بشر را در طول تاريخ آلوده کرده است، مي توان از گروه رفتارهاي عادي محسوب کرد. اين وظيفه ي تعليم و تربيت هاست که مواد رفتاري شايسته ي عادت را به انسان ها بياموزند، و آنان را براي عمل به آن مواد تربيت کنند. آيا بشر را به انديشه در زندگي مادي و معنوي اش عادت بدهيم، يا به تخدير هشياري هايش که از حيات خود جز چند لذت محدود در زماني موقت، چيز ديگري نفهمد؟ اهميت اين مسئله موقعي روشن مي شود که يک اصل علمي را در پديده ي عادت بدانيم، که هر عادتي، حسي را از کار مي اندازد و نيازي را به وجود مي آورد. مولوي مي گويد:


خار بن دان هر يکي خوي بدت
بارها در پاي خار آخر زدت


بارها از فعل بد نادم شدي
بر سر راه ندامت آمدي


بارها از خوي خود خسته شدي
حس نداري سخت بي حس آمدي


حسي را که عادت از کار مي اندازد، احساس اثر کار زشت و مضر است که به دليل عادت، در نظر شخص معتاد، آن زشتي از بين رفته است. در صورتي که زشتي و ضرر آن کار از بين نرفته است، بلکه احساس زشتي آن است که در نظر شخص معتاد نابود شده است. اما نيازي را که عادت به وجود مي آورد، عبارت است از نياز به همان موضوع که مورد اعتياد قرار گرفته است، مانند دخانيات و مسکرات و غير ذلک. بنابراين، بايد

[صفحه 76]

اعتراف کنيم که سراسر تاريخ بشر، آنجا که اعتياد به رفتارهاي ناشايست ديده مي شود، از دست دادن حس ها و به دست آوردن نيازهاي مصنوعي مشاهده مي شود.



صفحه 73، 74، 75، 76.